نقش پاکستان در تضعیف دولتسازی افغانستان

افغانستان در بستر تحولات تاریخی و ژئوپولیتیکی خود همواره در معرض رقابتهای شدید قدرتهای منطقهای و جهانی قرار گرفته است؛ رقابتهایی که شکلگیری دولتـملت مدرن را در این کشور دشوار ساخته و مسیر توسعه سیاسی را به چرخهای از بیثباتی مزمن کشانده است. در میان تمامی بازیگران دخیل، نقش پاکستان جایگاه ویژهای دارد؛ زیرا سیاستهای امنیتی، هویتی و راهبردی این کشور افغانستان را نه یک همسایه مستقل، بلکه بخشی از میدان حیاتی امنیت ملی خود تعریف کرده است. بررسی مداخلات پاکستان در افغانستان تنها از راه تحلیلهای امنیتی قابل فهم نیست؛ بلکه نیازمند رویکردی جامعهشناختی سیاسی است که در آن ساختارهای هویتی، برداشتهای تهدید، الگوهای فرهنگی قدرت، و تاریخ دولتسازی در دو سوی دیورند مورد واکاوی قرار گیرد. چنین رویکردی به فهم این نکته کمک میکند که چرا پاکستان بهصورت سیستماتیک با شکلگیری یک دولت مقتدر و مستقل در افغانستان مخالفت ورزیده و به جای آن، ساختارهای سیاسی شکننده و گروههای نیابتی را ترجیح داده است.
افغانستان در نگاه پاکستان بخشی از محیط حیاتی امنیتی است که هرگونه تحول سیاسی در آن پیامد مستقیم بر امنیت داخلی و منطقهای پاکستان دارد. این برداشت ریشهدار در دکترین امنیت ملی پاکستان است؛ دکتریتی که از زمان تشکیل این کشور تا امروز، تحت تأثیر رقابت تاریخی با هند شکل گرفته است. بر اساس این نگاه، قدرتیافتن دولت ملی در افغانستان ممکن است زمینه نزدیکی کابل و دهلی نو را فراهم سازد و در نتیجه پاکستان از دو سوی جغرافیا در معرض فشار راهبردی قرار گیرد. به همین دلیل، دستگاه امنیتی پاکستان سیاست خود را بر حمایت از ساختارهای سیاسی همسو و جلوگیری از ظهور حکومتهای ملیگرای مستقل استوار کرده است. در این رویکرد، بیثباتی نه یک تهدید، بلکه نوعی ابزار بازدارنده برای محدودسازی نفوذ هند تلقی میشود.
افزون بر عوامل ژئوپولیتیکی، مسئلۀ دیورند و مناسبات هویتی ناشی از آن نقش بنیادینی در سیاست پاکستان نسبت به افغانستان دارد. از آنجا که کابل هیچگاه این مرز را به رسمیت نشناخته، پاکستان بیم آن دارد که دولت مقتدر افغانستان بحث تاریخی پشتونستان و وحدتطلبی قومی را احیا کند. ساختار هویتی پاکستان که بر پیوندهای مذهبی بیشتر از هویت ملی مشترک استوار است، نسبت به مطالبات قومی حساس و آسیبپذیر است. از نظر جامعهشناختی سیاسی، هرگونه تقویت هویت ملی در افغانستان بهصورت بالقوه زمینه بروز هویتخواهی قومی در مناطق پشتوننشین پاکستان را ایجاد میکند؛ خطری که اسلامآباد همواره از آن گریزان بوده است. بنابراین، پاکستان تمایل دارد افغانستان در سطحی از ضعف سیاسی نگه داشته شود تا این مطالبات هویتی ظرفیت سیاسی لازم را پیدا نکنند.
بُعد اقتصادی نیز یکی از محورهای مهم مداخله پاکستان است. افغانستان به دلیل نداشتن دسترسی مستقل به آبهای آزاد، به مسیرهای تجارتی پاکستان وابسته است. این وابستگی برای اسلامآباد یک مزیت ژئواقتصادی محسوب میشود؛ زیرا هرگونه تقویت دولت افغانستان و توسعه مسیرهای بدیل مانند چابهار یا آسیای مرکزی، ابزار فشار اقتصادی پاکستان را تضعیف میکند. از اینرو، بیثباتی ساختاری افغانستان ضمن اینکه مانع شکلگیری سیاست خارجی مستقل میشود، وابستگی اقتصادی را نیز حفظ میکند که در مجموع به تقویت نفوذ پاکستان میانجامد.
عنصر دیگر در رفتار پاکستان استفاده گسترده از گروههای نیابتی است. این رویکرد محصول تاریخ جنگ سرد و همکاری استراتژیک ارتش پاکستان با ایالات متحده و عربستان در تربیت و تجهیز نیروهای مذهبی است. در این منطق، گروههای شبهنظامی نه یک ابزار استثنایی، بلکه بخشی از فرهنگ سیاسی امنیتمحور پاکستان محسوب میشوند که از طریق آن میتوان بدون هزینه رسمی، تحولات افغانستان را هدایت و مدیریت کرد. رشد طالبان، نفوذ شبکه حقانی و وابستگی بسیاری از گروههای افراطی به خاک پاکستان نشان میدهد که این کشور افغانستان را صحنهای مناسب برای اعمال قدرت از طریق شبکههای غیررسمی و نیابتی میداند.
مجموعۀ این عوامل نشان میدهد که مداخله پاکستان در افغانستان تنها حاصل تصمیم سیاسی مقطعی نیست، بلکه برساخته از ساختارهای طولانیمدت هویتی، امنیتی و فرهنگی است. در این چارچوب، افغانستان باید در سطح ضعف کنترلی باقی بماند تا هم مسئله دیورند مدیریت شود، هم نفوذ هند محدود بماند، هم ابزارهای نیابتی کاربرد خود را از دست ندهند و هم وابستگیهای اقتصادی ادامه یابد. نتیجه این رویکرد، بازتولید یک چرخه بیثباتی مزمن است که در آن شکلگیری دولت مقتدر در افغانستان با مقاومت ساختاری مواجه میشود.
با توجه به تحلیل جامعهشناختی سیاسی ارائهشده، میتوان به این جمعبندی رسید که سیاست پاکستان در قبال افغانستان محصول ترکیبی از عوامل امنیتی، هویتی، ژئوپولیتیکی و اقتصادی است و نه یک رفتار صرفاً مقطعی یا تاکتیکی. پاکستان از شکلگیری یک دولت مقتدر و مستقل در افغانستان بیم دارد؛ زیرا چنین دولتی میتواند معادلات امنیتی پاکستان را تغییر دهد، مسئله دیورند را به چالش بکشد، وابستگی اقتصادی را کاهش دهد و نفوذ هند را افزایش دهد. در نتیجه، بیثباتی افغانستان برای پاکستان نوعی ثبات راهبردی محسوب میشود. تا زمانی که این ساختارهای هویتی و امنیتی در پاکستان دگرگون نشوند، مداخلات این کشور در افغانستان نیز ادامه خواهد داشت و روند دولتسازی در افغانستان همچنان با مانعهای جدی روبهرو خواهد بود. بنابراین، فهم مسئله افغانستان بدون تحلیل نقش ساختاری پاکستان و منطق امنیتی حاکم بر سیاست آن ممکن نیست.
نویسنده: سید عبدالحمید رضوی (مغزاری)

