بحران سلامت روان در افغانستان و ضرورت بیداری وجدان جهانی

در دل خاموشی کوهها و کوچههای غمزدهی افغانستان، فریادهای بیصدا در جریان است؛ فریادهایی از روانهای فرسوده، دلهای خسته و امیدهایی که زیر فشار سالها جنگ، فقر و ناامیدی رنگ باختهاند. افغانستان امروز فقط با بحران اقتصادی یا انسانی روبهرو نیست، بلکه گرفتار بحرانی درونی و پنهانتر است: بحرانی به نام سلامت روان که قربانیانش میلیونها زن، مرد و کودک افغان هستند.
در جهانی که به سرعت از درد دیگران عبور میکند، سلامت روان مردم افغانستان به یکی از بیصداترین و در عین حال خطرناکترین معضلات انسانی بدل شده است. در کوچههای کابل، مادرانی را میتوان دید که زیر بار فقر و غم، چهرهای آرام اما چشمانی خسته دارند. در مزار، قندهار و هرات، جوانانی که روزی رویای پیشرفت داشتند، اکنون با حس بیانگیزگی و افسردگی دست و پنجه نرم میکنند. در مکتبها، کودکانی هستند که بازی را فراموش کردهاند؛ صدای رسیدن لقمه نان را بیشتر از صدای خنده میشناسند. در پناهگاههای کوچک، پدرانی زندگی میکنند که از ناتوانی در تأمین معیشت خانواده، شبها از درد بیخوابی رنج میبرند. اینها چهرههای زندهی بحران سلامت روان در افغانستان هستند؛ بحرانی که کمتر دیده میشود، اما در هر خانه و هر دل، اثری از آن هست.
دههها جنگ، مهاجرت، محرومیت، بیثباتی سیاسی و فشارهای اجتماعی، زخمی عمیق بر روح مردم افغانستان برجا گذاشته است. این زخمها دیگر فقط در بدن نیستند؛ در حافظهی جمعی و ناخودآگاه ملت خانه کردهاند. بسیاری از افغانها در چرخهای از اضطراب، ناامیدی و فرسودگی روانی گرفتارند. در جامعهای که بیکاری، تبعیض و ترس روزمره را تجربه میکند، سلامت روان به کالایی لوکس بدل شده است؛ چیزی که اکثریت مردم توان دسترسی به آن را ندارند.
در کشور ۴۰ میلیونی افغانستان، تنها شمار اندکی روانپزشک و مشاور آموزشدیده وجود دارد. بیشتر ولایتها فاقد مراکز تخصصی برای درمان اختلالات روانی هستند و حتی در کابل، خدمات روانی محدود، پراکنده و اغلب غیرقابل دسترسی برای طبقات فقیر جامعه است. بسیاری از بیماران روانی بدون تشخیص، بدون دارو و بدون امید زندگی میکنند. در مناطق روستایی، مشکلات روانی معمولاً به خرافه، جادو یا امتحان الهی نسبت داده میشود و همین باعث میشود افراد بهجای درمان، در سکوت رنج بکشند.
اما این وضعیت فقط حاصل کمبود منابع یا پزشک نیست. در پس این بحران، ساختار اجتماعی آسیبدیدهای نهفته است که سالها فرصت ترمیم نیافته. انگ اجتماعی نسبت به بیماریهای روانی چنان ریشهدار است که بسیاری از افراد، حتی پس از آگاهی از بیماری خود، از ترس قضاوت جامعه یا طرد خانوادگی، از مراجعه به مراکز مشاوره خودداری میکنند. یک زن افغان اگر افسردگی یا اضطراب داشته باشد، ممکن است بهجای کمک، مورد سرزنش قرار گیرد. جوانی که از خستگی روانی سخن بگوید، گاهی ضعیف یا بیایمان خطاب میشود. این قضاوتها، خود زخمی دیگر بر روان آسیبدیدهی جامعه میزنند.
با این حال، در میان این تاریکی، نورهایی هم دیده میشود. گروههایی از نهادهای غیرسیاسی و بشردوست، با وجود محدودیتهای گسترده، هنوز برای بازسازی روحی جامعه تلاش میکنند. در برخی ولایات، مراکز مشاورهای کوچک ایجاد شدهاند که خدمات روانی، آموزشی و اجتماعی به زنان، کودکان و آسیبدیدگان جنگ ارائه میدهند. این مراکز، اگرچه محدود و با امکانات اندک، اما مأمنی برای کسانی هستند که سالها صدایشان شنیده نشده است. در برخی روستاها، برنامههای آگاهیدهی درباره سلامت روان آغاز شده تا مردم یاد بگیرند افسردگی، اضطراب و ترس، بیماری هستند، نه ننگ. چنین تلاشهایی هرچند کوچک، اما نشان دادهاند که امید هنوز زنده است و میتوان با ارادهی جهانی، آن را گستردهتر ساخت.
سلامت روان تنها یک موضوع پزشکی نیست، بلکه مسئلهای انسانی، اجتماعی و توسعهای است. جامعهای که از درون شکسته باشد، نمیتواند آیندهای پایدار بسازد. وقتی پدر خانواده از اضطراب فلج شده و کودک از ترس گذشته نمیتواند درس بخواند، وقتی زنان در سکوت از افسردگی رنج میبرند و هیچ گوش شنوایی ندارند، چگونه میتوان از رشد، صلح یا شکوفایی سخن گفت؟ سلامت روان در افغانستان در واقع ستون پنهان بازسازی اجتماعی است؛ ستونی که اگر فروبپاشد، هیچ برنامهی بازسازی مادی دوام نخواهد داشت.
اکنون زمان آن رسیده که نهادهای بینالمللی غیرسیاسی و سازمانهای بشردوست، نگاه خود را از سیاست به انسان بازگردانند. در کنار تأمین غذا و مسکن، باید بر درمان روانی نیز تمرکز شود. انسان گرسنه میتواند غذا بیابد، اما انسانی که امید خود را از دست داده، حتی با شکم سیر، زنده نیست. در افغانستان امروز، میلیونها انسان هستند که در ظاهر زندهاند، اما از درون خسته و تهی شدهاند. این خستگی اگر درمان نشود، آینده را از درون میپوساند.
نهادهای بینالمللی میتوانند در این مسیر نقشی نجاتبخش ایفا کنند. ایجاد مراکز محلی مشاوره، آموزش نیروهای بومی در زمینه سلامت روان، استفاده از فناوریهای ساده مانند تماس تلفنی یا مشاوره از راه دور، و برنامههای گروهی حمایت روانی، از جمله اقداماتی است که میتواند در کوتاهمدت تأثیرگذار باشد. در کشوری که دسترسی به خدمات حضوری دشوار است، حتی یک گفتوگوی تلیفونی میتواند جان انسانی را نجات دهد.
همچنین باید از ظرفیت مساجد، مدارس و انجمنهای محلی استفاده کرد تا مفاهیم سادهای چون گفتوگو، مهربانی و شنیدن درد دیگران دوباره در فرهنگ عمومی زنده شود. دین اسلام در ذات خود بر رحمت، صبر و آرامش تأکید دارد؛ همین آموزهها میتوانند پایههای روانی جامعه را تقویت کنند. وقتی علما و آموزگاران در سخنرانیها از صبر و امید سخن بگویند و مردم یاد بگیرند که مشکلات روانی نشانه ضعف نیست، بلکه بخشی از تجربهی انسانی است، جامعه از درون مقاومتر میشود.
در کنار این اقدامات فرهنگی، نقش نهادهای بینالمللی در تأمین بودجه پایدار حیاتی است. بسیاری از برنامههای روانی در افغانستان به دلیل قطع حمایت مالی متوقف شدهاند. سازمانهای غیردولتی کوچک که با زحمت فراوان مشاورههای رایگان ارائه میدادند، ناچار تعطیل شدهاند. اگر جامعه جهانی واقعاً به بهبود وضعیت افغانستان باور دارد، باید سلامت روان را نه بهعنوان موضوع جانبی، بلکه بهعنوان یک ضرورت اساسی در دستور کار خود قرار دهد. بازسازی واقعی، بدون ترمیم روان مردم ممکن نیست.
افغانستان امروز بیش از هر زمان دیگر به همدلی نیاز دارد. حمایت از سلامت روان، یک اقدام انسانی و جهانی است، نه سیاسی. هیچ کشوری، هیچ جامعهای و هیچ نهادی نباید از صدای درونی این ملت غافل بماند. مردمی که دههها رنج کشیدهاند، سزاوار آناند که فرصت درمان، شنیده شدن و بازسازی روحی را داشته باشند.
این بحران را نمیتوان با وعده و گزارش برطرف کرد. باید عمل کرد؛ باید دستهایی از مرزهای دورتر دراز شود و در کنار مردم افغانستان، نه بالای سرشان، بلکه در کنارشان بایستد. آموزش، مشاوره، آگاهی و مهربانی میتواند زخمهایی را التیام دهد که هیچ داروی فیزیکی قادر به درمانشان نیست.
اگر امروز جامعه جهانی به این فریاد خاموش پاسخ دهد، افغانستان میتواند دوباره بر پای خود بایستد، نه صرفاً با بازسازی ساختمانها و جادهها، بلکه با بازسازی روان انسانها. اما اگر این صدا نادیده گرفته شود، خطر فروپاشی روانی، آرام و بیصدا، آینده را در تاریکی فرو خواهد برد.
افغانستان، سرزمین رنجهای بسیار، هنوز در دل خود نوری از ایمان و امید دارد. مردمی که سالها در برابر جنگ و ناامنی مقاومت کردهاند، میتوانند با پشتیبانی جهانی، در برابر ناامیدی نیز بایستند. اکنون وظیفه نهادهای بینالمللی است که به عنوان جامعهای انسانی، این بار نه فقط برای بازسازی خانههای ویران، بلکه برای ترمیم دلهای شکسته برخیزند.
نویسنده: عبدالمتین احمدی
لینک کوتاه

