فراموشی دردهای مردم افغانستان در میان کشمکشهای بیرونی

افغانستان این روزها به دلیل درگیریهای مرزی در گرداب مشکلات پیچیده و درهمتنیده فرو رفته است؛ کشوری که بیش از چهار دهه جنگ و ویرانی را تجربه کرده، هنوز نتوانسته خود را به ثبات داخلی و بینالمللی نزدیک سازد. در حالی که مردم با فقر، بیکاری، محرومیت از آموزش، بحران مهاجرت، انحصار قدرت و حوادث طبیعی دستوپنجه نرم میکنند، فضای عمومی کشور هر روز دچار تنشها و رنجهای جدید میگردد و ذهن جامعه، به جای تمرکز بر بازسازی زندگی مردم، به سوی درگیریهای سیاسی، تهدیدهای خارجی و جنگهایی که مردم در آن هیچ نقشی ندارند سوق داده میشود.
در چند سال اخیر، بحران آموزش، به ویژه برای دختران، یکی از زخمهای باز جامعه افغانستان بوده است. میلیونها دختر نوجوان که زمانی رؤیای تحصیل در سر داشتند و تا مرز فراغت و خدمت به مردم پیش رفتند، امروز در سکوت و ناامیدی درون زندانی به نام خانه روزگار میگذرانند. تعطیلی مکاتب و دانشگاهها نه تنها آینده فردی آنها را تباه کرده، بلکه مانع رشد فکری و اقتصادی جامعه نیز شده است؛ به گونهای که حتی در عرصه نظام صحی کشور نیز این خلأ کاملاً محسوس است. هیچ کشوری بدون آموزش دختران و زنان به پیشرفت نرسیده و افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست.
در کنار بحران آموزش، فقر و بیکاری گسترده چهره جامعه را تیرهتر ساخته است. بر اساس دادههای سازمانهای بینالمللی، بیش از ۹۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی میکنند. در بسیاری از شهرها و روستاها، مردم حتی توان خرید نان خشک را ندارند. تولید داخلی تقریباً از حرکت ایستاده و بازار کار به رکود عمیق فرو رفته است. بخش ساختوساز که زمانی هزاران نفر را مشغول به کار میکرد و بسیاری از خانوادهها صاحب جایداد جدید میشدند، به دلیل محدودیتهای شدید و ممنوعیتهای غیرمنطقی، در بسیاری از مناطق متوقف شده است.
در چنین شرایطی، ایجاب میکند که حکومت و نهادهای مسئول، تمام توان خود را صرف حل چالشهای داخلی کنند، نه ایجاد درگیری و مصروفیتهای غیرضروری که در درجه چندم اهمیت قرار دارند؛ اما آنچه در عمل دیده میشود، عکس این روند است. تمرکز بر ایجاد درگیریهای جدید و تهدیدهای خارجی، دشمنی با پاکستان و غرب، طرحهایی سیاسی بیرونی است که افغانستان را میخواهند در باتلاق خود فرو برند. این در حالی است که بزرگترین خطر برای افغانستان نه از بیرون، بلکه از درون میآید؛ فقر، بیکاری، فساد و نبود مشارکت سیاسی مردم، عواملیاند که بیش از پیش ریشههای بیثباتی این سرزمین را تقویت میکنند.
انحصار قدرت و کنار گذاشتن اقشار مختلف از فرآیند تصمیمگیری، جامعه را از درون فرسوده کرده است. مردم احساس میکنند در سرنوشت خود نقشی ندارند. نبود ساختار مشارکتی و کانالهای ارتباطی میان مردم و حاکمیت، فضای بیاعتمادی گستردهای ایجاد کرده است. چنین وضعیتی، هرچند شاید در ظاهر آرام به نظر برسد، اما در عمق، نشانه بیثباتی اجتماعی است. از سوی دیگر، بحران مهاجرت نیز چهره کشور را خالی از نیروی مسلکی و جوان کرده است. هزاران جوان تحصیلکرده، متخصص و کارآزموده افغانستان را ترک کردهاند و آنان که ماندهاند نیز امیدی به آینده ندارند. در این میان، هیچ سیاست مشخصی برای مهار این روند یا تشویق و تضمین بازگشت مهاجران وجود ندارد.
حوادث طبیعی مانند زلزلههای اخیر، سیلابها و خشکسالی در مناطق مرکزی، بار مضاعفی بر دوش مردم گذاشته است. اما در مواجهه با این بحرانها نیز، همدلی ملی و برنامهریزی منسجم به چشم نمیخورد. در حالی که هزاران خانواده بیسرپناه ماندهاند، نگاه مقامات کشور همچنان به کشمکشهای بیرونی دوخته شده است. جنگ برای دشمنسازی شاید بتواند برای مدتی کوتاه احساسات ملی را تحریک کند، اما واقعیت این است که هیچکدام از این نزاعها مشکل نان، کار یا آموزش مردم را حل نمیکند. افغانستان امروز بیش از هر چیز به آرامش داخلی، بازسازی اقتصادی و اعتماد اجتماعی نیاز دارد. هیچ کشوری با شعار و دشمنتراشی به ثبات نرسیده است.
تجربه کشورهای منطقه نشان میدهد که توسعه از درون آغاز میشود. ترکیه، ایران، اندونیزیا، مالیزیا و حتی کشورهای آسیای میانه زمانی مسیر پیشرفت را یافتند که تمرکز خود را از سیاست خارجی بر توسعه داخلی گذاشتند. افغانستان نیز تا زمانی که انرژی سیاسی خود را صرف درگیری با بیرون میکند، فرصت اصلاح درون را از دست خواهد داد. راه نجات افغانستان از مسیر کار، تأمین عدالت، آموزش و مشارکت میگذرد. باید درهای مکاتب گشوده شود تا دختران دوباره به چرخه جامعه بازگردند. باید فضای اقتصادی باز شود تا سرمایهگذاران داخلی دلگرم شوند. باید به مردم اجازه داده شود که در تصمیمهای سیاسی سهم داشته باشند تا اعتماد و امید میان مردم برگردد.
استقلال و عزت ملی تنها در سایه رفاه مردم معنا دارد. حاکمیتی که نتواند نان و آموزش را تأمین کند، هرچقدر هم شعار استقلال دهد، در واقع بر زمینی لرزان ایستاده است. امروز افغانستان بیش از هر زمان دیگر نیازمند تصمیمی شجاعانه و واقعگرایانه است؛ تصمیمی برای بازگشت به مردم، برای تمرکز بر زندگی واقعی آنان، نه بر دشمنیهای خیالی با بیرون. سرنوشت این سرزمین با شعار تغییر نمیکند. افغانستان زمانی دوباره قد برخواهد افراشت که حاکمانش به جای سیاستهای هیجانی، به دردهای واقعی مردم گوش دهند. اگر این مسیر اصلاح نشود، نسل آینده نیز مانند امروز گرفتار همان دور باطل جنگ، فقر و مهاجرت خواهد بود.
امروز وقت آن است که از خود بپرسیم: آیا میخواهیم تاریخ را تکرار کنیم یا میخواهیم آن را تغییر دهیم؟ پاسخ به این پرسش، آینده افغانستان را رقم خواهد زد.
سخن سردبیر

