شرم‌الشیخ؛ صلحی که پیش از تولد مُرد

هم‌زمان با تشدید بحران در غزه، جهان شاهد موجی از همبستگی بی‌سابقه با ملت فلسطین است؛ موجی که مرزهای سیاسی، جغرافیایی و حتی اختلافات تاریخی میان کشورها و ملت‌ها را درهم شکسته و یک صدا در مقابل ملت فلسطین ایستاده است، این صدا در واقع اعتراض به اشغال است که از گلوی انسان‌های آزاده در حمایت از فلسطین طنین انداز می‌شود آنچه از اعتراضات ملت‌های آزاده جهان امروز مشاهده می‌شود، تنها واکنش به یک جنگ نیست؛ بازتاب انباشته‌ای از دهه‌ها مقاومت، سرکوب، آوارگی و روایت‌هایی است که برخلاف گذشته توانسته‌اند بدون فیلتر قدرت‌های بزرگ به افکار عمومی جهان راه یابند. خون کودکان، تخریب شفاخانه‌‌ها و فروریختن پی‌درپی خانه‌ها و خیمه‌های آوارگان، رسانه‌های جهانی را وادار کرده تصاویری را منتقل کنند که سال‌ها از چشم جهان پنهان مانده بود.

در چنین فضایی، نشست صلح شرم‌الشیخ که با ادعای توقف جنگ و ایجاد یک راه‌حل سیاسی برگزار شده بود، بیش از آن‌که امیدی ایجاد کند، نمادی از تناقض سیاست‌های امریکا بود. توافقی که به‌عنوان پایان جنگ معرفی شد، در عمل هیچ تغییری در میدانی که هر روز صدها غیرنظامی قربانی می‌گرفت ایجاد نکرد. رژیم اسرائیل به‌سرعت حملات خود را ادامه داد و صحنهٔ جنگ نه آرام شد و نه کاهش یافت. شکست این نشست نه حاصل ضعف میانجی‌گری یا اختلافات طرف‌ها، بلکه ناشی از واقعیتی بود که از آغاز در بطن آن قرار داشت و این واقعیت فاصلهٔ عمیق میان شعار صلح و ارادۀ واقعی برای توقف اشغال بود که به تحقق صلح نیانجامید.

پیش از نشست شرم الشیخ نیز دونالد ترامپ، طرحی را به‌عنوان نقشهٔ آیندهٔ غزه مطرح کرده بود؛ طرحی که در ظاهر می‌کوشد از تداوم جنگ جلوگیری کند، اما در مضمون بیش از هرچیز تلاشی برای بازسازی ساختارهای اشغال به‌شکل مدرن‌تر و قابل‌قبول‌تر برای افکار عمومی جهان است. این طرح زمانی مطرح شد که رژیم اسرائیل با انزوای جهانی بی‌سابقه‌ای روبه‌رو بود؛ موجی از اعتراض‌ها، تحریم‌های اجتماعی، فشار رسانه‌ای و اعتراض‌های مردمی در سراسر جهان، رژیم اشغالگر را در موقعیتی قرار داده بود که حتی متحدان سنتی آن نیز در دفاع از اقداماتش با دشواری‌های جدی مواجه شده‌اند. این طرح در چنین فضایی بیش از آن‌که بر پایهٔ تأمین نیازهای انسانی مردم غزه باشد، پاسخی به وضعیت شکنندهٔ اسرائیل است؛ تلاشی برای تغییر روایت و تبدیل اشغال به بازسازی، و جنگ به امنیت.

در کنار این وضعیت اسفبار مردم فلسطین،  افغانستان نیز پنج دهه است که طعم تلخ جنگ،  آوارگی و اشغال را می‌چشد و در این مورد با فلسطینی‌ها اشتراکات زیادی دارد. حافظۀ جمعی افغان‌ها، تجربهٔ اشغال، جنگ‌های طولانی، آوارگی و پرداخت هزینه‌های بی‌شمار برای استقلال و بقا، در کارنامه خود ثبت دارد و همین تجربه مشترک سبب شده است که رنج مردم غزه در نگاه آنان صرفاً یک رویداد خبری نباشد، بلکه واقعیتی است که افغان‌ها آن را با گوشت و پوست سپری کرده اند، به همین دلیل هم‌دلی گسترده در افغانستان با مردم غزه، برخلاف تصور برخی‌ها، برخاسته از احساسات لحظه‌ای نیست؛ بلکه برآمده از نوعی شناخت تاریخی و تجربۀ مشترک در برابر ظلم ساختاری و دخالت قدرت‌های خارجی است.

این همبستگی اما از زاویه‌ای دیگر نیز قابل‌تحلیل است. در سال‌های اخیر، در بسیاری از نقاط جهان، ازجمله افغانستان، شکاف عمیقی میان روایت‌های رسمی قدرت‌ها و برداشت مردم شکل گرفته است. رسانه‌های اجتماعی این شکاف‌ها را گسترده‌تر کرده و امکان داده‌اند تا روایت قربانیان جنگ که پیش‌تر در سایهٔ روایت‌های دولتی قرار داشت مستقیم و بی‌واسطه در دسترس مردم قرار گیرد. تصاویر کودکان فلسطینی، روایت خانواده‌های داغ‌دار، و ویدیوهای ویرانی، دیگر تنها محصول رسانه‌های بزرگ نیست؛ حاصل ثبت مستقیم شهروندان و خبرنگارانی‌ست که در قلب میدان جنگ حضور دارند. همین تغییر، معادلات قدیمی قدرت را برهم زده و اجازه نمی‌دهد توافق‌هایی چون شرم‌الشیخ، بدون اینکه با واقعیت میدان جنگ سنجیده شوند، مشروعیت پیدا کنند.

مسئلۀ دیگر، شکست سیاست‌هایی‌ست که می‌کوشند جنگ را از اشغال جدا کنند. در طرح ترامپ نیز همین تلاش دیده می‌شود؛ اینکه بحران غزه در قالب یک ناآرامی امنیتی معرفی شود، نه یک اشغال ساختاری پر از تبعات و پیامدها؛ اما واقعیت این است که هیچ طرح سیاسی نمی‌تواند جنایات امروز اسرائیل را از ریشه‌های تاریخی آن جدا سازد. بحرانی که امروز غزه را به ویرانه تبدیل کرده، محصول دهه‌ها محاصرۀ اقتصادی، حذف سیاسی، تبعیض ساختاری و محدودیت‌های تحمیلی است. طرح‌هایی که تنها بر مدیریت بحران متمرکز می‌شوند، بدون توجه به این ریشه‌ها، محکوم به تکرار شکست‌هایی مانند شرم‌الشیخ‌اند.

تحولات اخیر جهانی نشان می‌دهد که افکار عمومی نسبت به گذشته حساس‌تر، آگاه‌تر و مسلح‌تر به ابزارهای نقد و تحلیل شده است. تلاش برای بازتولید اشغال تحت عنوان امنیت، دیگر با همان سهولتی که دهه‌ها پیش ممکن بود، پذیرفته نمی‌شود. امروز حتی کشورهای متحد رژیم اسرائیل نیز ناچارند با احتیاط بیشتری موضع‌گیری کنند و این خود نشانه‌ای از تغییر موازنهٔ جهانی در سطح افکار عمومی است.

در چنین شرایطی، طرح ترامپ چه با عنوان بازسازی غزه، چه با پوشش صلح در فضای جهانی کنونی با واقعیتی سخت مواجه است و این واقعیت همان بیداری جهانی است. طرحی که هدفش بیش از آن‌که پایان جنگ باشد، خروج اسرائیل از انزواست که در برابر موج همبستگی جهانی با فلسطین شانسی اندک برای پذیرش دارد، حتی اگر در کوتاه‌مدت بتواند حمایت برخی قدرت‌ها را به دست آورد، در بلندمدت نمی‌تواند بدون پاسخ به ریشه‌های بحران، دوام بیاورد.

افغانستان در این میان نقشی نمادین دارد؛ نقشی که نه از قدرت سیاسی، بلکه از قدرت تجربۀ تاریخی و حافظۀ جمعی یک ملت برمی‌آید. همراهی مردم افغانستان با فلسطین بخشی از تصویر گسترده‌تری است که نشان می‌دهد جهان امروز چقدر تغییر کرده است. صدای قربانیان جنگ، تصویرهای خام و بدون سانسور از دل ویرانه‌ها، و گره خوردن تجربۀ ملت‌ها به یکدیگر، باعث شده است که سیاست‌های بازتولید اشغال حتی اگر در قالب صلح ارائه شوند با چالش جدی مشروعیت مواجه خواهد شد.

جهان یک‌صدا شده است، نه به‌خاطر اینکه جنگ جدیدی آغاز شده، بلکه برای نخستین بار روایت واقعی فلسطین در مرکز توجه قرار گرفته است. در چنین جهانی، توافق‌های نمایشی و طرح‌هایی که هدف اصلی‌شان نجات رژیم اشغالگر از فشار جهانی است، بیش از آنکه راه‌حل باشند، پرده‌ای موقتی بر یک حقیقت روشن‌اند، تا زمانی که ریشه‌های اشغال برچیده نشود، هیچ صلحی دوام نخواهد آورد، و هیچ طرحی نمی‌تواند فریادهای جهانی را خاموش کند.

لینک کوتاه

https://sarie.news/s305n

 

دکمه بازگشت به بالا