بدخشان در آستانهی دگرگونی؛ از اصلاح نمادین تا مهندسی ذهنیتها

در بستر جوامع پساسقوط و در حاشیهی دولتهای ضعیف، هر خلأ ایدئولوژیک میتواند به آسانی با گفتمانهای بدیل پُر شود. ولایت بدخشان، با ویژگیهای جیوپلیتیکی خاص و بافت فرهنگی متکثر، در دهههای اخیر بهتدریج به عرصهی رقابت گفتمانهای سیاسی-دینی بدل شده است. نوشتار حاضر بر آن است تا فراتر از هیاهوی رسانهای و ژستهای اصلاحطلبانه، به بررسی روندی ژرفتر بپردازد: دگرگونی آرام اما مستمر ذهنیتها در بدخشان و خیزش شبکههایی که هدفشان فراتر از تبلیغ دینی، بلکه مهندسی نسلی برای آیندهی جهادگرایانهی منطقه است.
مفروضهی مرکزی: جامعه از افقهای پایین تغییر میکند، نه از برجهای بلند سخنپردازی
اصلاح اجتماعی نه از لایههای نمادین، بلکه از سطوح افقی جامعه – کودکان، نوجوانان، آموزگاران، مادران، دهقانان – آغاز میشود. این همان سطحی است که بسیاری از چهرههای سیاسی-فرهنگی تاجیک از آن غفلت کردهاند. آنان در میهمانیهای دیپلماتیک و محافل شهری، از درد مردم سخن گفتند بیآنکه میان مردم زندگی کرده باشند. در مقابل، جریانهایی وجود داشتهاند که در بیستوپنج سال گذشته، گامبهگام، مسجد به مسجد، مکتب به مکتب و دره به دره به تغییر ذهنیتها پرداختهاند؛ ذهنیتهایی که امروز آمادهی بسیج و سازمانیابی سیاسی-ایدئولوژیکاند.
سرمایهگذاری ساختاری بر اسلام سیاسی در بدخشان
شواهد میدانی و گزارشهای غیررسمی نشان میدهد که بدخشان – بهویژه در سالهای پس از ۲۰۰۱ – به صورت هدفمند به عنوان یک پایگاه بالقوه برای صدور اسلام سیاسی به آسیای میانه برگزیده شده است. این سرمایهگذاری نه تنها مالی، بلکه ایدئولوژیک و انسانی بوده است. هدف، پرورش نسلهایی است که بتوانند پروژههای کلان جهادی را در آسیای مرکزی پیش ببرند. الگوی رشد این پروژه شباهت زیادی با رشد جنبشهای دینی در پاکستان دههی ۱۹۸۰ دارد: آموزش، سازماندهی محلی، و بسیج عاطفی از طریق ترکیب عناصر فرهنگی و دینی.
گسست نخبگان از جامعهی بومی
اشاره به کسانیکه «در لندن و دبی و پاریس» اقامت گزیده بودهاند، تنها نقدی اخلاقی نیست؛ این پدیده نشانهای است از گسست تاریخی میان نخبگان شهری تاجیک و بافت اجتماعی واقعی مردمان بدخشان. این گسست، زمینهساز خلأیی شد که نیروهای رادیکال بهراحتی آن را پُر کردند. در نتیجه، برخلاف تصور بسیاری، تغییر نه از بالا و توسط نخبگان فراملی، بلکه از پایین و توسط نیروهای کارگری و دینی تحقق یافته است.
از شعر تا شریعت؛ ناکارآمدی ژستهای اصلاحطلبانه
در این بافت، صرف تولید ادبی و شعارهای زیبای عدالتطلبانه، بدون سازماندهی و کار جمعی میدانی، نمیتوانست/نمیتواند تأثیرگذاری واقعی داشته باشد. جریانهای ایدئولوژیک با بهرهگیری از سازوکارهای دقیق، سازمانیافته و هدفمند، موفق به نفوذ در ذهن و دل مردم شدهاند. این همان ناحیهای است که نخبگان فرهنگی از آن غفلت کردهاند.
آیندهی بدخشان در گرو کنشگران فرودست است، نه چهرههای فردا
تا زمانی که بدنهی جامعه – بهویژه جوانان فقیر و کودکان رهاشده – مورد توجه راهبردی قرار نگیرند، نه تغییری رخ خواهد داد و نه امیدی به بازگشت نیروهای بیگانهشده از مردم میتوان داشت. بدخشان، اگر هماکنون بازخوانی نشود، بهزودی به نقطهی ثقل جغرافیای سیاسی-دینی در منطقه تبدیل خواهد شد. این آینده نه محتمل، بلکه ممکن و محتمل است.
نویسنده: پدرام سروش