خوی تجاوزگرانه امریکا و تهدید جدید علیه ونزوئلا

تحولات اخیر در امریکای لاتین بار دیگر چهره واقعی و تجاوزکارانه ایالات متحده را به نمایش گذاشته است. آمادگی واشنگتن برای حمله نظامی به ونزوئلا، در واقع ادامه همان سیاست دیرینهای است که امریکا از زمان پایان جنگ جهانی دوم تا امروز در سراسر جهان دنبال کرده است: سیاستی مبتنی بر سلطه، مداخله، و تحمیل اراده خود بر دولت ملتهای مستقل. ایالات متحده، با ادعای دفاع از آزادی و دموکراسی، در عمل همان منطق استعمار قرن نوزدهم را دنبال میکند، تنها با واژگان و ابزارهای مدرنتر به این تجاوزات رنگ و بو میبخشد.
سیاست خارجی امریکا بر محور دو اصل ثابت میچرخد؛ منافع اقتصادی و کنترل سیاسی. هرگاه کشوری در یکی از این دو حوزه از مدار واشنگتن خارج شود، بهسرعت هدف جنگ روانی، تحریم، کودتا یا حمله نظامی قرار میگیرد، ونزوئلا نمونه روشن این سیاست است. از زمان روی کار آمدن دولتهای چپگرای بولیواری، این کشور با تحریمهای شدید اقتصادی و محاصره مالی روبرو شد تا در نهایت به زانو درآید؛ اما مقاومت کاراکاس و حمایت مردمی از حاکمیت ملی، باعث شد امریکا بار دیگر گزینه نظامی را روی میز بگذارد؛ گزینهای که نشاندهنده خوی تجاوزگری و جهانخواری سیاستمداران واشنگتن است.
این نخستین بار نیست که امریکا برای حفظ سلطه خود بر جهان، بهانهای برای تجاوز میتراشد. تاریخ معاصر گواه است که از ویتنام تا عراق و از لیبی تا افغانستان، همواره یک داستان تکراری روایت شده است؛ ابتدا ساختن دشمنی خیالی، سپس تبلیغ رسانهای برای مشروع جلوه دادن حمله، و در پایان، ویرانی کشور هدف بهنام «آزادی و حقوق بشر». امروز نیز همین سناریو علیه ونزوئلا تکرار میشود. واشنگتن ادعا میکند که قصد دارد با قاچاق مواد مخدر مبارزه کند، اما در واقع هدف اصلی، تسلط بر منابع نفتی و انرژی این کشور است. امریکایی که خود بزرگترین مصرفکننده مواد مخدر در جهان است، حالا با شعار مبارزه با قاچاق، در پی مشروع جلوه دادن تجاوز نظامیاش میباشد.
دکترین تجاوز و سلطهگری امریکا نه تنها در رفتارهای نظامی بلکه در ساختار فکری سیاستمداران امریکایی نهادینه شده است، آنان جهان را به دو بخش تقسیم میکنند؛ متحدان مطیع و دشمنان نافرمان. هر کشوری که حس استقلال و آزادی را در ضمیر ملت اش تزریق نماید از مدار سیاستهای واشنگتن خارج شده و دشمن معرفی میگردد و در معرض تحریم، تهدید یا تجاوز قرار میگیرند. این منطق سلطهجویانه، پایه و اساس روابط بینالمللی امریکا را تشکیل میدهد. در حالی که از یکسو شعار آزادی، دموکراسی و حقوق بشر سر میدهد، از سوی دیگر با دخالت نظامی در کشورهای مستقل، چهره واقعی امپریالیسم مدرن را آشکار میسازد.
نکته دردناکتر این است که نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد و شورای امنیت، در برابر این تجاوزها عملاً ناتوان و بیاثر شدهاند و از هیچ نوع پرنسیپ های بینالمللی نمیتوانند دفاع کنند، به خصوص زمانی که کشور متجاوز امریکا باشد، اصول منشور ملل متحد و قوانین بینالمللی بهکلی بیمعنا میشود. شورای امنیت که قرار بود ضامن صلح و امنیت جهانی باشد، خود به ابزاری در دست واشنگتن تبدیل شده است. هیچ قطعنامهای علیه تجاوزات امریکا صادر نمیشود و اگر هم اعتراضی صورت گیرد، با وتوی خودسرانه ایالات متحده بیاثر میگردد. این وضعیت، نظام بینالملل را به صحنه بیعدالتی و قانونشکنی رسمی بدل کرده است.
از اینرو، مسأله ونزوئلا تنها بحران یک کشور نیست؛ بلکه آزمونی جهانی برای سنجش اراده ملتهای مستقل در برابر سلطهطلبی است. جهان امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند همبستگی میان دولتها و ملتهای آزادیخواه است. کشورهایی که روزی طعمه تجاوز امریکا بودهاند، باید امروز در کنار ونزوئلا بایستند. ایران، روسیه، چین، کوبا، بولیوی، و حتی ملتهای آفریقایی و آسیایی، که تجربه تلخ مداخله خارجی را چشیدهاند، میتوانند جبههای مشترک در برابر تجاوزگری تشکیل دهند. این اتحاد نه تنها دفاع از ونزوئلا، بلکه دفاع از اصل استقلال و حق تعیین سرنوشت ملتهاست که خودشان نیز در این فهرست شامل اند.
افکار عمومی جهان نیز باید در برابر این سیاستهای عوامفریبانه بیدار شود. رسانههای بزرگ غربی، که عملاً بازوی تبلیغاتی پنتاگون و کاخ سفید هستند، با وارونهنمایی واقعیتها، تجاوز را «دخالت بشردوستانه» و غارت را «نجات دموکراسی» معرفی میکنند. باید صدای ملتها از زیر این مخروبههای دروغ برخیزد. روشنفکران، روزنامهنگاران و فعالان صلح در سراسر جهان مسئولیت اخلاقی دارند که افکار عمومی را نسبت به ماهیت واقعی سیاستهای امریکا آگاه سازند. در جهانی که قدرت رسانهای در انحصار امپراتوری خبری غرب است، افشاگری صادقانه خود نوعی مقاومت علیه تجاوز و زورگویی محسوب میشود.
در واقع، بحران کنونی در ونزوئلا نماد جدال دو جهانبینی است؛ جهانبینی سلطهگرانه امریکا که همه چیز را در خدمت منافع خود میخواهد، و جهانبینی استقلالطلبانه ملتهایی که میخواهند بر سرنوشت خویش حاکم باشند. این دو منطق نمیتوانند در یک نظام جهانی عادلانه همزیستی کنند. یکی باید عقبنشینی کند؛ یا ملتها از آزادی خود دست بردارند، یا سلطهطلبی امریکا در برابر اراده ملتها شکست بخورد. تاریخ نشان داده است که اراده ملتها هرگز خاموش نمیشود. همانگونه که ویتنام، کوبا، افغانستان، غزه و ایران در برابر فشارها ایستادند، ونزوئلا نیز میتواند به نمادی از مقاومت در عصر جدید تبدیل شود.
آنچه امروز در امریکای لاتین جریان دارد تنها نزاعی سیاسی نیست، بلکه بازتاب نبردی تمدنی است میان حق و زور، میان استقلال و استعمار، میان انسانیت و سلطه. امریکا با تمام توان نظامی و اقتصادیاش شاید بتواند برخی دولتها را سرنگون کند؛ اما هرگز قادر نخواهد بود اراده ملتها را در هم بشکند. جهان در حال بیداری است و دوران یکجانبهگرایی امریکا رو به افول میرود. مقاومت ونزوئلا میتواند سرآغاز مرحلهای تازه در تاریخ روابط بینالملل باشد؛ مرحلهای که در آن ملتها دیگر قربانی سیاستهای تجاوزکارانه نخواهند شد، بلکه با اتحاد و همپیمانی، خوی استعمارگرایانه و سلطهجویانه واشنگتن را به چالش خواهند کشید.
نویسنده: محمد امان فلاح

