جلالآباد؛ شهری کاپیپیستشده از دوزخ

اگر در شامهای زمستان به جلالآباد بروید، بوی خوش نارنج، هوای معتدل کنار رودخانه، و لذت چای در سایه چنارها، این احساس را به شما میدهد که شاید به یکی از بهشتهای نادر افغانستان قدم گذاشتهاید. این شهر در فصل زمستان نمایندهای از بهار موسمی است — نمونهای زنده از مهربانی طبیعت.
اما این تصویر زیبا فقط تا زمستان دوام دارد. چون وقتی تابستان فرا میرسد، همین جلالآباد به گرمای شعلههای آتش بدل میشود؛ گرمایی که نفس انسان را بند میآورد و تعریف تازهای به جهنم میبخشد. از یک سو حرارت هوا از مرز پنجاه درجه میگذرد، و از سوی دیگر، مکشلات اقتصادی، این شهر را از معنای زندگی تهی ساخته است.
مردم بیبهره از برق، زیر صدای مداوم جنراتورها در آتش گرما و بیچارهگی میسوزند. کودکان از شدت حرارت بیهوش میشوند، پیرمردان دست به دعا بلند میکنند تا از شر این گرما رهایی یابند، و کسانی که امید به زندگی دارند، به خاطر سکونت در این شهر، از آرزوهای خود خداحافظی میکنند.
جلالآباد کاپیپیستشده — این جمله دیگر نه شوخی است و نه سادهانگاری، بلکه بیان واقعیتی خونین است. هر کوچه، هر خانه، و هر انسان این شهر قربانی گرما، فشار، و سکوتیست که شبیه پژواک جهنم است.
شهری که زمانی به نام بهار زمستان شهرت داشت، امروز به زندانی مشترک از بدبختی و گرما بدل شده است. مشکلات “فول آپشن” به تمام ابعاد زندگی سرایت کرده است. نه امید به زندگی وجود دارد، نه زمینه کار، نه نور برق، و نه حرمت انسانیت.
جلالآباد اکنون نه شهر نارنج است، نه خانه علم، فرهنگ و اندیشه آزاد. امروز، این شهر به زندانی بدل شده که با صبر و سکوت ساخته شده است. فریاد دل مردم در حلقه عرقهایشان میچرخد، اما به گوش هیچکس نمیرسد. اگر شاخهای از جهنم روی زمین وجود داشته باشد، بدون شک اینجاست.
پس اگر کسی میگوید: «جلالآباد کاپیپیستشده از دوزخ است»، او اغراق نمیکند، بلکه حقیقتی بیپرده را بیان میکند.
جلالآباد امروز نه محتاج دعاست، و نه فقط صبر. اینجا فریاد لازم است، اقدام لازم است، و دادخواهیای که در گوش عدالت طنین افکند.
نویسنده: ببرک سائل