حکومتها تبلور اخلاقی جوامع انسانی

در هر فعالیتی که بر اساس اخلاق انجام گیرد الزاماً یکی از دو شیوهی متفاوت و کاملا متضاد بنام “اخلاق مسئولیتی” و “اخلاق عقیدتی” بهکار گرفته میشود. لذا باید تشخیص داد که آن فعالیت آیا بر اساس اخلاق مسئولیتی انجام گرفته یا اخلاق عقیدتی یعنی ایدیالوژیک یا ایمانی، در اولی شخص در قبال عملکرد خویش مسئول پاسخگویی در برابر مردم است، اما در دومی او خود را در قبال مرام و ایدیالوژی یا اگر مذهبی باشد فقط خود را در برابر خداورسول مسئول میداند و قضاوت مردم برایش اهمیت ندارد.
به عبارت دیگر در اخلاق مسئولیتی شخص خود را در مقابل مردم پاسخگو میبیند، لذا باید نتیجهی اعمال و فعالیتهای وی طوری باشد که در مقابل مردم بتواند با سربلندی پاسخگو باشد، حال آنکه در اخلاق عقیدتی یا ایدیالوژیکی یا ایمانی شخص کاری را طبق ایمان خویش انجام میدهد و در آن مثلا اگر فردی مومن به خدا باشد رضایت خداوند را شرط قرار میدهد و برایش مهم نیست که مردم دربارهی عمل وی چه میگویند، او مسئولیتی در پاسخگویی به مردم ندارد. یا اگر فرد یک کارمند دولت باشد استدلال میکند که رفتارش مطابق فلان آیه قرآن یا فلان لایحه یا مقرره یا فلان تعالیم بودهاست و همین را کافی میداند.اما در اخلاق مسئولیتی، ملاک قضاوت شخص در برخورد به مسائل مختلف این است که نتیجه و عاقبت کار وی آیا تأثیر مثبتی در پیشرفت و تعالی جامعهاش داشته و نسل کنونی و نسلهای آینده چه قضاوتی در مورد او به عمل خواهند آورد.البته این بدین معنا نیست که آنان که اخلاق مسئولیتی را در پیش میگیرند فاقد ایمان و ایدیالوژی هستند و بالعکس.وقتی نتایج یک عمل صرفا عقیدتی نامطلوب است فرد طرفدار اخلاق عقیدتی با عباراتی چون مامور است و معذور، دستور صریح خدا و رسول خدا این بوده است.
با درنظرداشت افکار و دیدگاه های فوق الذکر پیرامون اخلاق، درک سنتی غالب بر جامعه افغانی پیرامون اخلاق شاید یکی از دلایل باشد که مبانی اخلاق انسان افغانی بر اساس درکی سنتی است و این درک سنتی شاخصهای لازم اخلاقی را برای اندازه گیری و قضاوت آشکار نمیکند. محافظه کاری سیاسی و واپس گرایی اخلاقی معمولا با هم همراه هستند. متاسفانه در محافل چیزفهمان ما چیزی از این حرفها شنیده نمی شود و این مسئله به هر دلیلی که شده، چندان مورد توجه قرار نگرفته است.از لحاظ علم جامعه شناسی، سياست و اخلاق واقعی صرفا در جهاني متكثر معنی پيدا ميكنند، به بيان ديگر، تا دیگر و غيری نباشد، نه سياست و نه اخلاق، فلسفه وجودي پيدا نميكنند زیرا «افراد که با ما هم عقیده هستند ،به ما آرامش میدهند وافرادی که با ما هم عقیده نیستند به ما دانش میدهند. آدمی برای لذت بردن از زندهگی به آرامش نیاز دارد و برای چگونه گی زندهگی کردن به دانش نیاز دارد».
در اینجا هدف تعميم همه اخلاق بر همه قانون يا بالعكس نيست؛ زيرا چنين امري نه ممكن است و نه هم مطلوب ولی سئوال اساسی این است كه آيا اساسا ميتوان به انسان اخلاقي افغانی انديشيد در حالی كه عادات و شيوههاي مرسوم و سنتی قضاوتهاي اخلاقي و در واقع ضداخلاقي، خود را متزلزل ميسازد، به نظم و سامان اخلاقي بينديشد كه رابطهاش با قانون ضرورتا رابطه دوگانه مخالف نباشد. اما معلوم است که بسياري از افغانان بهواسطه شكلگيري يك ذهنیت تاريخي، قانون را معمولا بهمثابه یک چیزی اجباری و قابل پیروی ميدانند كه با قدرت و سياست عجين شده و از اخلاق صرفا به عنوان يك روكش استفاده ميكند. بنابراين، جامعه امروز ما هم از نهادينه نشدن قانون و هم از عدم نشت و رسوب بسياري از قواعد و حالات اخلاقي بهخصوص در عرصه سياست و قدرت رنج ميبرد. اگر کمی به مضمون مکالمات روزمرهی فعالان افغان دقت کنیم، متوجه میشویم بخش وسیعی از این مکالمات اختصاص به نقد یا تمجید اخلاقی یکدیگر دارد. همین وزن بالای ادبیات شفاهی در نقد اخلاقی دیگران بدین معناست که ما نیاز بسیاری به کار در این عرصه داریم. یکی از نمودهای ظاهری اخلاق، ادب است روی این اصل انسان با تعلیم و ادب پرورش شده در عملکرد اجتماعی خود و در برخورد با دیگران موازینی را رعایت می کند که به سبب تربیت در او نهادینه شدهاند.
این موازین از آداب نان خوردن گرفته تا لحن سخن گفتن و شیوۀ لباس پوشیدن تا سلیقۀ هنری، همه بر اثر تربیت شکل می گیرند و رفته رفته در ساخت شخصیت هر فردی از جایگاهی معین و ثابت برخوردار میگردند. به همینگونه انسانی با ادب که از تربیتی والا برخوردار شده است نه تنها از ارتکاب جرم و یا حتی آزار دیگران می پرهیزد، بلکه آنرا توهینی به شخصیت خود تلقی می کند؛ بنابراین در شناخت ماهیت اخلاق و روش درست پرورش نمیتوان از این جنبه صرفنظر کرد، این کارها هم در تنظیم روابط فیمابین به عنوان پیشاهنگ حرکات اجتماعی و هم به نحو اولی در فرهنگسازی عمومی جامعه یا ارتقاء فرهنگی آن جهت نیل به مراحل والاتری چون دموکراسی و تأمین عدالت اجتماعی امری ضروری و حتمیست. در کشورهای عقبمانده تصور این است که بهبود اخلاق تنها به سعی و تلاش فردی ممکن است و در چارچوب رفتار شخصی اهمیت دارد. از سوی دیگر، تعدادی معتقد بودند که با تحول در سیاست و برقراری نظام سیاسی عادلانه و دموکراتیک، جامعه خود به خود از هر لحاظ رو به بهبود خواهد رفت.
تحولات نیم قرن گذشته برعکس را نشان داده است. تا بدانجا که میتوان گفت، بحران سیاسی اجتماعی درافغانستان تا حد زیادی خود نتیجه بحران اخلاقی دولتمداران است و نه برعکس و در آینده نیز هیچگونه روند مثبتی بدون بهبود منش اخلاقی در سطح اجتماعی ممکن نخواهد بود.
سخن کوتاه اینکه هیچ جامعهای بدون برخورداری از تربیت اخلاقی نمیتوانند حکومت اخلاق مدار و مسئول را حاکم سازند، حکومتها در هر کشور آئینه تمام نمای مردم همان سرزمین است، اگر مردم همواره گلایه دارند که نظامهای سیاسی چنین و چنان بوده اند/هستند، باید نظری بر وضعیت اخلاقی جامعه و افراد بیاندازند؛ زیرا در این زمینه اگر از منظر دینی نیز نظری بیاندازیم صدق میکند، قرآنکریم میفرماید، « إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنان خود را تغییر دهند؛ لذا میبینیم که تغییر از درون یک اصل است تا سائر تغییرات به وجود بیاید، اگر خود افراد و جامعه در اخلاق و منش شان تغییری نیاورند هیچگاه حکومت و نظام سیاسی حاکم نیز تغییر نخواهد کرد و مطابق به شأنیت خودشان ظاهر خواهد شد.
نویسنده: عبدالوهاب تلاش