فریاد خاموش کودکان گرسنه؛ بحران انسانی در افغانستان

در زیر سقفهای خاموش شفاخانههای کابل، کودکانی آرمیدهاند که صدای گریهشان ضعیفتر از وزش باد است. در شفاخانهٔ خیرخانه، پرستاران کودکانی را وزن میکنند که وزنشان به زحمت از پنج کیلو بیشتر است، در حالی که باید دو برابر آن باشند. در ولایات، از هرات تا قندهار، وضعیت به همان اندازه نگرانکننده است. افغانستان در میانهٔ یکی از شدیدترین بحرانهای انسانی دهههای اخیر قرار گرفته است، بحرانی که ریشهاش فقط در فقر یا خشکسالی نیست، بلکه در ترکیب پیچیدهای از فروپاشی اقتصادی، انزوای سیاسی، ناکارآمدی حکومتی و بیاعتنایی جهانی نهفته است، نهادهای کمکرسان بین المللی کمکهایشان را کاهش دادهاند و عنوان کردهاند که در کمکها مداخله صورت میگیرد و به همین دلیل حد قابل توجهی از این کمکها را کاسته است.
۱. از فقر تا فروپاشی ساختاری
افغانستان طی پنج دهه اخیر یکی از فقیرترین کشورهای جهان بوده است، پیش از آن نیز وضعیت خوبی نداشت، در زمان حکومت ظاهرشاه که مردم افغانستان با بحران شدید غذا مواجه شدند، بیم آن میرفت که یک نسل تلف گردد، ولی ظاهرشاه به کشور بنگلادیش رفت و از این کشور مقادیری مواد غذایی برای مردم تهیه کرد که تا کنون آن دوران در اذهان بزرگسالان افغانستان بنام «سال بنگلادیش» یاد میگردد؛ اما در دنیای کنونی که فراوانی چارسوی جهان را فرا گرفته است نیز فقر و درماندگی بر زندگی این مردم سایه افگنده است، بعد از سقوط نظام پیشین و تسلط حاکمیت کنونی، جریان کمکهای بینالمللی قطع یا بهشدت محدود شد، بانکها مسدود گردیدند، بازار کار خشکید، و هزاران خانواده که پیشتر از معاش کارهای ساده یا حمایت نهادهای امدادی زندگی میکردند، حالا در بیسرنوشتی مطلق فرو رفتهاند؛ در چنین فضایی، سوءتغذیه کودکان نه فقط یک بیماری طبی، بلکه نشانهٔ آشکار فروپاشی ساختار اجتماعی و اقتصادی است. خانوادههایی که در ماه نمیتواند بیش از چند قرص نان خشک بخرند، چگونه میتواند برای کودکش پروتئین، لبنیات یا میوه فراهم کند؟ فقر در افغانستان امروز دیگر فقط به معنای نداشتن پول نیست؛ به معنای از دست رفتن توان تصمیمگیری است، والدینی که میان خرید دوا یا نان باید یکی را انتخاب کنند و در این انتخاب، معمولاً کودک قربانی است.
۲. مسئولیت حاکمیت کنونی؛ میان وعده و واقعیت
حاکمیت کنونی افغانستان، امروز در موقعیتی قرار دارد که نمیتواند مسئولیت را به دیگران حواله کند؛ چنانچه خلیفه دوم مسلمانان در زمان حاکمیت اش میگوید « اگر پای یک بز در قلمرو حاکمیت من آسیب ببیند مسئولش من هستم» با این نگاه هم اگر به حکومتداری نگریسته شود ادارهٔ کشور، ولو در شرایط سخت، به معنای پاسخگویی به ابتداییترین نیازهای مردم است؛ نان، دوا و آب سالم؛ اما سیاستهای اقتصادی حاکمیت کنونی، بهجای ترمیم بازار و ایجاد ثبات، بیشتر بر کنترل و محدودیت تمرکز یافته است، بستهشدن مسیر فعالیت بسیاری از نهادهای خارجی، کاهش آزادی رسانهها و نبود آگاهی از وضعیت عمومی، همه باعث شدهاند که بحران انسانی از چشم جهانیان پنهانتر شود و از درون گسترش یابد، در بسیاری از شفاخانهها، به وضعیت مریضان رسیدگی نمیگردد، داکتران از کمبود دوا و امکانات شکایت دارند؛ اما صدایشان کمتر شنیده میشود، چون ترس از بازخواست وجود دارد. در چنین شرایطی، هر روز تأخیر در تصمیمگیری، به قیمت جان دهها کودک تمام میشود، این در حالی است که منابع داخلی، اگر درست مدیریت شود، میتواند تا حدودی وضعیت را تغییر دهد از سرمایههای معادن و گمرک گرفته تا کمکهای بشردوستانهای که هنوز هم از طریق نهادهای سازمان ملل هرچند بصورت محدود وارد میشود؛ اما مدیریت این منابع نیاز به شفافیت، حسابدهی و برنامهریزی دارد، نه صرفاً صدور اعلامیه و شعار.
۳. بُعد اجتماعی بحران؛ فروپاشی اعتماد و امید
در جوامعی که گرسنگی پایدار میشود، اولین قربانی پس از بدن، روح انسان است. مادرانی که کودکانشان را با چشمان بینور میبینند، به تدریج به حس بیقدرتی دچار میشوند. جامعهای که نتواند کودکان خود را تغذیه کند، نمیتواند آیندهای داشته باشد، در افغانستان امروز، این حس بیاعتمادی نسبت به هر دو سو گسترده است نسبت به حاکمیت کنونی که نتوانسته امید اقتصادی بیافریند، و نسبت به جامعهٔ جهانی که بهجای حمایت، دیوار تحریم و بیاعتنایی بلند کرده است، این بحران، بیش از هر چیز، شکاف میان مردم و حکومت را عمیقتر کرده است، مردم از دولت انتظار اقدام دارند، نه توجیه، این احساس عمومی شکل میگیرد که حاکمیت، بیشتر از آنکه در پی نجات مردم باشد، درگیر تثبیت قدرت خویش است.
۴. نقش جامعهٔ جهانی؛ کمکهای سیاسی یا انسانی؟
در عرصهٔ جهانی نیز مسئولیت سنگینی وجود دارد. تحریمهای بانکی و محدودیتهای انتقال پول، هرچند با هدف فشار سیاسی بر حاکمیت کنونی افغانستان طراحی شدند، اما عملاً کودکان افغان را هدف گرفتهاند. بسیاری از نهادهای خیریه و سازمانهای بشردوستانه نمیتوانند پول یا دوا را بهموقع وارد کشور کنند، در نتیجه، یک معادلهٔ ناعادلانه شکل گرفته است، سیاست بینالمللی بر سر میز قدرت ادامه دارد، اما تاوان آن را مردم عادی میپردازند، کمکهای بشری باید از بازی سیاسی جدا شود. هیچ نظام سیاسی، هرچند در انزوا، نباید باعث شود کودکی در قرن بیستویکم از گرسنگی بمیرد. جامعهٔ جهانی اگر واقعاً در پی حقوق بشر است، باید کانالهای مستقیم و غیرسیاسی برای حمایت غذایی و طبی مردم افغانستان باز کند و یک نسل را از معرض نابودی نجات دهند.
۵. ساختار در حال فروریختن صحت عامه
شفاخانههای افغانستان از سالها پیش با مشکلات مواجه بودند؛ اما امروز این مشکلات به مرحلهٔ بحرانی رسیده است. در شفاخانه خیرخانه در کابل، بخشی ویژه برای اطفال سوءتغذیه باز شده که همیشه مملو از مریضان سوء تغذیه است. در شفاخانهٔ هرات، کمبود دوا و نبود نیروی کافی سبب شده برخی کودکان تنها با درمانهای ابتدایی مرخص شوند، چون برای دیگران جا نیست، سوءتغذیه، بیماریهای عفونی را تشدید میکند؛ عفونتها سیستم ایمنی را ضعیفتر میسازند، و در نهایت چرخهٔ مرگبار تکرار میشود، این فقط یک بحران صحی نیست، بلکه بحران مدیریت صحی در سطح ملی است؛ اگر امروز مراکز درمانی در ولایات با کمبود دوا و غذا مواجهاند، به این معناست که نظام عرضه و پشتیبانی در سطح کشور فلج شده است، و اگر این نظام احیا نشود، حتی میلیاردها افغانی کمک بیرونی هم تأثیر نخواهد داشت.
۶. راه برونرفت؛ تحلیل و پیشنهاد
برای نجات کودکان افغانستان، نیاز به چند اقدام همزمان و هماهنگ وجود دارد: حکومت باید بحران گرسنگی را بهعنوان «اولویت ملی» اعلام کند، نه صرفاً موضوع وزارت صحت، این بحران امنیت اجتماعی است که باعث آسیب رساندن به کل ساختار جامعه میگردد، جامعه فلج و مریض نمیتواند در قافله کاروان جهانی حرکت رو به جلو داشته باشد؛ بلکه همواره باری است بر دوش سائر ملل جهان.
باز کردن فضای همکاری بینالمللی: بدون مشارکت و اعتمادسازی، هیچ برنامهٔ امدادی پایدار نخواهد بود. حاکمیت کنونی باید به سازمانهای امدادی اطمینان دهد که بدون مداخله و فشار، بتوانند کارشان را انجام دهند؛ زیرا مدیریت اوضاع فلاکت بار از توان حکومت و مردم افغانستان خارج است و بدون کمکهای خیریه بین المللی نمیتوان از پس چنین بحرانها بر آمد، مردم و نهادهای ناظر باید بدانند که کمکهای غذایی و دوایی چگونه توزیع میشود؛ هر چه پنهانکاری بیشتر شود، فساد و بیاعتمادی افزایش مییابد، گزارشها حاکیست که بسیاری کمکها به مناطق تحت نفوذ حاکمیت کنونی سوق داده میشود و سائر اقوام افغانستان از دریافت آن محروم میگردند، افغانستان سرزمین حاصلخیز است؛ اما بخش بزرگی از زمینها بایر ماندهاند. حمایت از زراعت و دامداری محلی، میتواند هم اشتغال ایجاد کند، هم امنیت غذایی را تقویت نماید، اما حکومت کار بر بخش عمده این زمینها را ممنوع اعلام کرده است و ساخت و ساز و کشت زراعت نیز توسط حکومت محدود شده است؛ اما در این میان مردم مرفه و تاجران افغان در خارج از کشور نیز مسئولیت کلان دارند که به خود آمده و برای رفع بحران کنونی دست به کار شوند، بحران گرسنگی فقط با سیاست حل نمیشود. جامعهٔ افغان باید روح همکاری، همیاری و بخشش را دوباره زنده کند، هر نان اضافی، هر لقمهای که تقسیم شود، شاید جان کودکی را نجات دهد، اما یک نوع غرور کاذب و بی مسئولیتی بخشی از جامعه را فرا گرفته است که اضافات خود را دور میاندازند و به فکر رساندن لقمه نان به مردم فقیر و درمانده نیستند.
مسئولیت همه
امروز، وقتی در شفاخانهٔ خیرخانه داکتری دست کوچک کودکی را در دست دارد و به دنبال رگش میگردد، در حقیقت نبض تمام افغانستان را در دست گرفته است، کشوری که میان مریضی، گرسنگی و بقا در نوسان است، این بحران را نه یک دولت، نه یک سازمان، بلکه همه باید پاسخ دهند، از حاکمیت کنونی گرفته تا جامعهٔ جهانی، از خیرین تا رسانهها، اگر امروز صدای گرسنگی کودکان در میان سیاست و مصلحت گم شود، فردا دیگر نه نسلی باقی خواهد ماند و نه امیدی برای بازسازی. بحران سوءتغذیه در افغانستان، آینهٔ تمامنمای وضعیت کشور است، افغانستان کشوری است ثروتمند از نظر منابع، اما فقیر در تدبیر و اندیشه و شاید نخستین گام برای نجات، همین باشد که بپذیریم گرسنگی کودکان، فقط تراژدی طبی نیست این نشانهٔ شکست اخلاقیِ همهٔ ماست.
نویسنده: شکرالله حمیدی