از شفاخانه تا رسانه‌ها؛ چگونه داستان لکنوال به یک بحران ملی تبدیل شد

حمله مسلحانه‌ای که در حوالی کاخ سفید رخ داد و به مرگ یک عضو گارد ملی امریکا و جراحت شدید دیگری انجامید، نه تنها خود یک پرونده جنایی است بلکه این حمله گسلی را در بافت سیاست داخلی، سیاست مهاجرتی و حافظه جنگیِ امریکا نمایان کرد. مردی که به‌عنوان عامل این حمله شناسایی شده، رحمان‌الله لکنوال عضو نیروهای ویژه افغانستان و همکار نیروهای امریکایی بود، این شخص هنگام خروج امریکا از افغانستان به امریکا منتقل شده بود و اکنون بنا به عوامل و دلايلی حمله مرگبار بر اعضای گارد ملی امریکا انجام داده است، این رویداد نسخه‌ای امنيتي از مجموعه پیچیده‌ای از پیامدهای پساجنگ را در خود جمع کرده است، از تجربه‌های نبرد و همکاری با قوای امریکایی گرفته تا انتقال به امریکا و عدم حمایت بشردوستانه در جامعه امریکا و استفاده سیاسی از این حادثه در مناقشات بین الدولی و پرونده سازی علیه مهاجرین افغان از پیامدهای زیان‌بار آن بوده است.

قضاوت سطحی جامعه امریکا و واکنش سیاسیون این کشور این عمل‌کرد فردی را فوراً به موضوعی عمومی تبدیل کرد. متهم در اولین حضور در دادگاه از طریق ویدئو از تخت شفاخانه اعلام کرد که گناهکار نیست و قاضی حکم بازداشت او را بدون قید وثیقه صادر کرد؛ همزمان مسئله عمومی حول محور سؤال از نحوه غربال‌گری مهاجرانی شکل گرفت که در سال‌های خروج از افغانستان به امریکا منتقل شدند. روشن شدن این خط زمانی از ورود تحت برنامه‌های امدادی تا درخواست پناهندگی افکار عمومی را به پرسش از مسئولیت‌های دولتی درباره بررسی پیشینه و آماده‌سازی اجتماعی این افراد سوق داد.

 بسیاری از گزارش‌ها نشان می‌دهد که متهم در سال‌های گذشته در چارچوب عملیات‌های محلی علیه طالبان و در واحدهایی عمل کرده که به عملیات‌های شبانه و ضربتی نیروهای ویژه افغانستان تحت حمایت امریکا شناخته می‌شدند؛ این تجربه‌ای است که نه تنها آثار جسمانی، که زخم‌های روانی و ساختار هویتیِ پیچیده‌ای نیز بر جای می‌گذارد. روایت زندگیِ لکنوال از مناطق جنگی تا شهر کوچکِ ساحلِ شمالیِ واشنگتن، نمونه‌ای از مسیرِ انتقال از میدان نبرد به کشوری است که در آن هیچگونه احساس تعلق و وابستگی نداشت و جامعه امریکا نیز برای او ناخوشایند می‌نمود، با توجه به مهد تربیت و فرهنگی که او در آن پرورش‌ يافته بود، جامعه پذیری امریکا برایش امر غیر قابل پذیرش بود.

آسیب‌پذیری روانی و انزوای اجتماعی که در گزارش‌های محلی بازتاب یافت، تصویر فردی را نشان می‌دهد که درگیر تنهایی تاریک بوده و کشور میزبان هم در مقطع کنونی توان یا ساختارهای لازم برای رسیدگی به آسیب‌های روانی چنین اشخاص را در برنامه نداشت. این تجربه تنها به مسائل فردی محدود نمی‌ماند؛ بلکه بازتابی از فرآیندهای شتاب‌زده انتقال و بازاسکان است که در آنها غربال‌گری، نظارت پس از انتقال و برنامه‌های بازتوانیِ مناسب همواره ناکافی بوده‌اند. پرداختن صرف به انگیزه‌های آنی یا محاکمه قضایی، بدون فهم ریشه‌های اجتماعی و روانی، تصویر ناقصی از آنچه رخ داده ارائه می‌دهد.

اما در لایه‌ای دیگر، این رویداد بلافاصله وارد معرکه سیاست شد؛ دولت فدرال و چهره‌های سیاسی از آن به‌عنوان شاخصی برای ناکارآمدی سیاست‌های مهاجرتی یاد کردند و برخی تصمیمات اجرایی درباره بازنگری در روندهای بازاسکان را اعلام کردند. این واکنش‌های عمومی و سیاست‌گذاریِ سریع، هم موجی از ناامنی و وحشت را در میان افغان های پناهنده ایجاد کرد و هم فرصتی برای جریان‌های سیاسی امریکا فراهم آورد تا از این حادثه برای پیشبرد دستورکارِ محدودسازی مهاجرت بهره برند. گفت‌وگوهای عمومی درباره نقص در غربالگری و تهدیدات امنیتی اکنون برای کارزارهای انتخاباتی آینده امریکا و مانورهای رسانه‌ای جناح‌های سياسی این کشور نقش‌آفرین شده‌اند.

در جامعه دیاسپورای افغانستان، واکنش‌ها ساده و یکدست نبودند. علاوه بر ترس از برچسب‌زنیِ جمعی، قطبی‌شدنِ گفت‌وگوها حول هویت قومیِ ضارب به سرعت تغییر جهت یافت و هشتک هایی (من افغان نیستم) به شدت فضای مجازی را اشغال کرد که اشاره به پس‌زمینه قومیِ او به عنوان یکی از وجوهِ بحث، شکاف‌های قومی را تشدید کرد و فضا را برای بازتولید روایت‌های هویتی و انتقام‌جویانه باز کرد. رسانه‌های اجتماعی و گروه‌های قومی شاهد رقابت روایت‌ها از تحلیل‌های تاریخی تا واکنش‌های احساسی و انتقام‌گرانه بودند؛ وضعیتی که نشان می‌دهد حادثه‌ای که باید در چارچوب حقوقی و انسانی بررسی شود، به سرعت تبدیل به اهرم تشدید تنش‌های داخلی شده است.

خوانش تاریخیِ معیوبِ وضعیت کنونی از دلِ تجربه حمله از درون که در دهه‌های گذشته در افغانستان ثبت شده بود، نیز خود را در ارزیابیِ این حادثه نشان می‌دهد. آن تجربه‌ها، به رغم تفاوت‌های سازمانی و فردی، یک پرسش بنیادی را مطرح می‌کنند اینکه چگونه تربیت و به‌کارگیری افراد در محیط‌های خشونت‌بار، بدون ساختارهای مراقبتی بعدی، می‌تواند ریسکِ بازتولید خشونت را افزایش دهد؟ این پرسش وقتی با شتاب سیاست‌های بازاسکان و کاستی‌های نظارتی ترکیب می‌شود، تصویری از مجموعه‌ای از عوامل ساختاری را آشکار می‌سازد که حضورِ یک متهم را به یک بحران سیاسی و اجتماعی بدل می‌سازند.

آنچه در این میان برجای می‌ماند، تناقضی خاموش میان ضرورت‌های امنیتی و تعهدات بشردوستانه است از یک سو جامعه میزبان حق دارد درباره امنیت و سلامت فیزیکی و روانی شهروندان خود حساس باشد؛ از سوی دیگر، پذیرش افراد آسیب‌دیده از جنگ بدون ایجاد شبکه‌های حمایتیِ مؤثر، خود تولیدکننده مخاطره است. این معادله در متن رقابت‌های سیاسی و رسانه‌ای امروزِ امریکا، نه تنها دشوارتر که پرخطرتر هم شده است؛ جایی که یک حادثه می‌تواند مبنای سیاست‌گذاری‌های کلان و تغییرات حقوقی شود و همزمان بذرهای تفرقه در میان جوامع مهاجر را بپاشد.

در نهایت، پرونده رحمان‌الله لکنوال فراتر از روایتِ فردیِ یک جنایت است؛ این رخداد آینه‌ای است برای بازتاب مجموعه‌ای از تصمیم‌ها و ناکامی‌ها، تصمیم‌هایی که در زمانِ جنگ برای استفاده از ظرفیت‌های محلی اتخاذ شد و ناکامی‌هایی که در زمانِ صلح و بازاسکان در تأمین مراقبت‌های پساجنگی آشکار گشت. گذشته از مسیر قضاییِ پرونده، تأمل بر این زنجیره است که می‌تواند کمک کند درکِ واقع‌نما‌تری از پیامدهای بلندمدتِ سیاست‌های جنگی و مهاجرتی شکل گیرد؛ درکی که هم متهم را در چارچوب حقوقی خود می‌نگرد و هم زمینه‌ها و پیامدهای اجتماعی را که این حادثه را ممکن ساخت تحت تأثیر قرار داده است.

سخن سردبیر

لینک کوتاه

https://sarie.news/s404n
دکمه بازگشت به بالا