سازمان ملل متحد، کم کاری در قبال مسئله افغانستان

افغانستان در نیم قرن اخیر بیش از هر کشور دیگری طعم تلخ جنگ و بحران را چشیده است، کشوری که زمانی در صلح و امنیت مثال زدنی سپری میکرد و به هیچ بلوکی وابسته نبود؛ حتی زمانی که دنیا درگیر کشمکش و جنگ بود و تمام کشورهای جهان ناامن بود افغانستان در امنیت مطلق قرار داشت و محل امنی بود برای کسانی که از جنگ جهانی متضرر بودند و آغوش افغانستان به روی همهشان باز بود؛ اما رفته رفته با سقوط نظام شاهی و کم تجربهگی سردار داوودخان، این کشور در فرایند زمان به میدان رقابت قدرتهای جهانی و منطقهای بدل شد، مداخلات شرق و غرب، اختلافات داخلی، سطح پائین دانش سیاسی مردم و ناتوانی حکومتها دست به دست هم داد تا این سرزمین به صحنهی پرآشوبی بدل شود که میلیونها انسان را آواره، زخمی و داغدار ساخت و مملکت به کابوسی وحشتناک تبدیل شد که هیچ چشمی یارای تماشا و دیدن خرابیهای این سرزمین را نداشت. در این میان، چشم امید مردم بارها به جامعه جهانی و سازمان ملل متحد دوخته شد؛ نهادی که بر اساس منشور خود باید حافظ صلح، امنیت و حقوق ملتها باشد.
از نخستین سالهای جنگ داخلی تا امروز، سازمان ملل همواره در افغانستان حضور داشته است، گاهی با اعزام هیأتهای سیاسی و میانجیگران، گاهی با برگزاری کنفرانسها و صدور قطعنامهها و گاهی نیز با ارسال نیروهای کمکرسان و بشردوستانه؛ اما پرسش اصلی این است که این همه تلاش چه دستاوردی برای مردم افغانستان داشته است؟ بسیاری معتقدند که سازمان ملل بیشتر تماشاگر بوده تا بازیگر، وقتی که شوروی سابق در افغانستان حضور نظامی داشت و میلیونها انسان آواره میشدند، سازمان ملل تنها به صدور چند قطعنامه بسنده کرد، وقتی جنگهای داخلی در کشور اوج گرفته بود و طی آن میلیونها افغان کشته، زخمی و آواره شدند، سازمان ملل فقط نماینده ویژهاش را به افغانستان میفرستاد، نام اخضر ابراهیمی برای بسیاری از افغانها آشناست، او در طول جنگهای داخلی افغانستان فقط سفرهای سیاحتی به این سرزمین داشت بدون اینکه نتیجه و دستاورد ملموسی برای خاموشی جنگ در پی داشته باشد؛ هر چند نماینده سازمان ملل متحد انگیزه تأمین صلح و ثبات را در افغانستان داشت؛ ولی رقابتهای ژئوپولیتیکی شرق و غرب با مدیریت جنگهای افغانستان توسط پاکستان نقش نماینده ویژه این سازمان را تضعیف میساخت و طرفهای درگیر که از درک و درایت سیاسی لازم بهرهمند نبودند به راحتی تحت مدیریت پاکستان و قدرتهای خارجی قرار میگرفتند.
با این حال نباید نادیده گرفت که همین تلاشهای نیمبند نیز گاهی روزنههایی از امید آفرید، ایجاد دولت موقت در سال ۲۰۰۱ با نظارت مستقیم سازمان ملل انجام شد، کنفرانس بن هرچند پر از کاستی بود، اما نقطهی آغاز نظم تازهای در کشور شد، سازمان ملل در برگزاری انتخابات نخستین نقش فعال داشت و میلیونها افغان برای نخستین بار توانستند با رأی خود سرنوشت سیاسیشان را تجربه کنند، هرچند که آراء نقش زیادی در تعیین سرنوشت مردم نداشتند؛ اما بازهم در همان اوایل در سطح پارلمان بسیاریها توانستند نمایندگان دلخواهشان را به شورای ملی بفرستند؛ همچنین در حوزه کمکهای بشردوستانه، این نهاد توانست صدها هزار آواره داخلی و خارجی را تحت پوشش برنامههای غذایی و صحی قرار دهد؛ اما مشکل بزرگتر این بود که افغانستان تنها به امداد غذایی یا صندوقهای رأی نیاز نداشت، مردم بیش از همه امنیت و عدالت میخواستند؛ چیزی که سازمان ملل در فراهم ساختنش ناکام ماند، نیروهای خارجی با حضور گستردهی خود امنیت را بهانه کردند؛ اما عملا تحت نام امنیت، ناامنی را در این سرزمین پیاده کردند؛ چنانچه جابجایی گروه تروریستی داعش در افغانستان در زمان حضور نیروهای خارجی صورت گرفت، سازمان ملل که باید نقش ناظر بیطرف را بازی میکرد، اغلب زیر سایهی قدرتهای بزرگ عمل کرد، تصمیمهای کلان نه در کابل و نیویورک، بلکه در واشنگتن و مسکو و اسلامآباد گرفته میشد، همین وابستگی سیاسی باعث شد که اعتبار این نهاد نزد افغانها خدشهدار شود.
یکی دیگر از ضعفهای جدی سازمان ملل در افغانستان، ناتوانی در فشار آوردن بر کشور پاکستان بود، همه میدانستند که جنگ افغانستان تنها محصول اختلافات داخلی نیست، دخالت مستقیم و غیرمستقیم کشورهایی چون پاکستان، بازیهای استخباراتی قدرتهای بزرگ و قاچاق اسلحه و مواد مخدر، همه دست به دست هم دادند تا شعلههای جنگ خاموش نشود، با این حال، سازمان ملل به ندرت توانست این کشورها را وادار به پاسخگویی کند، قطعنامهها یکی پس از دیگری صادر میشدند، اما ضمانت اجرایی نداشتند، در عرصه حقوق بشر نیز وضع بهتر نبود، هرچند سازمان ملل گزارشهای فراوانی از نقض حقوق زنان، کشتار غیرنظامیان و شکنجه زندانیان منتشر کرد؛ اما این گزارشها اغلب در حد اسناد باقی ماندند، وقتی دختران از رفتن به مکتب محروم شدند یا خبرنگاران مورد تهدید قرار گرفتند، جامعه جهانی تنها به ابراز نگرانی بسنده کرد، این در حالی است که مردم افغانستان بیش از همه به حمایت عملی نیاز دارند، نه بیانیههای تکراری، با وجود همه این ضعفها، نقش سازمان ملل را نمیتوان به کلی نفی کرد، در نبود این نهاد، شاید وضعیت انسانی افغانستان به مراتب بدتر میبود، کمک به آوارگان، ایجاد فرصت برای گفتوگوهای سیاسی و جلب توجه جهانی به بحران افغانستان، همه بخشهایی از کارنامه این سازماناند که ارزش انکار ندارند؛ اما حقیقت این است که آنچه مردم از سازمان ملل انتظار داشتند، بسیار فراتر از این بود، آنان نهادی میخواستند که ضامن امنیت و عدالت باشد، نه صرفاً یک میانجی خاموش و یک توزیعکننده کمکهای غذایی.
امروز که افغانستان بار دیگر در چنبره بحرانهای سیاسی و اقتصادی گرفتار است، نقش سازمان ملل بیش از هر زمان دیگری زیر سؤال رفته است، حقوق ابتدایی مردم نقض میشود و جامعه جهانی دچار سردرگمی است،سازمانملل اگر میخواهد دوباره اعتماد افغانها را به دست آورد، باید از قالب گزارشنویسی و کنفرانسگردانی بیرون شود و نقش فعالتری بگیرد، این نقش میتواند از فشار سیاسی بر کشورهای حامی جنگ همچون پاکستان تا طراحی برنامههای واقعی برای توسعه و صلح پایدار را شامل شود، افغانها مردمانی هستند که بارها ثابت کردهاند در برابر سختیها ایستادگی میکنند، آنان به صلح و زندگی آرام نیاز دارند، اما این صلح تنها زمانی دوام میآورد که همه عوامل داخلی و خارجی جنگ مهار شوند. سازمان ملل اگر به منشور خود وفادار است، باید فراتر از مصلحتجوییهای قدرتهای بزرگ عمل کند و افغانستان را به چشم یک کشور مستقل و یک ملت رنجدیده ببیند. تاریخ بارها نشان داده که بیتوجهی به افغانستان آتشی میافروزد که دیر یا زود دامن منطقه و جهان را هم میگیرد، سرنوشت افغانستان آزمایشی است برای صداقت و توانایی سازمان ملل متحد، اگر این نهاد بتواند در این کشور بستر صلح پایدار، تشکیل حکومت فراگیر و بازگشایی مکاتب را فراهم سازد، اعتماد ملتها به کارآمدیاش بیشتر خواهد شد؛ اما اگر همچنان به گزارشها و قطعنامههای بیاثر بسنده کند، نه تنها مردم افغانستان که همه جهانیان به این باور خواهند رسید که سازمان ملل بیشتر از آنکه ضامن صلح باشد، ابزاری در دست قدرتهاست، این انتخابی است که امروز پیش روی این سازمان قرار دارد.

