اختلافات قومی، مذهبی مانع اساسی دولتسازی در افغانستان

اساس و بنیاد توسعه یافتگی وجود نظم، امنیت و ثبات است، بی ثباتی و ناامنی باعث کندی روند توسعه کشور شده است. حفظ ثبات، نظم و تامین امنیت یکی از کارویژههای اساسی دولت می باشد؛ بنابراین، برای حفظ نظم، ثبات و تامین امنیت جان و مال شهروندان لازم است که به روند دولت سازی توجه جدی صورت گیرد، به همین منظور در مطالعات مربوط به توسعه و نوسازی بر نقش دولت در توسعه یافتگی تاکید شده است. در کشور های جهان سوم در مطالعات توسعه و نوسازی دو تئوری برجستگی و نمود بیشتری از تئوری های دیگر دارد. وجود دولت مقتدر و توسعهگرا و حلقه نخبگان توسعهگرا. اندیشمندان توسعه و نوسازی در مطالعه توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم تاکید زیاد بر دولت مقتدر برای بسیج نیروها و توافق نخبگان سیاسی برای دست یابی به توسعه یافتگی نموده است. از آنجایی که افغانستان جزء کشورهای جهان سوم و توسعه نیافته محسوب می شود، از این جهت دولت سازی دارای اهمیت اساسی و جدی می باشد.
در کشورهای منازعهخیز معمولا حکومت و حاکمیت ضعیف است، خُرده قدرتهای موجود در سطح جامعه مانع اعمال حاکمیت دولت محسوب میشود. گروههای حامل خُرده قدرتها تهدید جدی برای ثبات، نظم و امنیت جامعه است. وجود این گروهها با منابع قدرت احتمال خیزشهای قومی و قبیلهای را افزایش میدهد، لذا نیازمند آنیم تا به روند دولت سازی و بنیادهای تئوریک، ذهنی و فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن توجه جدی نماییم، اولویت منافع رهبران و کارگزاران نظام سیاسی زمینه را برای فساد و سوء استفاده از موقعیت و پایگاه رسمی آنها فراهم میکند. برای جلوگیری از فساد و تعریف منافع برای نهادها نیازمند توجه به پروسه دولت سازی میباشیم. در تئوریهای جهانی شدن به دو مسئله تاکید شده است. یکی کاهش نقش دولت و کمرنگ شدن مرزهای دولت، ملتها. در این تئوری تاکید بر بازیگران فراملی و شرکتهای چند ملیتی شده است. دو؛ در تئوری دوم نقش نهادها و شرکتهای چند ملیتی و فراملی را میپذیرد اما همچنان دولت را بازیگر اصلی در سطح نظام بینالملل میداند. واقعیت های عینی نیز تاکید بر تئوری دوم دارد. بدین معنی که دولت، ملتها همچنان نقش مرکزی و اصلی را در عرصه نظام بینالملل .بازی میکنند. در عین حال که بازیگران جدیدی نیز ظهور کردهاند.
اگر تئوری را بپذریم و نقش دولت را همچنان برجسته بدانیم، انکار نمیتوانیم که شرکتهای فراملیتی در درون کشورها نفوذ نموده اند و نقشهای اقتصادی دولت و بخش خصوصی را مورد چالش قرار دادهاند. سوال این است که دولت چگونه میتواند شرکتهای فراملیتی را کنترل و از شرکت های داخلی(دولتی و خصوصی) در مقابل شرکت های چند ملیتی حمایت کند. بدون شک، دولتی قادر به کنترل شرکتهای چند ملیتی است که دارای نهادهای ملی نهادمند باشد. دولت ملی که قادر به حفظ ثبات و جمع آوری مالیات از قلمرو حاکمیت خود نباشد، نمیتواند بر شرکتهای چند ملیتی که نفوذ گسترده پیدا کرده است، کنترل داشته باشد، دولتهای ضعیف قادر به حفظ حاکمیت خود در برابر نفوذ شرکت های چند ملیتی نیستند. تنها دولتی قادر به حفظ حاکمیت خود خواهد بود که پروسه دولت سازی را موفقانه پشت سر گذاشته باشد. بنابراین، پروسه دولت سازی از این جهت برای افغانستان دارای اهمیت اساسی می باشد.
افغانستان سرزمین اقلیت های قومی است. تعدد قومی مبنای بسیاری از پیچیدگی های رفتاری و پیشبینی ناپذیری تحولات اجتماعی، سیاسی گردیده است. از میان گروه های پرشمار قومی، چهار گروه اصلی و عمده وجود دارد: پشتون ها، تاجیک ها، هزاره ها و ازبیک ها. با وجود پراکندگی جمعیتی و جغرافیایی، جمعیت اصلی و زیستگروهی هر کدام از این اقوام در بخشهای معینی از این سرزمین متمرکز و در اقلیم های مرزبندی شدهای تفکیک شدهاند، اقلیمهای جداگانه گروههای قومی باعث باورها، رفتارها، الگوها، فرهنگها و نمادهای خاص و ویژگیهای اخلاقی متفاوتی پرورش داده است، ساخت قومی در افغانستان به گونهای تنظیم شده که از نظر عملی و ذهنی، راه اعتماد، همگونی و خویشتن داری متقابل را مخدوش و مغشوش ساخته است، نظام قبیلهای در افغانستان، نظام بسته و خود محور است. خصوصیت این نظام، فرافکنی و درون گرایی میباشد که پردهای از بی اعتمادی را نسبت به محیط بیرونی، ذهن و بینش جامعه اشاعه میدهد. پیوستگی افراد قبیله، نوعی سلسله مراتب و قشربندی ثابت اجتماعی در داخل سازمان قبیلهای ایجاد کرده که عملا ارتباط و تبادل آموزهها را با سایرین بسته است.
تعصب به صورت یک روح جمعی در قبیله درآمده که نوع روابط، خویشاوندی، بینش و سلیقه و چگونگی تفکر جمعی قبیله را تعیین می کند و به عنوان یک آموزه فیزیولوژیک، عنصر مهمی از عناصر جامعه پذیری در تربیت روحی و پردازش ذهنی افراد قبیله به شمار می رود. شدت این پدیده در ضمیر همه گروههای قومی نهادینه شده، تعصب گاهی به صورت دلبستگی بسیار شدید به سر حد فدا شدن در راه دلبستگیها و پندارهای قومی، گاهی در هیأت جنون مذهبی، گاه به شکل سمبل سازی زبانی و در مقاطعی به جامه حزب پرستی افراط گرایانه ظهور کرده است، زندگی روستایی با فرهنگ، آداب، هنجارها، باورها و سنتهای قبیلهای که در هر قبیله متفاوت است، مقاومت سرسختانهای را در برابر فرآوردههای مدرن بروز میدهد، شناخت ناکافی از پیوندهای تاریخی، بی نیازی از روابط اقتصادی، عدم درک منافع مشترک سادگی ذهنی در فهم مفاهیم و منافع ملی، ضعف خرد و رهبری سیاسی، ناتمامی ساختار حاکمیت ملی از جمله عواملیاند که روند گسستگی ملی را تشدید کرده است.
زبان، به عنوان عامل گسست هویت ملی و بیگانگی فرهنگی، سیاسی عمل کرده است. تعدد زبان به چندگانگی ملی دامن زده و نماد تعصب سیاسی و ناسازگاری فرهنگی شهروندان شده است. دو زبان دری و پشتو با وجود اینکه سالها ابزار تعامل در این کشور بوده است اما در عین حال، دو زبان باعث دو مرز تفکیک کننده فرهنگی و دو وجه اختلاف سیاسی، اجتماعی نقش ایفا کردهاند. قطب بندی ناشی از زبان علاوه بر تاثیرات منفی در روابط اجتماعی میان اقوام عمده، موجب پریشانی هویت های خُرد قومی نیز شده است، دلیل بَعدی که منجر به عدم تشکیل دولت ملت شد مسئله مذهب بوده است، این عامل وقتی که با تفرق قومی همپوشی پیدا میکند، یعنی هر قوم مذهب خاص نیز داشته باشد، نتیجه آن تشدید اختلافات قومی می گردد، دو مذهب بزرگ تسنن و تشیع که با ریز فرقههای خود نودو هشت درصد از مردم افغانستان را پوشش دادهاند، نوعی مرزهای الزام آور و جداکننده میان پیروان این دو مذهب ترسیم نمودهاند. ایجاد هویت جداگانه و باورها و اعتقادات متفاوت نتیجه وجود مذاهب مختلف در افغانستان است که باعث گسستگی در باورها و دوگانگی هویتها شده است.
نویسنده: شکیب احمد سروش