طالبان و مبانی فکری رادیکالی

عموما گروههای افراطی به گونه‌ی اند که هر نوع اندیشه و ایدئولوژی را که همانند با اندیشه‌ها و باورهای خود شان نیستند و یا در مغایرت با ارزش‌های خلق شده خود شان قرار دارند، نفی نموده و در بازه زمانی مختلف در صدد محو آنان از مجاری خشونت و توسل به زور بر آمده و به جای هرگونه گفتگو و مفاهمه نهایت تلاش را می‌نمایند تا با توسل به ابزارهای سخت افزاری، حریف و دیگر اندیشان را از صحنه‌ی زندگی حذف نمایند. اینکه چرا و چگونه باب گفتگو و مذاکره در قاموس طالبان جایگاهی ندارد علل و عوامل زیادی را در خود جا داده است که پرداختن به طور مفصل و موردی از ظرفیت این مقال خارج است؛ لذا در این نوشته سعی بر این است تا به صورت فشرده مبانی فکری آنان مورد شناسایی قرار گرفته و علل سازش ناپذیری شان با دیگر اندیشان مورد بررسی قرار گیرد.

1-جنبش طالبان، تشکیل یافته از علما و طلاب مدارس دینی افغانی است که عمدتا در پاکستان تحصیل کرده اند. تعداد این طلبه‌های علوم دینی که در دو دهه اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاههای متعلق به مهاجرین در دو ایالت «بلوچستان» و «سرحد» مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیثی بوده اند، به هزاران نفر می رسد. پس از کودتای کمونیستی سال 1357 در افغانستان و اشغال کشور به وسیله ارتش اتحاد شوروی سابق در زمستان سال 1358، صدها هزار شهروند افغانی از شهرها و روستاهای شان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجرین، اکثرا در داخل اردوگاههایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل با حمایت‌های وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تاسیس شده بود، اسکان داده شدند. نسل جدید این مهاجرین که در اردوگاهها و یا شهرهای پاکستان نشو و نما یافته بود، به راحتی جذب مدارس دینی موجود در این کشور گردیده و در آنجا مشغول فراگیری علوم دینی گردیدند. گرایش نسل جدید خانواده های مهاجرین به مدارس علوم دینی، دلایل ایدئولوژیکی و اجتماعی متعددی داشت. مدارس و دانشگاههای دولتی افغانستان به دلیل گرایشهای فکری و انحرافی، خاطره ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود، خصوصا پس از تسلط چپ بر افغانستان، مدارس دولتی، نمادی از اندیشه های چپی و ضد دینی شناخته می شد. از طرف دیگر، در صفوف مجاهدین و مبارزین، حضور گسترده و بسیار فعال علما و طلاب جوان که در دفاع از دین و وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم به جهاد اشتغال داشتند، جلب توجه می نمود، اینان، علما و طلابی انقلابی بودند که اکثرا نقش پیشاهنگی قیام و مبارزه را نیز دارا بودند.

احزاب تندرو اسلامی پاکستان، مانند: جمعیه العلمإ اسلام. جماعت اسلامی و جمعیت اهل حدیث، تحت تاثیر انگیزه های دینی و نژادی (پشتون گرایی) به کمک مهاجرین افغانی شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تاسیس نمودند و یا اینکه آنها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. دهها مدرسه که به وسیله جمعیه العلمای پاکستان (احتمالا جمعیه العلمإاسلام نه پاکستان) بنیادگذاری شده بود، جوانان افغان را به خود جذب کردند. افغانها نیز از اینکه مدارس فوق الذکر، مجانی بوده و در آن، قرآن کریم و مسایل دینی تدریس می شد، به این مدارس پیوستند. بنابر این، اولین آموزه های فکری طالبان در این مدارس انجام گرفت و طالبان نیز شدیدا تحت تاثیر مواد آموزشی آنها واقع شدند. این سه مرکز دینی، شاخه‌ی دیوبندی‌های هند می‌باشند که پس از فروپاشی هند و استقلال پاکستان، آنان رسما فعالیت مستقلانه شان را در خاک پاکستان آغاز نمودند اما در اساس همان دیوبندی هند می‌باشند.

2-مکتب دیوبندی در پاکستان کنونی، نماینده دین رسمی به شمار میآید و دارای اکثریت در میان مسلمانان اهل سنت است. طرفداران دیوبندی در این کشور، همواره در حال افزایش بوده است، بویژه در دو دهه اخیر، رشد دیوبندیها به دلیل رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه و سرمایه گذاریهای وسیع عربستان و همچنین حمایتهای دولت ضیإالحق و جناح او از آنها، سرعت بیشتری یافته است. عمده ترین گروههای وابسته به مکتب دیوبندی در پاکستان عبارتند از: جمعیه العلمای اسلام،  سپاه صحابه، و جمعیت اهل حدیث. این سه جناح، متعلق به مکتب دیوبندی و دارای عقاید مشابه و شعارهای یکسان و حامیان خارجی واحدی هستند. تنها تفاوت این سه جناح در این است که جمعیه العلمای اسلام به رهبری فضل الرحمان و سمیع الحق، به صورت یک حزب سیاسی وارد صحنه سیاسی کشور گردیده است، در صورتی که سپاه صحابه و اهل حدیث به ترتیب به فعالیتهای نظامی و فرهنگی رو آورده اند. هماهنگی داخلی این سه گروه در مبارزه علیه مخالفان شان بسیار قابل توجه می باشد. جنبش طالبان افغانستان با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگی دارد و از حمایتهای معنوی ومادی و حتی انسانی همه آنها در این چند سال برخوردار بوده است. در عین حال، این ارتباط با جمعیه العلمای اسلام به دلیل عوامل فرهنگی، زبانی و نژادی و نیز تجربه سیاسی در عمل بیش از دو گروه دیگر بوده و هست. مولانا فضل الرحمان و سمیع الحق، هردو پشتون تبار بوده و در ایالتهای بلوچستان و سرحد که موطن اصلی پشتونهای پاکستان به شمار میآید، دارای نفوذ فوق العاده ای هستند.

اصول فکری

  • احیای مدل خلافت

مهمترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و سایر گروههای بنیادگرای افراطی از جمله طالبان، احیای اصل خلافت در نظام سیاسی اسلام است. شاه ولی الله هندی سر سلسله نهضت بیداری اسلامی در شبه قاره که مکتب بنیاد گرای دیوبندی نیز متاثر از افکار اوست، احیای خلافت اسلامی را رکن اساسی در اسلامی شدن جامعه دانسته است. شاه ولی الله مانند اکثر دانشمندان اهل سنت، شیوه ایجاد خلافت اسلامی را در چهار مورد خلاصه می کند: بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه. جالب اینجاست که شاه ولی الله یکی از ویژگیهای خلیفه را «شرافت نسبی و قومی» دانسته که این امر با تفکر امروزی طالبان که خود را منتسب به یک گروه قومی برتر می داند، کاملا سازگاری دارد. طالبان با توسل به این ویژگی خلیفه، نه تنها حق خلافت را شایسته انحصاری مردم جنوب می داند که از میان جنوبی‌ها نیز تنها قوم درانی را قوم برگزیده این مقام قلمداد می نماید. طالبان با اعتقاد به اصل خلافت، قبل از دستیابی به هر نوع پیروزی قاطع در افغانستان، عجولانه خلیفه دولت احتمالی آینده خود را در قندهار تعیین نموده و با الگوپذیری از ابوالکلام آزاد تئوریسین جمعیه العلمای هند تئوری «امارت اسلامی» را در افغانستان به اجرا گذاشت. تئوری امارت اسلامی) که با تئوری خلافت سازگاری کامل دارد، اولین بار در تاریخ معاصر شبه قاره هند به وسیله ابوالکلام آزاد و جمعیه العلمای هند پیشنهاد گردیده و در دوره جهاد، گروههای وهابی گرای پیرو دیوبند، آن را در برخی ولایات شرقی و جنوب شرقی کشور تجربه نمودند و هم اینک، طالبان نیز که از اعقاب فکری جمعیه العلمای هند بشمار می رود، این طرح را در افغانستان پیاده می نماید. در تئوری «خلافت» و «امارت» آن طوری که طالبان آن را می خواهد، مردم و احزاب جایگاهی ندارند. تعدادی از سران قبایل و نخبگان دینی تحت عنوان اهل حل و عقد گرد هم آمده و فردی را برای این پست نامزد می نمایند و آنگاه تمام اختیارات کشور به شخص خلیفه یا امیرالمومنین منتقل خواهد شد. طالبان به وضوح اعلام کرده است که «در افغانستان انتخابات برگزار نخواهد شد، چون انتخابات یک تقلید غیر اسلامی است.»

  • مبارزه با نوآوریهای مدنیت غربی

مخالفت با مفاسد فرهنگ و تمدن غربی در کل یکی از شعارهای اساسی تمامی گروههای اسلامی است؛ اما آنچه بنیادگرایی افراطی از نوع طالبان را از بقیه گروههای اسلامی جدا می سازد نفی مطلق مدنیت غربی به وسیله آنهاست. گروههای دیگر اسلامی مانند اخوانیها با دید نقادانه به تمدن غربی نگریسته و ضمن رد جنبه های منفی آن از پذیرش جنبه های مثبت آن استقبال می نمایند؛ در صورتی که طالبان و مکتب دیوبندی و وهابی در اوایل کار با هر نوع دستاورد تمدن غربی به مخالفت برخاسته و سپس به تدریج به سوی محافظه کاری تمایل پیدا می کنند. برخورد غیر نقادانه، چه در امر پذیرش و یا نفی فرهنگ غربی مشکلات بیشماری را به همراه دارد. مخالفت تعصب آمیز طالبان با تلویزیون، وسایل تصویربرداری، لباس فرنگی، سینما و امثال آن، نشانه آشکاری بر روحیه ستیزه جویی آنان با مظاهر تمدن غربی است؛ چه اینکه تلویزیون و سینما در نزد طالبان از «ابزار شیطانی» به حساب آمده و در ردیف آلات لهو و لعب که مشروعیتی در دین ندارد, قرار می گیرد. چنانچه در دوران حاکمیت این گروه، منع تلویزیون و استفاده از آلبوم عکس رسما ممنوع اعلان شد به نظر می رسد که طالبان در امر مبارزه با مظاهر تمدن غربی دچار نوعی تناقض گردیده است؛ چرا که آنها از یک طرف مخالفت آشکار خود را با مظاهر فرهنگ و تمدن غربی ابراز می دارند و از طرف دیگر به طور وسیع در فعالیتهای روزانه خود عملا از آنها سود می جویند.

  • بازگشت به عصر قبل از تجدد

یکی از پیچیدگیهای اساسی در بینش طالبان به طور اخص و بنیادگرایی افراطی به طور اعم، روح تعبد گرایی و قداست بخشی نسبت به دستاوردهای کلامی و فقهی پیشینیان می باشد. بنیادگرایی افراطی، دوران صدر اسلام و میانه را دوره طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی نموده و راجع به تفاسیر و تاویلهای دینی این دوره، اعتقاد جزم گرایانه دارد. تنها الگوی مطلوب در نزد بنیادگرایان افراطی، الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه اسلامی می باشد و رفتار خشک و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرش شان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفی گری آنها دارد که با ضروریات زندگی کنونی کاملا بیگانه است.

طالبان با تفسیر سخت گیرانه از اسلام، زندگی خصوصی و حریم شخصی افراد را تحت نظارت دقیق مامورین خود گرفته و از «بلندی موی سر» تا «کوتاهی موی صورت» و از حمام عمومی تا تردد زن در محیط بیرون از منزل عموما تحت ضوابط و مقررات حکومتی آنها قرار دارد؛ همچنین در مساله اعتقاد به توحید و مبارزه با مظاهر شرک تا آنجا شدت عمل به خرج داده که حتی نگه داری عکس و اسباب بازی کودکان در منزل را مغایر با عقاید توحیدی اسلام اعلام کرده است.

  • خود حق پنداری ستیزگرایانه

جنبش طالبان در افغانستان متناسب با مبانی فکری شان ضد تفکر شیعی قرار دارند. طالبان پس از تصرف شهر مزارشریف در مرداد ماه سال 1377، دستور قتل عام وسیع شیعیان را صادر کرده و نظامیان آن، گروه گروه شیعیان را به عنوان «رافضی» و «کافر» به خاک و خون کشیدند. افراد طالبان که در جنگ اول مزار شریف در ماه جوزا 1376 به اسارت نیروهای حزب وحدت اسلامی درآمده بودند، آشکارا از«وجوب جهاد» علیه رافضیهای کافر و ازبکهای ملحد (زیرا ازبکها در سابق ملیشه‌های دولت کمونیستی کابل بودند) سخن بر زبان آورده و کشته شدن در مقابل «جبهه متحد» را «شهادت» در راه خدا می دانستند. دشمنی طالبان با ایران نیز ریشه در همین باور نادرست آنها دارد؛ چنانکه همفکران آنها (دیوبندیها) در پاکستان خصومت آشکارشان را با شیعیان از کسی مخفی نمی دارند. وجود پندار خود حق مداری همراه با اعمال روشهای ستیزجویانه علیه افکار و جناحهای دیگر تصویری کاملا خشن و انعطاف ناپذیر از طالبان ارائه داده است.

5 – باورهای قوم مدارانه

جنبش طالبان به عنوان یک جنبش برخاسته از قبائل جنوب افغانستان، آن هم از دل مردمان روستایی و غیرشهری که دارای تعلقات سنتی و قبیله ای شدیدتری هستند، نمی تواند از تاثیرپذیری فرهنگ قبیله ای به دور باشد. اساس تاثیرپذیری طالبان از فرهنگ قبیله ای ، در نوع تفسیر آنها از مفاهیم و قوانین دینی، کاملا محسوس است. اولین و مهمترین گام در تاثیر فرهنگ قبایلی بر اندیشه دینی طالبان، درنوع گزینش الگوی نظام سیاسی و راههای مشروعیت دهی به آن به وسیله آنها مشاهده می شود، مثلا مدل نظام «خلافت» در تفکر سیاسی طالبان اگر چه در اصل، خود یک مدل اسلامی است که هیچ مسلمانی در اسلامی بودن آن تردید بخود راه نمی دهد؛ اما انتخاب آن به عنوان تنها مدل حکومت مشروع از میان سایر مدلهای موجود در جهان اسلام و دنیای جدید، انگیزه های دیگری نیز می تواند داشته باشد؛ چه اینکه قرار گرفتن یک فرد مطلق العنان در راس یک نظام حکومتی که هیچ نقشی به سایر افراد ملت ندهد با مدل نظام ریاستی قبیله ای مرسوم در جوامع روستایی قبایل جنوب کشور شباهت زیادی دارد. اصالت در اسلام بر نفس اجرای قوانین اسلامی قرار گرفته است نه بر اجرای یک فرم خاص برگشت ناپذیر (امارت) که کارآیی اصلی خود را کاملا از دست داده باشد. بنابراین پا فشاری بر مدل نظام «امارتی» به همان اندازه که منشا دینی دارد منشا اقتدار سالاری قبیله ای نیز دارد.

نتیجه

جنبش طالبان جنبشی است متشکل از نیروهای عمدتا قبائل جنوب افغانستان که از لحاظ فکری از خارج از مرزهای این کشور تغذیه می شود. تفکر مذهبی ـ سیاسی کنونی طالبان ریشه در اندیشه های اسلامی شناخته شده در داخل جامعه افغانستان ندارد. تفکر رایج در جامعه افغانستان تفکر اخوانی، لیبرالی و اصلاحی از نوع خردگرایانه آن است و بنیادگرایی افراطی نوع طالبانی، صرفا در مناطق روستایی در حد انسجام نیافته، حضور داشته که به عنوان یک اندیشه جدی هیچ گاه قابل توجه نبوده است. اما تحولات دو دهه اخیر با توجه به زمینه های تاریخی، سبب شکل گیری و رشد نوع تفکر طالبانی در این کشور گردید.

تفکر طالبانی اگر چه در ظاهر به عنوان تفکر خالص اسلامی در افغانستان تبلیغ می گردد و حتی بعضی از کشورهای همجوار را نیز تحت تاثیر ماهیت اسلامی خود قرارداده است؛ اما با یک ارزیابی عمیق از سنتهای قبیله ای افغانستان و نقش عرف و عنعنات در فرهنگ روستایی و قبایلی این کشور، درمی یابیم که تفکر جدید به همان اندازه که ماهیت مذهبی دارد، ماهیت قبایلی نیز دارد. درستی این ادعا با تحلیل مقایسه ای بین تفکر طالبان در داخل جامعه افغانستان و الگوی مادر در دو کشور پاکستان و عربستان، بیش از پیش روشن می گردد. در عین حال، اندیشه جنبش طالبان به دور از ویژگیهای محلی و تفسیرهای متاثر از فرهنگ داخلی، اندیشه ای است که در شبه قاره هند و برخی از کشورهای حاشیه خلیج فارس به صورت اندیشه رسمی مطرح بوده و در میان توده های مردم (نه نخبگان) ریشه عمیقی پیدا نموده است.

لینک کوتاه

https://sarie.news/a382b
دکمه بازگشت به بالا