داستان زندگی دختر افغان؛ از رویای نویسندگی و شاعر شدنم ده سال دورتر شدم
![](https://sarie.news/wp-content/uploads/2025/02/48096165015610-780x470.png)
دختری هستم از قلب محدودیتها و محرومیتها، زندگی من به حیث یک زن افغان همیشه با چالش روبرو بوده است از مشکلات اقتصادی تا محدودیت ها در جامعه! با یک تن و هزار مشکل برای رسیدن به رویای شاعر و نویسنده شدنم تلاش کردم، اما با ایجاد محدودیتهای سالهای اخیر تمامی آن تلاش ها و دستاوردها به یک باره از بین رفت و از آرزوی خود به اندازه ده سال دور شدم.
زمانی که دوران تحصیلی مکتب خود را به پایان رساندم به دلیل مشکلات اقتصادی در خانواده مجبور به کار بودم. سخت کار میکردم و از طرفی برای امتحان کانکور آمادگی میگرفتم. تلاشهایم نتیجه داد و در رشته زبان و ادبیات دری پوهنتون کابل کامیاب شدم. باید کار و درس را همزمان پیش میبردم اما به این موضوع راضی بودم.
برایم لذت بخش بود که به چوکیهای صنف نشسته و هرروز به آرزوی خود نزدیکتر شوم، با وجود چالشهای بسیار با شوق زیاد درس میخواندم. گاهی پول کافی برای رفتن به پوهنتون نداشتم و در یکی از محرومترین و ناامنترین نقاط کابل زندگی میکردم. بماند که خیلی از دوستان خود را در انفجارها از دست دادم. هر روز با انگیزهی پیشرفت تلاش میکردم تا به رویای خود دست یابم.
اما محرومیت از پوهنتون و درس همهچیز را برایم متوقف ساخت، از کارکردن و درس خواندن همزمان محروم شدم. دوباره به عقب رانده شدم. ولی این بار نه راهی برای شروع باقی مانده و نه اقتصادی. در حال حاضر زندگی من در همین گوشهی اتاق خلاصه میشود. از پشت کلکین به آینده چشم دوختهام تا شاید معجزهای رخ بدهد.
هر روز خودم را به کتاب خواندن و نوشتن مشغول میکنم تا شاید کمی از درد هایم کم شود. اما این رنج ها آن قدر بزرگ است که چیزی از آن کاسته نمی شود و هر روز ناامیدتر میشوم. آیا ممکن است معجزهای در بزند؟!