فقر و بیکاری؛ جرقۀ اختلاف در خانوادههای افغان

در گوشهای از شهر کابل، مردی هر روز صبح از خواب برمیخیزد اما نه برای رفتن به کار، بلکه برای گذراندن روزهایی که دیگر معنای معیشت در آنها رنگ باخته است. او که زمانی دست به کار روزمزدی میزد یا مشغول کسب و کاری کوچک بود، امروز در برابر خانواده خود احساس شکست میکند؛ شکست از بار روزمره که دیگر توان تحمل آن را ندارد. این تصویر تکراری در خانههای بسیاری از مردم افغانستان، نشانهای است از معضلی است که بیش از همه بر روان خانوادهها فشار میآورد؛ ترکیب فقر اقتصادی، بیکاری گسترده و فقدان فرصتهای اجتماعی-اقتصادی که به تدریج به انباشت عقده، یأس و در نهایت به تنش و دوری عاطفی میان اعضای خانواده منجر میشود.
بیکاری نه تنها به معنای فقدان درآمد است؛ بلکه بریدنِ پیوند انسان با احساسِ مفید بودن و منزلت اجتماعی را نیز در پی دارد و به اعتماد به نفس انسان ضرباتی جدی وارد میسازد، به خصوص در فرهنگ افغانی که مردان اغلب نقش تأمینکننده نفقه خانواده را بر عهده دارند، ناکامی در برآوردن ابتداییترین نیازهای زندگی خانواده میتواند پیامدهای شدید روانی برای روسای خانواده بههمراه آورد. ناامیدی و شرمساری مرد، زمینهساز خشم، پرخاشگری یا فاصلهگیری عاطفی با اعضای خانواده میشود؛ واکنشهایی که البته آسیبپذیری زنان و کودکان را افزایش میدهد و به کاهش کیفیت روابط میان اعضای خانواده منجر میشود.
در چنین شرایطی، رفتار زن و فرزندان نقش تعیینکنندهای در مدیریت بحران خانوادگی ایفا میکند. زن در بسیاری از خانوادههای افغانستان همچنان سنگینی بار روحی-روانی خانواده را بر دوش دارد و به عنوان تسکین دهنده اعضای خانواده عمل میکند؛ او نه تنها پرستار و مدیر خانه است، بلکه اغلب نقطه اتکا و مرکزیت عاطفی خانواده نیز محسوب میشود. وقتی زن بتواند با درک و همدلی از اوضاع سخت و چالش آفرین با شریک زندگیاش آگاه شود و به جای افزایش فشار روانی، تسلیبخش و همراه او باشد، امکان تبدیل تشنج درونی مرد به آرامش در خانواده و بازسازی عزت نفس و امید در ضمير سرپرست خانواده فراهم خواهد شد. این بدان معنا نیست که زنان باید بدون در نظر داشت حق و حقوق خود صرفاً وظیفه تسلّی دادن را بپذیرند؛ بلکه تأکید بر همدلی و همکاری عاطفی ميان اعضای خانواده است که زن در آن از جایگاه ویژه برخودار است.
در این میان نقش فرزندان در کاهش فشارهای زندگی از شانههای پدر نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است. وقتی فرزندان، بهویژه فرزندان بالغ، درک کنند که مشکلات اقتصادی خانواده نتیجه شرایط کلانتر است و نه ضعف فردیِ پدر، میتوانند با تغییر رفتار و کاهش توقعات، با پدر همدلی کنند. همراهی کودکان و نوجوانان با پدر، انجام مسئولیتهای خانه و مشارکت در تلاشهای معیشتی (در چارچوب اخلاقی و قانونی) از یکسو بار روانی پدر را کاهش میدهد و از سوی دیگر حس ارزشمندی و تعلق او را بازیابی میکند.
با این همه، حل مسأله صرفاً به نقشهای فردی درون خانواده خلاصه نمیشود. پشت بحرانهای خانوادگی، ساختارهای نا عادلانه سیاسی و اقتصادی وجود دارد که چنین حال و روز را بر خانوادههای افغان تحمیل میکند، فقدان سیاستهای حمایتی، محدودیت در دسترسی به فرصتهای شغلی، ناکافی بودن برنامههای توانمندسازی و نبود خدمات مشاورهای و رواندرمانی فراگیر مواردی اند که در هر جامعه لازم است به آن وقع گذاشته شود. در مناطقی که برنامههای آموزش فنی و حرفهای، میکروفاینانس و فرصتهای شغلی محلی وجود ندارد، خانوادهها در برابر شوکهای اقتصادی آسیبپذیرتر خواهند بود. بنابراین هر برنامهای برای تقویت تابآوری خانوار باید همزمان به ظرفیتسازی اقتصادی و فراهمسازی حمایتهای روانی-اجتماعی توجه ویژهای داشته باشد.
صنفهای اجتماعی و نهادهای بینالمللی که در افغانستان فعالاند، میتوانند نقشی کلیدی در ایجاد شبکههای حمایتی محلی ایفا کنند؛ از تشکیل گروههای امدادرسانی اجتماعی و ایجاد صندوقهای قرضالحسنه محلی گرفته تا ارائه کارگاههای مهارتآموزی و مشاورههای خانوادگی برای رشد و ارتقای توانمندسازی اقتصادی خانواده ها میتواند مفید واقع گردد، چنین تجارب در بسیاری از کشورهای بحران زده نشان داده است که ترکیب آموزش فنی با مشاوره روانی و توانمندسازی زنان و مردان مؤثرترین راه برای کاهش تنشهای خانوادگی است. رسانهها نیز میتوانند با تولید محتوای آموزشی درباره مهارتهای ارتباطی، مدیریت خشم و برنامهریزی مالی خانوادگی به ارتقای آگاهی عمومی کمک کنند.
در بُعد حکومت و سیاستگذاری اقتصادی نیز تصویب و اجرای برنامههایی که به ایجاد اشتغال، حمایت از کسبوکارهای کوچک و تسهیل دسترسی به بازار کار کمک میکنند ضروری است. برنامههای امدادی اجتماعی که شامل بستههای نقدی هدفمند، توسعه برنامههای حفاظت اجتماعی و افزایش سرمایهگذاری در پروژههای زیرساختی محلی باشند، میتوانند زمینهساز بهبود شرایط معیشتی خانوادهها گردند. البته در شرایط کنونی افغانستان که سازوکارهای رسمی دچار اختلالاند، همکاری بین نهادهای محلی، سازمانهای غیردولتی و جامعه اهمیت بیشتری مییابد.
از منظر فرهنگی، باید توجه داشت که بازتعریف نقشها و ترویج الگوهای مشارکتی در خانوادهها مستلزم آموزش و تغییر نگرش است؛ نه تحمیل از بالا. برنامههای آموزشی که مردان و زنان را در موضوعاتی چون حقوق و مسئولیتهای جنسی-اجتماعی، همدلی و مهارتهای حل تعارض توانمند کنند، میتوانند به کاهش سریعتر تنشها کمک کنند. همچنین پرورش فضای گفتوگوی سالم در خانوادهها و تشویق به استفاده از خدمات مشاورهای، حتی در سطح ابتدایی و محلی، از جمله راهکارهای میانمدت و بلندمدت است.
آنچه روشن است این است که بحران اقتصادی و بیکاری پیامدهایی فراتر از فقر مالی دارد؛ این بحران به اعماق روابط خانوادگی نفوذ میکند و سلامت روانی و اجتماعی جامعه را تهدید میسازد. خانوادهها، و بهخصوص زنان و فرزندان، میتوانند با همدلی، فهم متقابل و توزیع مسوولیتها نقش موثری در کاهش آلام داشته باشند؛ اما بدون حمایتهای ساختاری و برنامههای جامع توانمندسازی، این تلاشها تنها راهحلی موقتی خواهند بود. افغانستان برای عبور از این بنبست نیازمند ترکیب هوشمندانهای از سیاستهای سالم معیشتی، برنامههای آموزشی و خدمات روانی-اجتماعی است تا امید دوباره در دل مردان و خانوادهها زنده شود و خانهها به جای میدان اختلاف، به پناهگاه مهر و همدلی بدل گردند.
نویسنده: داوود پژمان
