شکست مذاکرات طالبان و پاکستان و ضرورت ایجاد حکومت در تبعید
شکست مذاکرات طالبان و پاکستان و ضرورت ایجاد حکومت در تبعید: بازتعریف مشروعیت ملی و توازن منطقهای افغانستان

تحولات اخیر در روابط میان طالبان و پاکستان، از درگیریهای مرزی تا شکست سهمرحلهای مذاکرات در دوحه و استانبول، بار دیگر ماهیت تضاد استراتژیک اسلامآباد در برابر منافع ملی افغانستان را آشکار ساخت.
با وجود آنکه طالبان فاقد مشروعیت ملی و مردمیاند و حاکمیت خویش را بر مبنای قرائت تکقشری از دین استوار ساختهاند، اما در تقابل با فشارهای پاکستان، موضعی نسبی و ملیگرایانه اتخاذ کردهاند.
این وضعیت، در بستر رقابتهای منطقهای و مواضع کشورهایی چون روسیه، چین، ایران و هند، زمینهای نو برای بحث درباره ضرورت تشکیل حکومت در تبعید از سوی جریانهای ملی و مخالفان طالبان فراهم ساخته است.
مقاله حاضر با رویکردی تحلیلی، به واکاوی عمق استراتژی پاکستان، تضاد درونی طالبان، موقعیت بازیگران منطقهای و امکانپذیری تشکیل یک بدیل مشروع و ملی برای بازتعریف توازن سیاسی افغانستان میپردازد.
مقدمه
پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۱۴۰۰ خورشیدی، مناسبات آنان با پاکستان، که در ظاهر متحد دیرینه محسوب میشد، وارد مرحلهای از تنش و بیاعتمادی شده است. درگیریهای نظامی مرزی، حملات هوایی متقابل، و سپس آغاز سه دور مذاکرات میان دو طرف با میانجیگری قطر و ترکیه، نتوانست این شکاف بنیادین را ترمیم کند.
این در حالی است که پاکستان همواره افغانستان را بهمثابه حیاط خلوت و عمق استراتژیک خود تلقی کرده و در پی آن بوده است تا با حفظ یک حکومت وابسته، امنیت مرزهایش و منافع ژئوپولیتیکی خود را تضمین کند.
اما طالبان، با وجود وابستگی تاریخیشان به اسلامآباد، در مقام حاکمیت نسبت به استقلال تصمیمگیری و حفظ حاکمیت ملی، موضعی متفاوت اتخاذ کردهاند.
این پارادوکس، نشانه آغاز تحول در نظم سیاسی و فکری درون جریان طالبان و گشایش گفتمانی جدید درباره ضرورت بازسازی مشروعیت ملی افغانستان است.
عمق استراتژی پاکستان در تقابل با منافع ملی افغانستان
استراتژی پاکستان در قبال افغانستان بر دو محور اساسی استوار است:
نخست، حفظ افغانستان بهعنوان منطقه نفوذ استخباراتی و عمق دفاعی در برابر هند؛
دوم، جلوگیری از شکلگیری یک دولت ملی مستقل و مقتدر در کابل.
در دهههای گذشته، اسلامآباد با استفاده از گروههای نیابتی از جمله طالبان، سعی کرده بود این سیاست را عملی سازد. اما با تثبیت طالبان در قدرت، این ابزار بهتدریج از کنترل پاکستان خارج گردیده و اکنون علیه آن عمل میکند.
طالبان که در گذشته منافع پاکستان را در افغانستان تأمین میکردند، اکنون با رویکردی مبتنی بر حاکمیت ملی، از پذیرش فشارهای سیاسی و امنیتی اسلامآباد سر باز زدهاند. این دگرگونی، هرچند محدود و ناهمگون، اما نشانهای از پایان یک دوره وابستگی سیاسی و آغاز مرحلهای تازه در روابط میان دو کشور است.
طالبان میان ایدئولوژی تکقشری و موضع ملی در برابر پاکستان
طالبان مشروعیت داخلی خویش را از قرائت تنگنظرانه از شریعت و حاکمیت روحانیون گرفتهاند؛ اما در مواجهه با پاکستان، در موضعی برخاسته از غرور ملی و استقلالطلبی ظاهر شدهاند.
این تضاد میان ایدئولوژی دینی بسته و واقعیت سیاسی ملی، ماهیت دوگانه «امارت اسلامی» را آشکار میسازد.
در حالیکه طالبان نتوانستهاند اجماع ملی و مردمی را در داخل کشور ایجاد کنند، اما در برابر مداخله خارجی، بهصورت غریزی از حاکمیت ملی دفاع میکنند.
این پدیده را میتوان نمونهای از «ناسیونالیسم ناخودآگاه سیاسی» در قالب نظامی ایدئولوژیک دانست؛ نوعی مقاومت که فاقد بنیان نهادی و مشارکتی است، اما بههرحال نشانهای از تمایل به رهایی از قیمومیت بیگانه محسوب میشود.
رویکرد کشورهای منطقه؛ حمایت از ثبات، اعتراض به انحصار
کشورهای منطقه از جمله روسیه، چین، ایران و هند، هرچند در ظاهر از موضع ملی طالبان در برابر پاکستان استقبال کردهاند، اما نسبت به ساختار تکقشری، انحصاری و غیرشمول حکومت طالبان انتقاد جدی دارند.
این کشورها افغانستان را نه از زاویه ایدئولوژیک، بلکه از منظر امنیت منطقهای و اقتصادی مینگرند.
در نظر آنان، حکومتی میتواند شریک مطمئن منطقه باشد که:
- دارای مشروعیت ملی و مشارکت عمومی باشد،
- ظرفیت تضمین امنیت مرزها و جلوگیری از گسترش افراطگرایی را داشته باشد،
- با ساختارهای اقتصادی نوین منطقهای مانند سازمان همکاری شانگهای و کریدور اقتصادی شرق–غرب سازگار باشد.
طالبان در هیچیک از این زمینهها توان پاسخگویی ندارند و دقیقاً همین موضوع کشورهای منطقه را به جستوجوی بدیلی مشروعتر و همهشمولتر سوق داده است.
ضرورت ایجاد حکومت در تبعید
در چنین وضعیت بحرانی، ایجاد یک حکومت در تبعید از سوی نیروهای ملی، نخبگان سیاسی، شخصیتهای مستقل و چهرههای معتدل درون طالبان میتواند گزینهای نجاتبخش برای بازسازی مشروعیت ملی و ایجاد توازن نوین در منطقه باشد.
ویژگیهای اساسی چنین حکومتی باید شامل موارد ذیل باشد:
- ملی بودن ترکیب: حضور همه اقوام، مذاهب، جریانهای فکری و حتی عناصر معتدل از بدنه طالبان.
- هدفگذاری راهبردی: بازتعریف مشروعیت سیاسی، تدوین منشور ملی و فراهمسازی بستر برای گذار به نظام مشارکتی و مردمی.
- تعامل منطقهای و بینالمللی: ایجاد روابط متوازن با کشورهای همسایه و قدرتهای فرامنطقهای بر اساس اصل احترام متقابل و حفظ حاکمیت ملی.
- احیای دیپلماسی ملی: معرفی چهرهای جدید از افغانستان بهعنوان کشوری با ثبات، مستقل و قابل اعتماد برای همکاریهای امنیتی و اقتصادی.
چنین ساختاری میتواند نهتنها نماینده سیاسی واقعی مردم افغانستان در صحنه بینالمللی باشد، بلکه توازن قدرت منطقهای را نیز از انحصار پاکستان خارج ساخته و معادلهای جدید از ثبات را در منطقه رقم بزند.
نتیجه
مذاکرات شکستخورده طالبان و پاکستان، نشانه فرسایش ابزارهای نفوذ سنتی اسلامآباد و تغییر تدریجی در ماهیت قدرت در کابل است.
طالبان، با وجود ضعف ساختاری و مشروعیتی، در برابر پاکستان موضعی ملی اتخاذ کردهاند؛ اما ناتوانی در نهادینهسازی این موضع در قالب حکمرانی فراگیر، آنان را در بنبست تاریخی نگه داشته است.
از سوی دیگر، کشورهای منطقه در پی یافتن بدیلی مشروع، شمولپذیر و دارای چشمانداز ملی هستند.
در چنین شرایطی، تشکیل حکومت در تبعید از سوی جریانهای ملی و اپوزیسیون معتدل طالبان میتواند زمینهساز بازتعریف مشروعیت سیاسی، احیای وحدت ملی و پایان دادن به وابستگی تاریخی افغانستان باشد.
این حکومت میتواند بهعنوان صدای مشروع ملت افغانستان در عرصه جهانی مطرح شود و آغازگر فصل تازهای از استقلال فکری و سیاسی کشور در برابر بازیهای منطقهای و جهانی گردد.
نویسنده: سید باقرشاه احمدی

