آناتومی یک شوک تدریجی؛ از آموزش دختران تا قطع ارتباط با جهان

از ساعت ۵ عصر روز دوشنبه ۷ میزان ۱۴۰۴، کابل به اولین پایتخت کاملاً آفلاین جهان تبدیل شد. قطعی سراسری اینترنت و حتی ارتباطات تلیفونی، آخرین حلقه از زنجیره محدودیتهایی بود که طی چهار سال گذشته بر زندگی مردم افغانستان تحمیل شده است. این قطعی، جامعهای را در خلا ارتباطی رها کرده که پیش از این نیز با بسته شدن مکتبهای دخترانه بالای صنف ششم، بیکاری فزاینده، و بحرانهای معیشتی مواجه بود. پرسش اصلی اینجاست: چرا این محرومیتهای پی در پی، با آنکه به گفته قرآن «زیر بار ظلم رفتن برای یک مسلمان قابل قبول نیست»، با اعتراض مدنی گستردهای مواجه نشده است؟
جامعه افغانستان در چهار سال گذشته در معرض یک شوک تدریجی قرار گرفته است. محدودیتها یکی پس از دیگری اعمال شدهاند: ابتدا امنیت، سپس آموزش، پس از آن معیشت، و در نهایت، ارتباطات. مغز انسان برای حفظ سلامت روان خود، تهدیدهای مستمر را عادیسازی میکند. مسدود ماندن مکتبهای دخترانه و بیسواد ماندن یک نسل، از یک فاجعه به یک وضعیت عادی جدید تبدیل شده است. مردم برای بقای روانی، به حداقلها، جان به در بردن از انفجار رضایت دارند و انرژی برای مبارزه برای حقوق بالاتر را از دست دادهاند.
عمیقترین ریشه این سکوت، در خاطره جمعی از جنگهای داخلی دهههای گذشته نهفته است. جامعه افغانستان از جنگ به شدت آسیب دیده اند. هر حرکت اعتراضی، به طور ناخودآگاه، این کابوس را در ذهن شهروندان زنده میکند که مبادا کشور دوباره به ورطه درگیریهای قومی و خشونتهای بیهوده بازگردد. این ترس، قدرتمندترین عامل بازدارنده است؛ مردم از وضعیت موجود، هرچند ظالمانه میترسند، اما از یک هرج و مرج بالقوه و خونین، به مراتب بیشتر میهراسند.
اعتراضات موفق نیاز به یک چشم انداز روشن و یک رهبری قابل اعتماد دارند. در افغانستان کنونی، نه تنها چنین رهبری وجود ندارد، بلکه در تاریخ معاصر، سوءاستفاده گروههای مختلف از خون مردم برای رسیدن به جایگاه، باعث بیاعتمادی عمیق شده است. مردم میترسند قربانی بازیهای سیاسی جدیدی شوند که نتیجهای جز جنگ های بیهوده و برادرکشی نداشته باشد.
همانطور که اشاره شد، انقلابهای بزرگ جهان معجزه نبودند. آنها بر سه پایه استوار بودند: ۱) یک ایدئولوژی یا آرمان واحد، ۲) رهبری منسجم، و ۳) هزینهپذیری جمعی برای یک هدف مشخص. در افغانستان، جامعه از هم گسیخته، از آرمان مشترک محروم است. قربانیهای گذشته نه برای آبادی کشور، که برای جنگیدن با هموطنان صورت گرفت و حاصلی جز ویرانی بیشتر نداشت. این تجربه تلخ، میل به قربانی دادن بیشتر را حتی برای اهداف والا، به شدت کاهش داده است.
قطع اینترنت، تنها محرومیت از شبکههای اجتماعی نیست. این اقدام، شریان حیات اقتصاد دیجیتال، دسترسی به اطلاعات، امکان کار از راه دور، ارتباط با جهان خارج، و حتی هماهنگی برای امور اولیه زندگی را قطع کرده است. در آستانه زمستان سوزان، این اقدام میتواند به یک بحران انسانی تبدیل شود. این قطعی، هم نماد انزوای بینالمللی افغانستان است و هم نشانهای از کنترلی که در داخل اعمال میشود.
مردم افغانستان نه از سر رضایت، که از سر استیصال سکوت کردهاند. این سکوت، سکوت رضایت نیست، سکوت یک جامعه فرسوده و آسیبدیده است که بین ظلم سازمان یافته و هرج و مرج بالقوه گیر افتاده است.
برای حل این مشکل، راه حل منطقی و کارساز، جنگ داخلی نیست. بلکه باید روی چند محور اصلی تمرکز کرد:
اول، باید تعریف جدیدی از مبارزه ارائه داد. یعنی به جای خشونت، باید به سراغ روشهای مسالمتآمیز مانند مقاومت مدنی و نافرمانی غیرخشونتآمیز رفت.
دوم، باید به آموزش تخصصی و حرفهای توجه ویژهای کرد تا بتوان نسل آینده را از بیسوادی نجات داد.
سوم، باید آگاهی مردم را از طریق روشهای جایگزین محلی افزایش داد.
و در نهایت، جامعه بینالملل باید فشاری هوشمندانه و هدفمند اعمال کند؛ فشاری که به جای تحریمهای کور و بی اثر، مستقیماً بر بهبود شرایط زندگی مردم متمرکز باشد.
جامعه افغانستان نیاز دارد تا بر ترس خود غلبه کند و دریابد که قهر خدا نه به دلیل خشم کهن، بلکه به دلیل پیامدهای منطقی انتخابهای انسانی است. آینده این سرزمین در گرو آن است که مردم، به جای انتظار برای معجزه، خود معجزه شوند و با خرد جمعی، راه سومی جز سکوت و خشونت بیابند.
نویسنده: محمدرضا حیدری

