معمای توسعه سیاسی در افغانستان؛ حکومت، نخبگان یا جامعه مدنی؟

از توسعه سیاسی تعاریف متفاوت ارائه شده است. برخی توسعه سیاسی را به معنی رشد کارکرد نهاد های سیاسی دانسته اند. برخی اما توسعه سیاسی را به معنی گسترش و نهادینه شدن مکانیسم های دموکراسی و ارزش های آن دانسته اند. توسعه سیاسی را هر چه بدانیم اما مکانیسم ها و الگوهای متفاوت برای دست یابی به آن وجود دارد. به صورت کلان می توان سه الگو را برای دست یابی به توسعه یافتگی ذکر کرد. یا به عبارت دیگر، سه عنصر اساسی به عنوان محرکهای دست یابی به توسعه سیاسی وجود دارد که هر یک از محرکها می توانند کشور و جامعه ای را به توسعه یافتگی برساند. دولت، نخبگان و مردم از محرکهای اساسی توسعه یافتگی شناخته می شوند. در تاریخ ادبیات توسعه و نوسازی، کشورهای مختلف از محرک های سه گانه سود جسته اند.
در کشورهای غربی مردم نقش برجسته و اساسی در توسعه یافتگی داشته اند. به عبارت دیگر، آگاهی مردم باعث فشار بر نخبگان و نهادها شده است. فشارهای مردم از پایین سبب شد تا نخبگان سیاسی و نهادها طرحها و برنامههایی جهت توسعه یافتگی تدوین نمایند. همراه با افزایش آگاهی مردم، نهادهای میانی که به آن جامعه مدنی گفته می شود نیز شکل گرفت و رشد و تقویت شد. جامعه مدنی به عنوان مکانیسم میانی عمل نمود. جامعه مدنی از طرفی خواستها و تقاضاهای مردم را به نهادهای حکومتی می رساند و از طرفی بیشترین فشار را از سوی حکومت متحمل می شد. تا مردم به صورت مستقیم از اعمال قدرت توسط نخبگان و نهادهای سیاسی ضربه نبیند، فشار مردم از طریق نهادهای جامعه مدنی یکی از الگوهای توسعه یافتگی بوده است. پیدا است که نقش مردم در توسعه یافتگی برجسته تر از دیگر محرکهای توسعه یافتگی می باشد. به عبارت دیگر، اساس و منشاء توسعه یافتگی مردم است. نخبگان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کارگزاران خواست ها و آرزوهای مردم می باشد. کشورهای غربی از این طریق به توسعه یافتگی دست یافته اند.
ولی جهان سوم یا از طریق دولت توسعه گرا و یا هم از طریق نخبگان سیاسی به توسعه به صورت کل و توسعه سیاسی به صورت خاص دست یافته اند، در کشورهای جهان سوم از آنجا که مردم از سطح آگاهی پایین برخوردار اند و از نقش خود و از ساختار سیاسی آگاهی ندارند؛ لذا کمتر دست به کنشهای سیاسی می زنند که نهادها و نخبگان سیاسی را وادار به برنامهها و طرح هایی نمایند تا کشور به توسعه دست یابد، به همین خاطر در این کشورها، توسعه یافتگی از طریق شکل گیری دولت توسعه گرا و نخبگان سیاسی توسعه گرا ممکن گردیده است.
افغانستان چگونه می تواند به توسعه یافتگی دست یابد، کدام محرکهای مذکور می تواند نقش اساسی و برجسته در توسعه یافتگی بازی کند. در بیش از یک دهه گذشته اتفاقات و رویدادهای مهم و اساسی رخ داده است که می توان با توجه به آن رویدادها محرکهای توسعه یافتگی در افغانستان را تشخیص داد و بیان داشت که توسعه یافتگی چگونه ممکن می گردد.
اول؛ در دوران جمهوریت مشارکت گسترده مردم در پای صندوقهای رأی در چند انتخابات نشان داد که مردم افغانستان خواهان انتقال قدرت از طریق مکانیسم های مدرن است. در ادوار انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شورای ملی مردم افغانستان نشان داد که خواهان بازی نقش سیاسی شان می باشد. آن ها خواهان نقش داشتن در حکومت و تصمیمگیری سیاسی می باشند. بنابراین مردم با مشارکت و رفتارهای منسجم خود ثابت میکند که خواهان توسعه و دگرگونی در ساختار جامعه می باشند. مردم افغانستان اگر چه آگاهی زیاد از نقش سیاسی خود و ساختار سیاسی ندارند؛ اما تجربههای سیاسی باعث شده است که مردم به صورت نسبی آگاهی از نقش خود و ساختار سیاسی پیدا نمایند؛ بنا بر این با رشد نهادهای جامعه مدنی احتمال آن وجود دارد که مردم افغانستان از طریق این نهادها نخبگان سیاسی و نهادهای سیاسی را وادارد تا برنامهها و طرحهای مشخص در راستای دگرگونی جامعه تدوین نمایند.
دو دهه حاکمیت جمهوری باعث گردید که مردم و نخبگان سیاسی تا حدودی از نقش خود در روندهای سیاسی آگاهی یابند، پیش از کنفرانس بن، زعیمان سیاسی افغانستان بر سر کسب قدرت و نحوه تشکیل دولت ملی دچار مشکل بودند و به همین علت درگیریهای خونین جریان داشت و کابل و کلان شهرها را به ویرانه و شهر اشباح تبدیل کرده بودند، بعد از کنفرانس بن زعیمان احزاب سیاسی به نخبگان سیاسی تبدیل شدند و خود را مجهز به ابزارهای مدرن برای کسب قدرت سیاسی نمودند. دیگر هیچ نخبه سیاسی دست به تفنگ و ابزارهای خشونت آمیز نبرد. بنابراین کنفرانس بن و رفتارهای سیاسی نخبگان بعد از آن را می توان چنین تفسیر کرد که نخبگان سیاسی ما خواهان دگرگونی و توسعه یافتگی می باشد. اگر چه آنان خواهان دگرگونی اند؛ اما دو مسئله باعث شده است که نتوانند به صورت اساسی نقش بازی کنند. اول؛ نخبگان سیاسی توانایی ارائه برنامه جهت توسعه یافتگی کشور را نداشت. دوم؛ از چگونگی عملکرد مکانیسمهای جدید اطلاع نداشتند. همین دو مسئله باعث شد که افغانستان در بیش از یک دهه گذشته به صورت کند به سمت توسعه حرکت کند.
از آنجایی که ساختار سیاسی آن زمان معیوب بود و منجر به گسترش فساد و …میگردید، دست یابی به توسعه از طریق دولت ممکن نبود. افغانستان می توانست با تلفیق دو الگوی نخست به توسعه یافتگی برسد. به عبارت دیگر، نقش مردم و اراده نخبگان سیاسی منجر به توسعه یافتگی میگردد.
افغانستان حد اقل در حوزه توسعه سیاسی می تواند از محرکهای گوناگون بهره ببرد. مردم، نخبگان سیاسی و جامعه مدنی متعهد به وطن، در صورتی که جامعه مدنی تقویت گردد و بتواند کارکردهای خود را به صورت اساسی و جدی انجام دهد در آن صورت افغانستان به یک نقطه غیر قابل بازگشت خواهد رسید، نهادهای جامعه مدنی کنونی به صورت سنتی و قبیلوی فعال اند که نقش آنان در فرایندهای سیاسی صفر است، این جامعه مدنی در تصمیمگیری های محلی بصورت خودجوش اجتماع نموده و پس از حل موضوع همانند ابر بهاری از هم میپاشد، در حال حاضر جامعه مدنی دارای تشکل و سازمان یافته در افغانستان وجود ندارد و این خلأ باعث استبداد در ساختار قدرت گردیده و حاکمان کنونی خود را مستحق به فرمانروایی و ملت را به فرمانبرداری محض، فرا میخوانند که در طولانی باعث فوران خشمهای خفته ملت گردیده و پایههای حاکمیت را تضعیف میکند؛ لذا حکومت اگر خواهان ثبات سیاسی در افغانستان است باید به مردم و جامعه مدنی نقش درخور شأن بدهد.
یادداشت اختصاصی/ خبرگزاری سریع