سازمان ملل و روایتِ حضورِ گستردهٔ تروریسم در افغانستان؛ واقعیت امنیتی یا دستور کار سیاسی؟

گزارش تازهٔ شورای امنیت سازمان ملل که از فعال‌بودن بیش از ۲۰ گروه تروریستی در افغانستان سخن می‌گوید، در ظاهر یک هشدار امنیتی است؛ اما در بطن خود حامل پیامی سیاسی و جهت‌دار است که نمی‌توان آن را جدا از معادلات قدرت، رقابت‌های منطقه‌ای و نقش بازیگران فرامنطقه‌ای خواند. این گزارش با برجسته‌سازی حضور داعش خراسان و اعلام شمار تقریبی دو هزار جنگجوی این گروه، بار دیگر افغانستان را در مرکز روایت جهانی تروریسم قرار می‌دهد؛ روایتی که در زمان‌بندی و محتوای آن، پرسش‌های جدی نهفته است.

سازمان ملل در این گزارش تأکید می‌کند که هرچند رهبری داعش خراسان عمدتاً در اختیار اتباع افغان است، اما بدنهٔ این گروه را شهروندان کشورهای آسیای مرکزی تشکیل می‌دهند و هدف اصلی آن، اجرای حملات فرامرزی و نمایش توان جذب نیرو و منابع مالی است. در ادامه نیز فهرستی از گروه‌های دیگر مانند تحریک طالبان پاکستان، القاعده، جنبش اسلامی ترکستان شرقی و جماعت انصارالله ارائه می‌شود تا تصویر افغانستان به‌عنوان کانون تجمع تروریسم منطقه‌ای و جهانی تکمیل شود. اما آنچه در این میان کمتر مورد توجه قرار گرفته، تناقض آشکار میان این روایت و تحولات میدانی اخیر است.

در حالی که شورای امنیت تلاش می‌کند افغانستان را مرکز ثقل تهدید معرفی کند، واقعیت‌های میدانی نشان می‌دهد که چهره‌های کلیدی داعش خراسان نه در داخل افغانستان، بلکه در خاک پاکستان شناسایی، تعقیب و بازداشت می‌شوند. بازداشت سخنگوی داعش خراسان در پاکستان، تنها یک نمونه از زنجیره‌ای است که نشان می‌دهد زیرساخت‌های لجستیکی، رسانه‌ای و حتی رهبری این گروه‌ها، فراتر از مرزهای افغانستان و عمدتاً در جغرافیای پاکستان تغذیه می‌کنند. این تناقض بنیادین، مشروعیت روایت شورای امنیت را به چالش می‌کشد و این پرسش را مطرح می‌سازد که چرا با وجود این شواهد، همچنان افغانستان به‌عنوان منبع اصلی تروریسم معرفی می‌شود.

پاسخ به این پرسش را نمی‌توان بدون توجه به سازوکار تولید گزارش‌های سازمان ملل یافت. با این حال به نظر می‌رسد گزارش‌های شورای امنیت محصول داده‌هایی هستند که از سوی دولت‌ها، نهادهای استخباراتی و شبکه‌های همکار قدرت‌های استعماری به سازمان ملل تزریق می‌شوند. در چنین ساختاری، بی‌طرفی مطلق یک توهم است؛ زیرا هر داده و اطلاعات آماری در این زمینه، حامل زاویه نگاه و بر محور منافع ارسال‌کنندهٔ آن است. زمانی که برخی منابع اطلاعاتی غربی و به‌ویژه آمریکایی، نقش پررنگ‌تری در تغذیه اطلاعاتی این گزارش‌ها دارند، طبیعی است که جهت‌گیری نهایی نیز با اولویت‌های امنیتی و سیاسی آنان هم‌خوان شود.

در این چارچوب، برجسته‌سازی افغانستان به‌عنوان کانون تهدید، می‌تواند چند هدف را هم‌زمان دنبال کند؛ نخست، بازتولید گفتمان تهدید از خاک افغانستان برای توجیه سیاست‌های امنیتی آینده، چه در قالب فشار سیاسی بر حاکمیت فعلی افغانستان و چه در قالب مشروع‌سازی مداخلات غیرمستقیم در امور افغانستان. دوم، انتقال مسئولیت تروریسم از عهده پاکستان، به افغانستان؛ به خصوص در این وهله زمانی که افغانستان در وضعیت شکنندهٔ سیاسی و اقتصادی قرار دارد و نماینده خود را در سازمان ملل نیز دارا نمی‌باشد طبیعی است که در چنین حالت توان دفاع از روایت خود را در عرصه بین‌المللی به‌سختی داراست.

پاکستان در این میان، بازیگری است که طی دهه‌ها نشان داده چگونه می‌تواند هم‌زمان با گروه‌های شبه‌نظامی بازی کند و از تجهیز و تمویل آنان در راستای سوق دادن به اهداف خاص امتیاز بگیرد. سابقهٔ استفاده ابزاری از گروه‌های مسلح، بخشی از ساختار سیاست امنیتی پاکستان بوده است؛ ساختاری که تروریسم را نه صرفاً تهدید، بلکه ابزار چانه‌زنی با قدرت‌های جهانی تلقی کرده است. بازداشت گزینشی برخی عناصر داعش یا سایر گروه‌ها، اغلب در بزنگاه‌های دیپلماتیک رخ داده و به‌عنوان سند همکاری اسلام‌آباد در مبارزه با تروریسم به نمایش گذاشته شده است، در حالی که بسترهای اصلی فعالیت این گروه‌ها در خاک پاکستان دست‌نخورده باقی مانده‌اند.

با این حال، گزارش شورای امنیت به‌جای تمرکز بر این بسترها، بار دیگر نگاه‌ها را به افغانستان معطوف می‌کند. این تمرکز یک‌سویه، نه‌تنها تصویر نادرستی از جغرافیای واقعی تهدید ارائه می‌دهد، بلکه به‌طور ضمنی زمینه را برای فشارهای سیاسی، تحریم‌های غیررسمی و انزوای بیشتر افغانستان فراهم می‌سازد. در چنین روایتی، افغانستان به مسئله تبدیل می‌شود، نه قربانیِ یک بازی بزرگ‌تر امنیتی.

نکته قابل تأمل دیگر، هم‌زمانی برجسته‌سازی تهدید داعش خراسان با تحولات ژئوپولیتیک جدید است. جهان در حال بازتعریف اولویت‌های امنیتی خود است و تروریسم بار دیگر به‌عنوان ابزاری برای مدیریت بحران‌ها و بازآرایی اتحادهای چندجانبه کشورها مطرح می‌شود. در این فضا، افغانستان به‌عنوان یک پروندهٔ باز، مستعد آن است که به‌عنوان تهدید بالقوه نگه داشته شود؛ تهدیدی که می‌تواند هر زمان بهانهٔ اقدام یا فشار تازه‌ای قرار گیرد.

مسئله اصلی در این گزارش نقد روایت یک‌جانبه‌ای است که مسئولیت را به‌طور کامل به افغانستان نسبت می‌دهد و نقش شبکه‌های فرامرزی، پناه‌گاه‌های امن و بازیگران بهره‌بردار را نادیده می‌گیرد. تا زمانی که گزارش‌های بین‌المللی به‌جای پرداختن به ریشه‌ها، بر نشانه‌ها تمرکز کنند و تا وقتی که نفوذ منابع اطلاعاتی ذی‌نفع در شکل‌دهی این گزارش‌ها مورد پرسش قرار نگیرد، تروریسم همچنان ابزاری برای فشار سیاسی باقی خواهد ماند.

برجسته‌سازی حضور گروه‌های تروریستی در افغانستان، بیش از آن‌که راهی به‌سوی مهار واقعی تهدید باشد، به نظر می‌رسد تلاشی برای بازتوزیع مسئولیت و تطهیر نقش پاکستان و همدستان غربی اش است که سال‌ها در تولید و مدیریت این تهدید نقش داشته‌اند. اگر واقعا افغانستان کانون تروریسم است، چرا رهبران و چهره‌های کلیدی این شبکه‌ها در آن‌سوی مرزها و توسط (آی‌اس‌آی) دستگیر می‌شوند؟ پاسخ به این پرسش، می‌تواند بسیاری از روایت‌های رسمی را از بنیاد به چالش بکشد.

یادداشت اختصاصی

لینک کوتاه

https://sarie.news/s505n
دکمه بازگشت به بالا