لزوم به همبستگی مردم افغانستان در برابر ناامنی روانی

افغانستان سرزمین دردها و پایداری‌هاست، کشوری که در بیش از چهار دهه جنگ، تحریم، بی‌ثباتی و فشارهای اقتصادی زیسته است، از دست دادن عزیزان‌شان را دیده اند، مهاجرت‌ها را تحمل کرده و ویرانی شهر و خانه‌اش را با چشمان شان شاهد بوده‌اند؛ اما با این هم هنوز مردمش با لبخندی پنهان و دلی زنده، زندگی را ادامه می‌دهند؛ زیرا این مردم با داشتن تمدن کهن و ریشه در تاریخ جهان می‌دانند که اگر ریشه داشته باشی تندبادها هر چند شاخه‌های را بلرزاند به ریشه آسیب زده نمی‌تواند و فرصت رشد دوباره پس از طوفان‌ها مهیا است، با این حال، آثار روانی و روحی این طوفان‌ها و جنگ‌های پی‌درپی بر هیچ جامعه‌ای بی‌تأثیر نمی‌ماند که افغانستان هم از آن استثنا نیست، ولی گذشته تمدنی پر افتخار و ریشه داری در تاریخ جهان می تواند توانایی ها را بازیافته و مردم را با تمام چالش ها استوار نگهدارد. امروز، در حالی که ناامنی‌های پراکنده و دشواری‌های معیشتی سایه‌ای سنگین بر زندگی مردم انداخته، بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد که روحیه جمعی تقویت گردد و مردم، از درون و از طریق همبستگی اجتماعی، دوباره احساس توانایی و امید کنند.

در چنین شرایطی، مهم‌ترین سنگر برای مقابله با ناامنی روانی، بازسازی روح همبستگی ملی و فرهنگی است؛ همان روحی که مردم افغانستان را در طول تاریخ از زیر آوار جنگ و فقر، دوباره به زندگی بازگردانده است. در جامعه‌ای مانند افغانستان که پیوندهای خویشاوندی، قومی و دینی قوی است، نخستین گام برای تقویت روحی مردم، بازگشت به همین ارزش‌های اصیل است. برگزاری جلسات ساده قرائت قرآن، نشست‌های اجتماعی خانوادگی، دید و بازدیدهای دوستانه و ترویج صله ارحام نه تنها یک سنت دینی بلکه دوایی آرام‌بخش برای روان خسته مردم است. این کارها در ظاهر ساده‌اند، اما در واقع ریشه‌های عمیقی در روان‌شناسی اجتماعی دارند. احساس تعلق، گفت‌وگو، و شنیده شدن در جمع، فشارهای روانی را کاهش می‌دهد و به انسان حس معنا و ارزش می‌بخشد، در بسیاری از مناطق روستایی کشور، هنوز رسم است که مردم هنگام سختی‌ها به‌صورت جمعی گرد هم می‌آیند؛ در مراسم دعا، ختم قرآن، یا حتی در کارهای روزمره مثل ساختن خانه یا برداشت محصول به سراغ همدیگر می‌روند. این روحیه‌ی همکاری سنتی، در واقع پایه‌ی سلامت روان جمعی است و باید در شهرها نیز احیا گردد.

در شرایطی که دولت‌های جهان و نهادهای رسمی داخلی و بین المللی درگیر سیاست‌های حذف و فشار علیه همدیگر اند ظرفیت محدودی برای حمایت روانی و اجتماعی از مردم دارند؛ لذا در این آشفته بازار چشم دوختن به غیر جز اینکه جامعه را وامانده و فاقد خلاقیت و آرامش سازد چیزی دیگری در پی نخواهد داشت؛ لذا اینجاست که نقش شبکه‌های غیر رسمی بومی حیاتی می‌شود. تشکیل گروه‌های همیاری زنان، محافل فرهنگی جوانان، یا حتی انجمن‌های کوچک محلی، با راه انداختن تجمعات محلی و آموزش‌های ساده می‌تواند به مردم امکان دهد که احساس کنند تنها نیستند. زنان در این میان نقش کلیدی دارند. تجربه نشان داده است که در بسیاری از روستاها، گروه‌های زنانه که برای قرائت قرآن، دوخت و دوز و لب چشمه جمع می‌شوند، در واقع به پناهگاه‌های روانی برای زنان و دختران تبدیل شده‌اند. در همین جمع‌های کوچک، درد دل‌ها گفته می‌شود، توصیه‌های اخلاقی رد و بدل می‌گردد، و امید دوباره زنده می‌شود. اگر چنین شبکه‌هایی با هدف آگاهانه‌تری تقویت شوند مثلاً با آموزش‌های روانی ساده یا برگزاری کارگاه‌های گفت‌وگو درباره امید و صبر می‌توانند نقش بی‌بدیلی در آرام‌سازی جامعه داشته باشند، به خصوص که به گونه‌ی منسجم تر و هدفمند تر تحت عنوان قصه خوانی و کورس‌های سواد آموزی چنین تجمعات مدیریت شوند در مدیریت روانی مردم نقش موثرتر ایفا خواهند کرد.

ملت افغانستان بارها از میان دود و خاکستر برخواسته است. از دوران جهاد علیه شوروی تا سال‌های مقاومت در برابر اشغالگران غربی، همواره مردم این سرزمین ثابت کرده‌اند که روح شان تسلیم نمی‌شود. یادآوری این خاطرات تاریخی نه برای بازگشت به جنگ، بلکه برای یادآوری ظرفیت ایستادگی است که می‌توان نام آن را جهاد صبر و حوصله مندی گذاشت. وقتی نسل جوان امروز بداند پدران و مادران شان در سخت‌تر از این دوران، باز هم زندگی را ساخته‌اند، حس افتخار و توانایی در او بیدار می‌شود. در کابل، غزنی، هرات، مزار، جلال‌آباد و سایر ولایات کشور هنوز خانواده‌هایی هستند که با تمام فقر، فرزندان خود را به مکتب می‌فرستند و با یک چراغ نفتی، شبانه قرآن می‌خوانند. همین تصویرها باید در رسانه‌ها و محافل عمومی ترویج یابد تا مردم احساس کنند که امید، هنوز در رگ‌های مردم این خاک جریان دارد. یکی از خطرناک‌ترین پیامدهای جنگ طولانی، احساس پوچی و بی‌هدف بودن است. وقتی مردم احساس کنند که تلاششان بی‌نتیجه است، جامعه دچار فروپاشی درونی می‌شود. برای جلوگیری از این وضعیت، لازم است روح معنویت، کار و هدف‌مندی دوباره در میان مردم زنده شود. برگزاری برنامه‌های فرهنگی، آموزش مهارت‌های جدید، یا حتی ایجاد فرصت‌های کوچک اقتصادی مانند تعاونی‌های محلی یا تولیدات خانگی می‌تواند به مردم حس کنترل بر زندگی بدهد. این حس «توانستن»، همان چیزی است که روان انسان را از فرسودگی نجات می‌دهد.

ناامنی روانی در افغانستان نه فردی، بلکه جمعی است. بنابراین درمان آن نیز باید جمعی و فرهنگی باشد. هر اقدام کوچکی که مردم را به هم نزدیک کند، در واقع گامی در مسیر درمان است. برگزاری شب‌های شعر، مسابقات قرآنی، نشست‌های جوانان برای کمک به نیازمندان، یا حتی ساختن پارک‌های محلی، همه و همه به مردم می‌گوید: «ما هنوز باهمیم». در گذشته و اکنون در بحران‌های طبیعی مثل زلزله یا سیلاب، همین همبستگی اجتماعی است که جان هزاران نفر را نجات میدهد و کمک‌ها از چارسوی کشور به مناطق آسیب دیده سرازیر می‌گردد. اکنون نیز در بحران روانی ناشی از فقر و جنگ، همین همبستگی می‌تواند ملت را نجات دهد، رسانه‌های داخلی باید به جای تمرکز بر اخبار منفی، بر داستان‌های موفقیت و همبستگی مردم تمرکز کنند. ائمه مساجد و معلمان می‌توانند با سخنان آرامش‌بخش و تربیتی، نقش روان‌درمانگر اجتماعی ایفا کنند. دید و بازدیدها باید دوباره به عنوان یک وظیفه اخلاقی و اجتماعی زنده شود. موسیقی سنتی، شعرخوانی و تئاتر مردمی می‌تواند روح جمعی را زنده کند. کمک به همسایه فقیر یا نظافت محله، کوچک است اما اثر بزرگ روانی دارد.

افغانستان امروز بیش از هر زمان به درمان روانی جمعی از طریق همبستگی فرهنگی و دینی نیاز دارد. در کشوری که سیاست و اقتصاد بارها مردم را ناامید کرده، تنها سرمایه واقعی، روح مردم است. تقویت همین روح از راه شبکه‌های مردمی، ایمان دینی، محبت خانوادگی و یادآوری جان نثاری های گذشتگان، می‌تواند ملت را از ورطه پوچی نجات دهد. مردم افغانستان اگرچه در رنج‌اند، اما هیچگاه در تاریخ از امید جدا نشده‌اند. امروز نیز اگر به ریشه‌های خود بازگردند و دوباره دست یکدیگر را بگیرند، نه تنها از اوضاع نا میمون کنونی عبور خواهند کرد، بلکه نسلی آرام‌تر، آگاه‌تر و امیدوارتر خواهند ساخت نسلی که بداند روح افغان شکست‌ناپذیر است و این با این چرخ بادها از جا تکان نخواهد خورد.

نویسنده: محمد امین فرهمند

لینک کوتاه

https://sarie.news/a930s
دکمه بازگشت به بالا