از قومی سازی جنگ پرهیز شود
تنور بازیهای استخباراتی در فرایند جنگ و صلح افغانستان در این اواخر بیش از هر زمان دیگر داغتر شده است، تغییر در ماهیت و هدف جنگ از پشت حلقات و لایههای استخباراتی به وضوح قابل مشاهد است. این تغییر از قتل و کشتار رهبران طالبان که به صورت هدفمندانه به تحقق میپیوندد تا اعلان آمادگی جریانهای سیاسی قومی خارج از چارچوبه دولت در آمادگی برای جنگ کاملا واضح و مشهود است. واقعیت این است که جنگ از هر آدرسی در هر محدوده جغرافیایی که صورت بگیرد یک پدیدهی ناپسند، مذموم و تباه کننده است، طرفداران جنگ در وضعیت کنونی کسانی اند که نتوانسته اند در قالبهای دموکراتیک و مردم سالاری جای پایی برای خود دست و پا کنند. اشخاص و جریانهایی که جهت عبور از فیلتر مردمی نا امید اند بیشتر منافع خود را در دل جنگ و بی ثباتی مییابند؛ از این رو در تلاش اند تا با حرکت زیگزالی و مرموز در شعلهور کردن جنگها قدمی پیش نهند.
سیاست و قدرت در دنیای امروزی عموم چهرههای قدرت طلب را به تشکیل جماعت و جریان سیاسی وا داشته است، رسیدن به قدرت سیاسی جز از مجرای تشکیل تیم سیاسی امکان پذیر نیست. در کشورهایی که نظام دموکراتیک به پختگی کامل رسیده و از هرنگاه به توسعه دست یافته اند، حزب سیاسی یگانه آدرس رقابت بر سر کسب قدرت سیاسی است، در چنین کشورها، احزاب با درنظرداشت قانون اساسی و منافع ملی کشور شان که مورد حمایت جمعی نفوس شان قرار دارند رقابت بر سر کسب قدرت سیاسی را پیش میبرند، در نگرش چنین جماعت سیاسی هیچ امری مقدم بر منافع کلان ملی نیست؛ زیرا فلسفه موجودیت نظام سیاسی و قدرت، در قاموس آنان زیربنای اجتماعی و مردمی را با خود دارد. از این رو رسیدن به قدرت سیاسی از آدرس مردمی بر اساس برنامه و پلانهای حساب شده که کمک به توسعه و ثبات بیشتر نماید از پویایی و پایایی بیشتری برخوردار است و در نظام مند سازی فرهنگ رقابتهای سیاسی نیز حایز اهمیت است.
با در نظرداشت توضیحات این مقدمه، لازم است که هر کدام از جریانهای سیاسی افغانستان در نهادینه سازی فرهنگ دموکراتیک و مردم سالاری پیشگام گردند، دموکراسی جوان افغانستان در واقع یک فرصتی است جهت گذار از جنگ سالاری به مردم سالاری، این بستر و زمینه پس از سالها انقطاع نظام و درگیری های خونین به مردم افغانستان مقدور گردیده است، این ساختار ظرفیت لازم را جهت پذیرش افکار و عقاید مختلف، نژادها و زبانهای گوناگون را در قالب خود دارد. از این رو، نظام بدیلی که بتواند از چنین ظرفیت اجتماعی برخوردار باشد و کشکول عقاید و نژادهای مختلف باشد موجود نیست، به جرأت میتوان گفت هرگونه ساختار سیاسی غیر از جمهوریت و دموکراسی نمیتواند انتظارات حقهی تمام گروههای اجتماعی را بر آورده سازد، در صورتیکه در یک ساختار سیاسی چنین امری مقدور نباشد، به خودی خود زمینهساز بی ثباتی و شعلهور شدن آتش جنگ در آینده یک سرزمین را در قبال خواهد داشت. تلاش دموکراتیک در دستیابی به قدرت سیاسی حایز اهمیت است.
افغانستان پس از بیست سال حاکمیت دموکراسی در مقطعی قرار گرفته است که مجددا ساز برگشت به دهه 90 توسط بعضی از حلقات نواخته میشود، تجربهی درگیریهای خونین آن زمان در ضمیر بسیاری از افغانها زنده است، جنگهای کوچه به کوچه، تخریب اماکن بود و باش، مهاجرت و آوارگی، قتل زن و مردم و کودک از کمترین نتایجی است که حالت جنگی برای مردم به بار میآورد. تعطیل شدن مکاتب، دانشگاهها و مراکز آموزشی مرگ معنوی برای یک نسل خواهد بود که در وضعیت جنگی بر مردم یک سرزمین تحمیل میگردد. از این رو، تصمیم سنجیده و عاقلانه در دست مردمی است که همیشه به سرنوشت سیاسی خود حساس بوده اند و با درک از پیامدهای جنگ و خونریزی منفذ آن را با پیش دستی از وقوع جنگ، میبندد. چنین پیشگیری قابل تحقق نیست جز اینکه خرد و آگاهی جمعی به این حد از درک و پختگی لازم رسیده باشد که بتوانند در محاسبات شان عاقلانه این مضرات را بر شمارند. در جنگها پیش از اینکه سیاسیون و حلقات شعله افروز متضرر شوند، بیشترین آسیبها و ضررها در دل اجتماع متوجه تودهها خواهد گردید.
قومی سازی جنگ بیشتر از جنگ قدرت تبعات زیانبار به مردم را در پی خواهد داشت. هم اکنون جنگ افغانستان در دو صف مشخص به آدرس « دولت و طالبان» شعلهور است، دولت به عنوان یک آدرس مردمی گروههای مختلف قومی – عقیدتی را در خود جا داده است، طالبان هم به عنوان یک جریان جنگی مدعی قدرت با انگیزه کسب قدرت به آدرس دولت و در مقابل آن میجنگد، در چنین وضعیت هر چند تلفات و کشتارهای سرسام آور متوجه مردم افغانستان میگردد؛ اما آدرس آن قومی و ایدئولوژیکی نیست؛ با توجه به تجربیات گذشته از جنگهای کشور، در فقدان دولت، جنگ به خودی خود آدرس قومی میگیرد. در صورت تحقق چنین حالت، هیولای کشتار بیش از هر زمان دیگر دهان خواهد گشود و بلا استثنا هر یکی از ساکنین این سرزمین را به جرم قومیت، نژاد و عقیده خواهد بلعید. اگر نمیتوانیم به بقای دولت کمک نماییم، به تضعیف و نابودی آن نیز نباید کمر بست؛ زیرا این جفای بزرگی است در حق اکثریت خاموش این سرزمین که هیچگاه خواهان منازعه و جنگ نیستند و انصافا دخل و تصرفی نیز در آن ندارند. در حالت جنگی به خصوص در افغانستان که بیشتر ماهیت نیابتی و استخباراتی در خود دارد، بیشترین تبعات آن متوجه تودهها میگردد، جریانهای جنگ طلب با تجهیز و تمویل کشورهای بیرونی به آب و نان و امکانات رفاهی بیشتری دسترسی خواهند داشت؛ اما تودهها نه تنها که جان شان در معرض تهدید جدی قرار میگیرد؛ بلکه ابتدایی ترین امکانات بقا که آب و نان میباشد نیز از آنان گرفته خواهد شد.
هر چند که گروههای سیاسی آماده جنگ بپندارند که ماهیت و هدف جنگی شان را توجیه نموده و طبیعی جلوه دهند؛ اما این را نباید از یاد ببرند که عامل و بانی محرومیت نسلی خواهد شد که فرزندان خود شان نیز از رنج چنین تبعات مصئون نخواهد ماند؛ اگر قرار باشد که در وضعیت جنگی آنان خانواده و فرزندان خود را به خارج از کشور انتقال داده و در امکانات رفاهی از هرگونه خدمات لازم بهره مند گردند بازهم رنج مهاجرت و دوری از وطن آنان در باتلاق چالشهای روحی – روانی قرار خواهد داد. زمان در گذر است و هر عملکرد در سطوح کلان درج تاریخ این سرزمین خواهد گردید، در عوض اینکه چهرهی تاریخی هولناک و هیولا صفت از خود به جا بگذاریم میتوانیم با عملکردهای سازنده، مثبت و حس وطن دوستی چهرهی از خود در تاریخ به یادگار بگذاریم که نسلهای بعدی به ما افتخار نموده و الگوی سازنده شان در آن زمان این مقاطع حساس تاریخی باشد. با این حال در پایان لازم به یاد آوری است که در حالت جنگی تودههای اجتماعی بیشتر از گروهها آسیب خواهد دید و جهت بازدارندگی از وقوع یک جنگ قومی و خانمانسوز لازم است که بیداری و هوشیاری سیاسی به خرج داده و مانع تحقق شعلههای فتنه در سرزمین خود گردیم.