نشست شانگهای؛ مبنای تغییر هژمونی از غرب به شرق

نظم جهانی یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین مسائل جامعه بشری امروز است که تحولات شگرفی را در سراسر جهان به همراه دارد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، که چرخ هژمونی به نفع امریکاو غرب چرخید، آنان بر بام جهان سوار شدند و تاکنون به شیوه‌ای مشابه اعمال قدرت کرده‌اند. در پی این تغییر، مردم جهان سوم، به‌ویژه در کشور ما، به این باور رسیدند که غرب و امریکاتافتهٔ جدا بافته و انسان‌هایی مافوق تصور هستند که توانسته‌اند به این هژمونی و سلطهٔ طولانی‌مدت دست یابند.

سال‌های سال است که دانشمندان، اهالی مطبوعات و حتی کسانی که آشنایی چندانی با مسائل جهانی ندارند، می‌گویند غرب به‌طور کلی و اروپا به‌طور خاص، پیشاهنگ نوگرایی، پیشرفت و تجدد هستند. دست‌کم چهارصد سال است که آنان دولت‌های سکولار دارند، به خواسته‌های جهان با دیدهٔ قدر می‌نگرند و به حسن تفاهم، همگرایی، فضای صلح‌آمیز و نظم جهانی مبتنی بر رعایت موازین بین‌المللی در مناسبات دولت‌ها باور دارند. زیرا دولت‌های آن قاره پس از جنگ‌های طولانی، کشتارها و ویرانی‌ها، با پایان جنگ جهانی دوم به چنین معیارهایی تکیه کردند و توانستند آن قاره را به سرزمین مناسبات نیک و فضای صلح تبدیل کنند.

اما پس از اجلاس شانگهای، سران دول اروپایی دچار ناراحتی و اضطراب خاطر گردیده و علناً از شکل‌گیری نظم جدید ابراز تشویش می‌کنند. آن‌ها از موضع مشترک هند، چین و روسیه در این مورد ناراضی‌اند.

این سران جامعهٔ مدرن اروپایی چرا در برابر وضعیت نوینی که در حال شکل‌گیری است، به جلو گرایش ندارند و به عقب متمایل شده‌اند؟ آن‌ها نمی‌خواهند نظمی پدید آید که کاستی‌ها و ناکارایی‌های نظم کهنهٔ جهانی کنار گذاشته شود و به جای تهدید و سلطه‌گری سیاسی، اقتصادی و نظامی، نظمی مبتنی بر تفاهم، تساند و حسن نیت با مناسبات عادلانه برپا گردد. در این جدال کهنه و نو، غرب خود کهنه‌گرا شده و با نوگرایی در تقابل افتاده است. هسته‌های نوگرایی، با روند پایدار رشد اقتصادی، غلبه بر ناکامی‌ها و کمبودها، گرایش به فضایی آزاد از قید هژمونی آمریکایی، بهره‌گیری همگانی از تحولات و پیشرفت‌های تکنولوژی مدرن و پایان بخشیدن به مظالم زورگویان، در دل همان سیاهی‌های نظم کهنه پرورش یافته است. زایش آن امری غیرطبیعی و خلاف تحرکات پیشرونده نبوده و سرسختی و لجاجت در برابر آن سودی ندارد.

هنری کیسینجر، وزیر خارجهٔ دانشمند امریکا در دوران جنگ سرد، می‌گفت: «جهان بعد از هر قرن، کم و بیش به گونه‌ای تغییر می‌کند که گویی مطابق قانونی طبیعی، پس از این تغییر، نظم جدیدی استقرار می‌یابد.» نظمی که پس از جنگ جهانی دوم در جهان پدید آمد، هشتاد سال از آن گذشت. در این میان، اتحاد شوروی به عنوان یک سیستم از میان رفت و جهان تک‌قطبی شد. از جنگ‌های بالکان تا تجاوز به افغانستان و عراق، برپایی بهار عرب، دو جنگ هند و پاکستان و جنگ جاری اسرائیل با فلسطین، ناکارایی حدود سی سال یا بیشتر از سلطهٔ امریکابر جهان را نشان می‌دهد.

آیا مخالفان پیدایش نظم نوین می‌خواهند جهان بر همین منوال به حرکت خود ادامه دهد یا به آن خاتمه داده شود؟ آنانی که از قدرتمندی چین، هند و روسیه در هراس هستند، از سلطهٔ امریکاچه دیده‌اند جز جنگ، حمایت از اسرائیل، وضع تعرفه‌های سنگین و تحریم و منزوی کردن کسانی که در مقابل امریکا از منافع ملی خود نمی‌گذرند؟

زایش نظم نوین حتمی است و شاید این زایش با سلطهٔ یکجانبهٔ امریکا و متحدانش همسو نباشد. امریکا و متحدانش از لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی وزنه‌ای بزرگ هستند که یک‌شبه از چنین اقتداری نمی‌افتند، اما همچون گذشته و حال نمی‌توانند برای همیشه بر همین منوال باقی بمانند. لذا سران اروپایی به‌جای تدابیر برای جنگ‌افروزی در اوکراین یا ایجاد تنش‌های جدید، بهتر است در ایجاد شرایط صلح‌آمیز برای قارهٔ خود و برای جهان بیندیشند، نه این که با دست و پا زدن و پافشاری بر کهنه‌گرایی در سیاست داخلی و جهانی، مانع از تغییر شوند. سه نظم نوین را همین اروپایی‌ها رقم زدند. اگر در پیدایش نظم نوین در قرن بیست و یکم، آسیا و اوراسیا پیشگام باشند، عیبی در آن چیست؟ زیرا غرب و امریکادر این مدت امتحان خود را پس داده‌اند و آثار آن در نقاط مختلف جهان هویدا است. لذا این‌بار نوبت شرقی‌هاست که زمام جهان را به دست گرفته، اوضاع را به سمت بهبودی سوق داده و خرابکاری‌های امریکاو غرب را جبران کنند.

یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع

لینک کوتاه

https://sarie.news/s1821a

دکمه بازگشت به بالا