افغانستان در مسیر نوین دیپلماسی و بازگشت به متنِ سیاست آسیایی

افغانستان پس از پنج دهه آشوب، تجاوز خارجی، دولتهای وابسته، فروپاشی نهادی و فرسایش اجتماعی، اکنون در مرحلهای قرار دارد که بار دیگر در متن گفتوگوهای منطقهای و جهانی وارد شده است. تحولات سریع در دوحه، دهلی نو، مسکو، تاشکند و انقره نشان میدهد که نگاه جهانی نسبت به افغانستان از یک پروژهٔ امنیتیِ مسئلهزا به گرهگاه همکاریهای اقتصادی و اتصال منطقهای تغییر یافته است. این تغییر، نه یک شعار سیاسی، بلکه بازتابی از نیاز واقعی کشورهای منطقه است؛ نیازی که از جنوب آسیا تا آسیای میانه و از خلیج فارس تا چین امتداد دارد.
نشست دوحه در سال ۲۰۲۵ نمونهای روشن از این دگرگونی بود. حضور هزاران نمایندهٔ سیاسی، اقتصادی و پژوهشی از بیش از صد و شصت کشور، وزن گفتوگوها را فراتر از یک رویداد نمادین برد. در این نشستها، افغانستان نه در قالب یک تهدید، بلکه بهعنوان فرصتی برای اتصال اقتصادی، ترانزیت انرژی، ثبات امنیتی منطقه و توسعه انسانی مطرح شد. ازبکستان افغانستان را به عنوان یک کشوری که فرصت تعامل در آن به وجود آمده از آن ابراز خوشایندی کرد؛ هند افغانستان را مسیر کلیدی اتصال آسیای جنوبی و مرکزی توصیف کرد؛ ایران از ضرورت تعامل برای امنیت مرزها و توسعه اقتصادی سخن گفت؛ ترکیه بر پیوند میان ثبات افغانستان و ثبات منطقه تأکید کرد و کشورهای خلیج، بهویژه قطر و امارات، افغانستان را بستر مهم همکاریهای انسانی، آموزشی و اقتصادی دانستند. این زبان مشترک، بیانگر یک واقعیت ژئوپولیتیک جدید است مبنی بر اینکه بدون مشارکت افغانستان، هیچ پروژهٔ کلان منطقهای در مسیر پایدار قرار نمیگیرد.
این فضای جدید، حاصل تغییراتی در سیاست خارجی حکومت کنونی افغانستان نیز هست. هیئتهای دیپلماتیک افغانستان در نشستهای اخیر توانستهاند روایت جدیدی از کشور ارائه کنند؛ روایتی که افغانستان را نه منزوی، بلکه شریک ضروری منطقه معرفی میکند. فعال شدن دیپلماسی، افزایش ظرفیتهای مذاکراتی و حضور هدفمند در مجامع بینالمللی، جلوههایی از این روندند. اما نقطهٔ تعیینکننده، تبدیل این روایت به اقدام عملی است. هیچ دیپلماسیای تنها با بیانیه و حضور در کنفرانسها موفق نمیشود؛ ارزش واقعی زمانی پدید میآید که توافقها، مسیر اجرایی و نقشهٔ عملیاتی پیدا کنند.
افغانستان با وجود فرصتهای بزرگ، با موانع ساختاری و مالی روبهروست، نبود هماهنگی عمیق میان وزارتها، ضعف ساختارهای تخصصی، کمبود منابع مالی برای پروژههای زیربنایی و فشارهای ناشی از وضعیت مهاجرین، همگی بر روند تصمیمگیری تأثیر میگذارند. کشورهای منطقه انتظار دارند که کابل علاوه بر تعامل سیاسی، در حوزهٔ شفافیت اداری، مدیریت پروژهها، حمایت از سرمایهگذاری و رعایت اصول انسانی مربوط به مهاجرین نیز گامهایی قانعکننده بردارد. تا زمانی که چالشهای حقوقی و اداری برطرف نشوند، شرکتهای بزرگ سرمایهگذاری و بانکهای توسعهای محتاط باقی خواهند ماند.
با وجود این چالشها، افغانستان فرصتی کمنظیر در اختیار دارد؛ فرصتی برای تبدیلشدن به محور کریدورهای تجاری، دهلیزهای ترانزیتی و شبکههای انرژی. این نقش، نه تنها افغانستان را از حالت وابستگی بیرون میبرد، بلکه پروژههای اقتصادی منطقه را نیز از مسیر کشور عبور میدهد. چنین موقعیتی، اشتغالزایی گسترده، افزایش درآمدهای مالیاتی و ارتقای ظرفیت حکومت را بهدنبال دارد؛ اما تحقق این سناریو بدون برنامهریزی دقیق، ساختارهای تخصصی و دیپلماسی پایدار ممکن نیست.
در این میان، تقویت نهادهای دیپلماتیک بهویژه در کشورهایی که نقش محوری در مذاکرات افغانستان دارند حیاتی است. دوحه یکی از این نقاط کلیدی است. ارتقای نمایندگی افغانستان در دوحه به یک سفارت بزرگ با بخشهای تخصصی از وزارتهای دفاع، داخله، اطلاعات، مالیه، تجارت، زراعت، ترانسپورت و تعلیم و تربیه، میتواند هماهنگی میان کابل و شرکای بینالمللی را تقویت کرده و ظرفیت تصمیمگیری را افزایش دهد. چنین ساختاری، روند مذاکرات را حرفهایتر میسازد، اجرای توافقها را تسریع میکند و چهرهٔ جدید افغانستان را بهعنوان شریکی قابل اعتماد تثبیت میکند.
از سوی دیگر، شکست روایتهای جعلی دربارهٔ انزوای افغانستان نیز بخشی از این تحولات است. نشستهای متعدد منطقهای و جهانی نشان داد که تصویر افغانستان منزوی دیگر با واقعیت سازگار نیست. در مقابل، پاکستان که سالها کوشیده بود نقش خود را در آیندهٔ افغانستان حفظ کند، اکنون با بحران اقتصادی، جنگ داخلی، انزوای دیپلماتیک و شکاف امنیتی مواجه است و شکست فشارهای چندمسیرهٔ آن در سیاست منطقهای آشکار شده است.
سرانجام، چشمانداز افغانستان بهگونهای ترسیم میشود که اگر سیاست خارجی فعال، برنامهریزی دقیق و هماهنگی نهادی ادامه یابد، کشور میتواند از حاشیهٔ بحران به متن سیاست و اقتصاد آسیایی منتقل شود. آیندهٔ افغانستان در گرو این است که آیا میتواند از فضای گفتمانیِ بهدستآمده، به یک مدل اجرایی مؤثر برسد؛ مدلی که توسعه انسانی، ثبات اقتصادی، امنیت منطقهای و تعامل جهانی را در کنار هم پیش ببرد. اگر چنین شود، افغانستان نه تنها به یک بازیگر جدی در نظم نوین آسیایی بدل خواهد شد، بلکه پس از نیمقرن رنج، به سمت مرحلهای از ثبات و سربلندی حرکت خواهد کرد، مرحلهای که در آن بهترین مردم کسانی خواهند بود که سودشان به مردم برسد.
یادداشت اختصاصی

