رنج غزه، خوابیدن وجدان بشریت

وعدههای بزرگِ دیپلماتیک را اگر تصور کنیم یک واقعیت است، اوج ساده انگاری است، به خصوص در جهان امروز که اخلاق سیاسی در سخیفترین حالت قرار دارد، این وعدهها همچون سرابی است که واقعیت خارجی آن بسیار کم است؛ این قولهای صلح و آتشبس های میان تهی، بیشتر شبیه سایهای گذرا بر خرابههاییاند که هر روز با خدعه و نیرنگ و فرصت تراشی بیشتر میشوند. طرح صلح و آتشبسهایی که اینبار نیز از سوی دولت امریکا و چهرههای برجستهای چون دونالد ترامپ مطرح شد، برای لحظاتی امید را در دلها زنده کرد، اما همانگونه که تجربهٔ میدانی بارها نشان داده، وعدهها بدون ناظر مستقل، فاقد ضمانت اجرا و عدم مکانیزم اجرایی منطقی پابرجا نمیمانند و بهسرعت رنگ میبازند. توافقهایی که به گفتهٔ بعضی تحلیلگران اولین گام خوانده شد، اگر نتوانند تضمین ملموسی برای حفاظت از غیرنظامیان و بازگشت فوری کمک انسانی یه غزه فراهم کنند، تنها روایتی نیمهتمام خواهند بود که تا کنون چنین بوده است و فرصت آتشبس صرفا نفس کشیدن رژیم اسرائیل برای تجدید قوا علیه مردم بی دفاع غزه بود.
وقتی آتشبس شکسته میشود و بمباران هوایی و حملات زمینی از سر گرفته میشود، بهای این ناکامی را اقشار آسیبپذیر میپردازند؛ کودکان، زنان، شفاخانهها و مکاتب. در موجهای اخیر حملات هوایی و زمینی اردوی کودککش رژیم اسرائیل، بازهم شمار زیادی از غیرنظامیان کشته و مجروح شدهاند که تعداد آن بیش از صد نفر میباشد، این اعداد و ارقام تنها اعداد نیستند؛ بلکه جانهایی اند که هر روز بی صدا از بین میروند و فقط خانوادههای شان داغدار میگردند و در این میان فقط نیروهای امدادی و بهداشتی چند روزی به نشانهای بشردوستی فعالیتهی شان را به نمایش گذاشته و در عوض تخریب خانههای مردم خیمه برای شان توزیع نموده و سپس بلوا راه می اندازند که فلانیها مانع توزیع کمکها میگردند و این چرخه نا میمون همینگونه در فقدان آزردگی جمعی وجدان بشریت بارها و بارها تکرار میگردد، تصاویری از شفاخانههای پر از مجروح و خیابانهای ویران شده که هر بینندهای را تکان میدهد هر روز در رسانهها دست به دست میشود؛ اما چیزی جز جنبهای سرگرمی برای مخاطبین ندارد، این واقعیت تلخ نشان میدهد که آتشبسهای اعلامشده وقتی بهسرعت فرو میریزند، نهتنها جان انسانها را میگیرند بلکه اعتماد عمومی را نیز نابود و جامعه بین الملل را به قهقرا فرو میبرد.
اما فاجعهٔ غزه را نباید تنها در مرزهای جغرافیاییاش دید؛ این یک بحران اخلاقی و ساختاری برای جامعهٔ بینالمللی است. بیش از دو سال از آغاز وخامت اوضاع میگذرد و میزان تلفات و آوارگی در مقیاس گستردهای قرار دارد؛ زمانی که سازمانها و نهادهای بینالمللی بهرغم ادعاهای بشردوستانهٔ خود در عمل سکوت اختیار کرده و با واکنشهای نمایشی محدود و پراکنده، خود را در انظار عموم صرفا به نمایش میگذارند، چنین وضعیتی این خطر را دارد که خشونتهای گسترده در غزه و سائر نقاط جهان بهنوعی عادی شوند و مرتکبان، با اتکا به ضعفِ پاسخ بینالمللی، جسورتر شوند، وقتی نهادهای حقوقی و سازمانهای بینالمللی دربارهٔ احتمال یا واقعیت جنایات گسترده و تخلفات جدی سخن میگویند، این یک زنگ هشدار است که باید به اقدام جدی منجر شود. نهادهای حقوق بشر و کمیسیونهای مستقل سازمان ملل برخی از اتفاقات را در قالبهایی توصیف کردهاند که نشان از نقض قواعد بینالمللی و حقوق بشر دارد؛ اینگونه گزارشها نباید به پروندههای بایگانی بدل شوند بلکه باید به شتاب در پیگرد مسئولان و ایجاد مکانیزمهای حفاظتی منجر گردند، عدم واکنش وجدان جهانی در برابر چنین مدارکی، تنها فضای عمل برای خشونتورزان را گستردهتر میکند.
همزمان با فاجعهٔ غزه، در قارهٔ آفریقا نیز صحنههای وحشتناکی در سودان رخ میدهد؛ جایی که نیروهایی چون واکنش سریع بهصورت سیستماتیک متهم به انجام رفتارهای خشونتآمیز، کشتارهای هدفمند و ایجاد فضای رعب و نابودی یک نسل شدهاند. تصاویر ماهوارهای و گزارشهای میدانی که اخیراً منتشر شدهاند، نشانههایی از قتلعام و پاکسازی را نشان میدهند و سؤالهایی دربارهٔ حمایتهای خارجی، حضور سلاح و شبکههای تأمین لجستیک را به دنبال داشتهاند. این رویدادها از آن جهت هشداردهندهاند که شبیهسازی و بازتولید تجربههای تلخ عراق و سوریه را در قارهای دیگر نوید میدهند؛ بحرانی که پیامدهای منطقهای و فراتر از آن خواهد داشت. ارتباط میان این فجایع از خاورمیانه تا سودان چیزی جز یک الگوی مشترک توحش و بربریت امپریالیزم جهانی نیست، وقتی منافع ژئوپولتیک بر حقوق بشر مقدم میشود و جریانهای تسلیحاتی و مالی کنترل نمیگردند، گروهها و دولتهایی که از خشونت سود میبرند، تقویت میشوند. این پیوندهای پنهان و آشکار میان بازیگران منطقهای و بینالمللی است که گاهی باعث میشود رذالتِ کشتار بهعنوان ابزاری سیاسی توجیه شود؛ اما سیاستی که بر خون بنا شده باشد، در حقیقت پایان اخلاق جمعی را رقم میزند و جهانی را میسازد که در آن توحش قانونی میشود.
جامعه افغانستان که نزدیک به پنج دهه جنگ را پشت سرگذاشته اند از آوارگیها و تجارب شکست نهادهای بینالمللی درسهایی تلخ آموخته اند و درک عمیقتری از هزینههای این سکوت دارند. برای ما، خاطرات و جلوههای زندهٔ جنگ، تنها دادههای تاریخی نیستند؛ آنها هشدارهاییاند دربارهٔ آنچه ممکن است وقتی وجدان بشری خواب باشد، اتفاق بیفتد، ما میدانیم که بازی با خون انسانها هرگز سیاست مشروع نیست و هر ادعای سیاسی که جان مردم را هزینه کند، باید محکوم شود. چارهٔ کار در تغییر جوهر سیاست بینالمللی است، ایجاد مکانیزمهای نظارتی مستقل و فوری، تأمین و تضمین عبور کمکهای انسانی، تحریمهای هدفمند و پیگرد قانونی مجرمان جنگی، و مهمتر از همه قطع جریانهای تسلیحاتی و پشتیبانیهای مالی که شعلهٔ جنگ را تغذیه میکنند. رسانهها، جوامع مدنی و روشنفکران نقش حیاتی در اعمال فشار دارند؛ آنها باید سکوت را بشکنند و از بیداری وجدان عمومی اطمینان حاصل کنند. اگر وجدان بشریت امروز خوابیده است، فردا هزینهٔ این خواب را مردمان بیگناه پرداخت خواهند کرد. تجربهٔ ما نباید ما را به بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران وادارد، بلکه باید نیرویی باشد برای همدلی فعال و فشار بر نهادهای بینالمللی تا از تبدیل شدن خشونت به حقیقت جلوگیری کنند. اگر جامعهٔ جهانی و نهادهای حقوقی دیر بجنبند، تاریخ این سکوت را از حافظهاش پاک نخواهد کرد.
یادداشت اختصاصی
لینک کوتاه

