زنی در مسیر عدالت؛ از هرات تا سایههای مهاجرت

در گوشهای از افغانستان، پیش از آن که تاریکی بار دیگر آسمان این سرزمین را بپوشاند، زنی زندگی میکرد که قانون را نه تنها در کتابها، بلکه در تاروپود وجودش جاری ساخته بود؛ گلچهره، زنی که شاید نامش را کمتر کسی شنیده باشد، اما در جامعهای که بهسختی صدای زنان به گوش میرسید، او فریادی بود که سکوت را برنمیتابید. در میان حلقههای مدنی و حقوقی هرات، او در صف نخست مبارزه ایستاده بود.
گلچهره فارغالتحصیل رشتهٔ حقوق از یکی از دانشگاههای هرات بود و از همان سالهای دانشجویی، در فعالیتهای اجتماعی، حقوقی و مدنی مشارکت داشت. در نشستها و گردهماییهای دفاع از حقوق زنان، صدای او همواره رسا و تأثیرگذار بود. او نهتنها برای زندگی خود، بلکه برای هزاران زن افغان که صدایشان ناشنیده مانده بود، میجنگید.
در کنار این تلاشها، گلچهره مادر دو فرزند کوچک نیز بود. روزها میان درس، دانشگاه و کار در تکاپو بود و شبها در خانه، گرمی آغوشش را نثار فرزندان میکرد. آرزوهای او فراتر از دیوارهای خانه گسترده بود؛ میخواست به دنیای سیاست قدم بگذارد و نمایندهٔ صدای هزاران زنی باشد که حقوقشان سالها در زیر سنگینی سنتهای سرزمینش گم شده بود. برای رسیدن به این آرزو، از هیچ کوششی دریغ نکرد.
اما در تابستان ۱۴۰۰، ورق زندگی او برگشت و همهچیز فروپاشید. دیگر نه صدایی برای فریاد داشت و نه نیرویی برای ایستادن. هر روز بیشتر درمییافت که ماندنش در این خاک، نهتنها برای خودش، بلکه برای دخترانش نیز خطری مرگبار است.
سرانجام، با تمام دستاوردهایش، دستان کوچک دخترانش را گرفت و راه مهاجرت در پیش. با وجود مشقتهای بیشمار، افغانستان را ترک کرد تا شاید زندگی بهتری بیابد. میگوید: «در وطنم نتوانستم به آرزوهایم برسم. با وجودی که دخترانم کوچک بودند، در کنار مادری و خانهداری درس خواندم و جنگیدم، اما در نهایت، فقط به جرم زن بودن، از همهچیز محروم شدم.»
اکنون او و خانوادهاش در کشوری همسایه، در غربت به سر میبرند. از تحصیل، کار و فعالیتهای اجتماعیای که روزی در افغانستان بدان مشغول بود، دور افتاده است. ناچار به کارهایی تن داده که هرگز تصورشان را نمیکرد: دوازده ساعت در روز در یک کارگاه خیاطی چرخخیاطی میچرخاند تا هزینهٔ تحصیل دخترانش را فراهم کند.
گلچهره یکی از هزاران زن افغان است که رویاهایش زیر چکمههای افراطگرایان خرد شده است. با دستوپایی بسته، حتی برای آزادی خود نیز نمیتواند کاری کند، اما هنوز باور دارد که روزی صدای زنان افغانستان دوباره طنینانداز خواهد شد و او بخشی از آن صداها خواهد بود.
او نماد زن افغان است؛ زنی که با وجود تمام دشواریها، در برابر زمانهٔ سخت سر فرود نیاورد. گلچهره به همهٔ زنان و دختران افغان یادآوری میکند که آنها حتی وقتی همهچیز از کف میدهند، توانایی آفرینش دارند؛ خواه در تبعید، خواه در سایههایی که نور امید بهسختی در آن میتابد. صدای او، صدای امید است؛ امیدی که روزی از دل سکوت، دوباره خواهد شکفت.