جامعهی تک صدا با تبعات وحشت و قتلخلاقیت
جامعهی سیاسی متکثر جامعهی است که در آن شهروندان صرف نظر از عقاید، نژاد و باورها حق اظهار نظر و ارائه راهکارها در امر بهبودی جامعه را دارا میباشند و جامعهی تک صدا جامعهی است که در آن حکومت و یا نیروهای حاکم، خود را ذیصلاح در امر اظهار رأی و نظر میپندارند و به شهروندان تا حدی این اجازه را قائل است که به نفع حکومت و نیروهای حاکم اظهار نظر کند نه آنچه که با رأی و پالیسی آنان مغایرت داشته باشد.
در جامعهی باز و متکثر، شهروندان از خفهگی و ملالت درونی رهایی یافته و چالشها را بدون هراس مطرح کرده و در حل معضلات با حکومت همگام و همراه میباشد؛ اما در جامعهی تکصدا، حکومت خود را عقل کل و پدر عموم پنداشته و اعمال خیر و شر خود را به نفع مملکت و مردم میداند و هر آنچه که انجام میدهد در توجیه پس زمینه آن خیر عموم را به تصویر میکشد.
حقیقتا سیر حرکت جامعه همگام با سائر ملل جهان به صورت غیر محسوس حالت صعودی دارد؛ زیرا روح جامعه به مثابه دینامیک سیال و زنده، تمام اجزاء اجتماع را به حرکت وا میدارد. حاکمان مستبد تا حدودی میتوانند طی مدتی مسیر سیاسی کشور را آنگونه که دل شان میخواهند هدایت نموده و بهرههایی در راستای تأمین منافع شان از آن بردارند؛ اما روح جامعه که به کاروان ترقی، توسعه و رشد علمی جهان متصل است توسط قدرت سیاسی نمیتوان مانع آن شد.
اتخاذ سیاستهای افراط و تفریط باعث میگردد نسلی به بار آید که با وجود بهرهمندی از علوم روز و دانش مدرن، اشخاص و نخبگان آن نسل، عقدهیی، انتقامجو و شهرت طلب به بار آیند که دغدغهی جز ابراز سلیقهی شخصی و راضی نگهداشتن دیونفسانیت بهرهی به مردم نرسانند.
جهت رهایی از معضلات آینده و بهرهمندی از نسل شکوفا و عاشق به وطن، باید جامعهی شکل و نمود یابد که در آن نخبگان و اشخاص خبره از جایگاهی برخوردار باشند که شایستهی شان است، در جامعهی باز و متکثر، جای نخبگان محیطهای اکادمیک، اطاقهای فکر و امور زیربنایی است؛ اما در جامعهی بسته و تکصدا، نخبگان و دانشمندان جامعه جایی جز زندان ندارند. در چنین جامعه، نخبگان و دانشمندان باید سکوت محض اختیار کنند تا از موهبت نفس کشیدن برخوردار گردند و اگر آنچه که شایسته و بایستهی ترقی و پیشرفت کشور است و یا به خیر عموم ختم میگردد اظهار نظر کنند میلههای زندان انتظار شان را میکشند؛ چنانچه در تاریخ معاصر افغانستان افراد و اشخاص نخبه را داشتیم که به اثر فشارهای زندان جان باختند و یا شدیدا مورد آزار و اذیت قرار گرفتند، اشخاصی همچون خبرگان مشروطهخواه که عمدتا دانشمندان بودند و یا هم شخصی همچون سید اسماعیل بلخی که در راستای بهبود نظم سیاسی اقدام کرد و سر انجام به اثر شکنجه در زندان جان باخت.
نسل امروز افغانستان از این چهره ها به نیکی یاد میکنند ولی حاکمان آن زمان را محکوم میکنند. اکنون که از آن زمان بیش از شصت سال میگذرد، حکومتها یکی پس از دیگری فروریخته است، مشقتها بر مردم تحمیل گردید؛ ولی با آن هم صدای نخبگان و وطن دوستان در بهبود امور سیاسی و حکومتداری از جای جای جهان به گوش میرسد. ما تجربه تاریخی داریم که تکصدایی به مثابه نخبهکشی است، حکومتهایی که در عوض مدیریت سالم جامعه و سیاست، روش کنترل را اختیار میکنند فرجام نیک را نخواهند دید. بجای اعمال سیاستهای سازنده در قبال جامعه و منابع انسانی، رو آوردن به سیاست کنترل، منازعه به بار میآورد. سیاست کنترل، ابزار حکومتهایی است که هیچ راه سازنده و رضایتبخش را نمیتواند در قبال مردم اتخاذ کند. علت عدم اتخاذ سیاست سازنده ضعف در حکومتداری، غیریت پنداری مردم و نگاهی مقطعی به امور حکومتداری است، از اینرو هیچ چارهی نمیبینند جز اینکه با سیاست چماق بدون هویج و یا نشان دادن میلهی تفنگ و ایجاد رعب و وحشت بصورت مقطعی مردم را کنترل کنند، سر انجام این روش به هرج و مرج و نزاع شدید داخلی کشانده میشود که مدیریت چنین وضعیت از اختیار همگان خارج میگردد.
اگر تاریخ سیاسی افغانستان را با عینک حقیقتبین مرور کنیم با وضوح تمام عیان است که جنگ و درگیریها میان سیاسیون این سرزمین بر سر کسب قدرت سیاسی بوده است. مردم با همدیگر هیچ مشکلی ندارند و همواره برادروار کنار هم زیسته اند؛ اما سیاسیون در امر بقا و جاه طلبی شان با تبلیغات زهر آگیننفرت و قوم پرستی در صدد بسیج قومی برعلیه همدیکر بوده اند از آن زمان تا کنون که شاهدیم جنگ در افغانستان بر سر قدرت بوده است هیچگونه قداستی پشت پرده آن وجود نداشته است. علت جنگها عدم همپذیری، انکار همدیگر، جعل تاریخ، اقلیت و اکثریت سازی، نگاه مقطعی و کوتاه بینانه به دورنمای رشد و توسعه کشور و به فراموشی سپردن واقعیتهای اجتماعی – سیاسی این سرزمین بوده است.
بازدهی جنگها و سیاست نفرت را در کشور هم اکنون شاهدیم. مردم افغانستان از هر قومی که هستند عموما زیر خط فقر به سر میبرند، حداقل ده میلیون مهاجر در جهان داریم با وجود بهرهمندی از منابع آبی و انرژی برق ما هنوز از کشورهای همسایه تأمین میگردد، اگر تاجیک، هزاره و یا پشتون و ازبک هستیم عموما در حالت روانی غیر نورمال قرار داریم و خوب است که سری به مناطق پشتون نشین بزنیم ببینیم که این مردم شریف در نهایت فقر و درماندهگی سپری میکنند، همینطور برخی از مردم هزاره ما در مغارهها زندگی میکنند تاجیکان و ازبیکهای ما در قصبات هنوز از راههای مواصلاتی قابل عبور و مرور برخوردار نیستند. آیا ما از هر هر قومی که باشیم و حاکم این سرزمین، میتوانیم ادعا کنیم که حاکمیت و سیاست ما به نفع قوم و یا مردم این سرزمین بوده است؟ اگر سیاسیون در رفتار سیاسی شان صادق میبودند چرا با وجود بوق و کرنای قومیتی که از آن آدرس به قدرت رسیدند نتوانستند حد اقل قوم خود را از امکانات رفاهی و دانش روز بهره مند کنند؟ مصادیق فراوان از فقر و درماندگی مردم این سرزمین داریم بس است سیاست دروغ و نیرنگ و انکار همدیگر، اگر واقعا سیاسیون ما به افغانستان مترقی و توسعهمحور باورمندند همگی بیایند و دست به دست هم بدهند و در راستای تشکیل یک دولت ملی که آئینه تمام نمای اقوام و ملیتهای این سرزمین باشد مردم را یاری کنند، بیایند در عوض تقابل، باب تعامل را بگشایند و در عوض صرف کردن انرژی و توان شان در لابیگری بین المللی که جهت ایجاد جنگ و سرکوبی همدیگر به کار گرفته میشود به لابیست های موفق در امر توسعه و ترقی کشور مبدل شوند. این همه تحقق نمییابد مگر اینکه هرکدام ما از جاه طلبی و فکر انحصار عبور کنیم در غیر آن هرگونه آهنگ وطن دوستی و ملی گرایی که از گلوی ما خارج شود همانند فرایند پنجاه سالهی این سرزمین نیرنگ و فریب سیاسی بیش نیست و با این رویکرد ادعای بهبودی وطن امر محال است.