از یک قدمی داکتر شدنم، رانده شدم

سعدیه با نام مستعار، دختری هستم از افغانستان که آینده، رویا و اهدافم به اطلاعیه یا خبر اطلاع ثانوی وابسته شده است دغدغه‌های نداشتن یک زندگی مرفه کم نبود که در این چند سال اخیر باید برای بیرون شدن از خانه‌های مان، لباس پوشیدن مان، تحصیل مان و حتا برای طرز فکر مان منتظر صدور حکم باشیم.

اولین شکست رویای تحصیلی

سه سال قبل از مکتب فارغ شده و شامل پروسه امتحان کانکور شدم، خیلی علاقه داشتم تا رشته‌ی ژورنالیزم را در دانشگاه کابل بخوانم اما روزی که وارد امتحان شدم و زمانی که کود رشته‌ها برای ما داده شد ترس تمام وجودم را گرفت با خود فکر کردم که اگر این رشته را انتخاب کنم و بعد اجازه‌ی خواندن آن را نداشته باشم چی خواهد شد به همین دلیل تصمیم گرفتم تمامی انتخاب های خود را شرعیات انتخاب کنم تا بتوانم حداقل درس بخوانم و شاید برای خواندن شرعیات من کسی مشکل نداشته باشد، خلاف میل خودم به شرعیات کامیاب شدم اما پیش از شروع شدن درس‌هایم اطلاعیه صادر کردند که دانشگاه‌ها به روی دختران تا اطلاع بعدی متوقف است. من از رشته‌ی مورد علاقه‌ی خود دست کشیدم تا حداقل بتوانم درس بخوانم، اما دیگر نه‌ درس مورد علاقه‌ی وجود داشت نه درسی از روی ناچاری، دروازه ها یکی یکی به روی ما بسته می‌شد هر روز با اعمال این فشارها احساس خفه‌گی‌‌ می‌کردم.

امید دوباره با پوشش دروس قابلگی؛ شکست در آخر خط

قریه‌ای دور افتاده‌ی که در آن زندگی می‌کردم هرروز تنگ‌تر و شکسته‌تر به نظر می‌رسید اما بازهم عزم ام را استوار کردم و با خود فکر کردم که حتمن راهی دیگری نیز برای پیشرفت من وجود دارد تا این که تصمیم گرفتم قابلگی بخوانم، زمانی که انستیتوت را شروع کردم دوباره امید و رویا ساختم که این بار در قابلگی و کمک به مادران و اطفال سرزمینم، خدمتی به جامعه‌ی خود بتوانم انجام دهم، اما هرروز که دانشگاه می‌رفتم ترس داشتم که مبادا این امید را نیز از ما بگیرند؛ اما با همین ترس نیز مقابل شدم و بازهم اطلاعیه‌ی شوم که هر بار با اعلان شدن آن تمامی آرزو و هدف های یک دختر افغان به خاک یکسان می‌شود و هزار ها امید با نشر آن دیگر وجود ندارند، به دانشگاه رسید و از طرف دانشگاه تا اطلاع ثانوی رخصت شدیم و بازهم یک‌بار دیگر به زخم‌های ما افزوده شد اما این‌بار دیگر آخر خط بود و دیگر هیچ امیدی برای تحصیل ما نمانده است.
سمستر آخر درس قابلگی من در ولایت بود بعد از سپری کردن امتحان آخر می‌خواستم کابل بروم و ادامه‌ی دوسال درس‌های قابلگی خود را بخوانم و در یکی از شفاخانه‌های کشور خود به خانم‌های رنج‌دیده‌ی وطنم خدمت کنم اما این بار بازهم دست ما را گرفتند و از یک قدمی برای داکتر شدنم مرا پس راندند.

اکنون روزها چشم انتظار در کنار کلکین خانه که برای ما شبیه زندان شده است، نشسته و چشم به امیدی که شاید معجزه‌ی شود و بتوانم به حداقل چیزی که می‌خواهم دست پیدا کنم و با لباس های سفیدی که قبل از فراغت برای استفاده حین وظیفه درست کرده بودم چشم به معجزه دوخته ام.

لینک کوتاه

https://sarie.news/a3793b
دکمه بازگشت به بالا