موانع و راه حلهای بحران افغانستان

افغانستان کنونی در برههی تاریخی حساسی قرار دارد، سالها جنگ و اشغال این کشور توسط نیروهای خارجی به رهبری امریکا، امیدها و بیمهای زیادی را در میان مردم برانگیخته است. خروج نیروهای خارجی از کشور، پرسشهای بزرگی را در ذهن شهروندان برانگیخته است اینکه آیا بار دیگر افغانستان به میدان جنگهای داخلی بدل خواهد شد یا این بار میتوان به صلحی پایدار رسید؟ مردم نگراناند که مبادا تاریخ پررنج کشور دوباره تکرار شود، در چنین فضایی، ضرورت گفتگو و آشتی ملی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود، تجربه تلخ چهار دهه جنگ نشان داده است که هیچکس نتوانسته التیامی بر زخمهای دیرینه مردم این سرزمین بگذارد، تا زمانی که خود افغانها با انسجام و وفاق ملی گردهم نیایند و تعلقات گروهی را از بین نبرند، هیچگاه نمیتوان چشم انداز مثبتی برای آینده این سرزمین امیدوار بود.
هرچند مسئولین حکومت کنونی معتقدند که در افغانستان امنیت تأمین و صلح برقرار است؛ اما این امنیت و صلح به گونهای نیست که با گزینههای همپذیری و مشارکت جمعی شکل گرفته باشد، بلکه با حکومت نظامی و زور برقرار شده است که احتمال شکنندگی آن زیاد است، صلح باید از متن جامعه و با رضایت عموم بجوشد در غیر آن پایدار نیست، برای رسیدن به صلح پایدار، نیاز به حکومتی ملی است که همه اقوام و جریانها در آن سهم داشته باشند، یکی از بزرگترین مشکلات افغانستان همیشه انحصار قدرت بوده است، گروههای سیاسی به جای همکاری و شراکت، در پی حذف یکدیگر بودهاند، در حالی که کشور تنها زمانی میتواند به سوی ثبات گام بردارد که به خانۀ مشترک همه شهروندان بدل شود، این خانه مشترک زمانی ساخته میشود که حکومت، نماینده واقعی وحدت ملی باشد و همه احساس کنند صدای آنان شنیده میشود.
مشروعیت حکومت نیز مسئلهای کلیدی است، سالهاست که اراده ملت قربانی زور اسلحه شده است، قدرت بیشتر از مسیر کودتا و زور به دست آمده تا از طریق رضایت مردم. همین بیاعتنایی به شهروندان، بیثباتی را تشدید کرده است، صلح پایدار تنها زمانی به دست میآید که حکومت برآمده از اراده واقعی مردم باشد و حکومت نیز به معنی واقعی آئینه تمام نمای ملیتها و مذاهب این سرزمین باشد، شعارهای میان تهی وحدت ملی در فقدان مشارکت سیاسی ملت، به یک لفاظی رکیک و بی مزه میماند تا اینکه یک واقعیت عملی باشد، نمیتوان همزمان ملت را به چشم افراد مفتوحه دید، سپس بر وحدت ملی تأکید کرد، وحدت ملی نیازمند گامهای عملی و مهمتر از همه باور به این پدیده و محاسبه اینکه چگونه میتوان به آن دست یافت قابل تحقق است، نه اینکه با ضرب چوب و چماق و ارعاب جامعه قابل حصول باشد.
فرهنگ گفتگو باید جایگزین خشونت گردد، در کشور ما سیاست اغلب به معنای نابودی فیزیکی رقیب تلقی شده است، در حالی که در جوامع پیشرفته، رقابت سیاسی بر سر برنامهها و ایدهها است، نه بر سر حذف مخالفان، سیاستمداران اعم از نیروهای حاکم و سیاسیون خارج از کشور باید یاد بگیرند که پیروزی در میدان سیاست با قناعت دادن به افکار عمومی ممکن است، نه با جنگ و ترور، گفتگوهای باز و بدون پیششرط میتواند گرههای کور را باز کند، در کنار این، استقلال و آزادی افغانستان به معنی واقعی حیاتی است، هیچ ملتی بدون اراده مستقل به توسعه نرسیده است، تجربه نشان داده که خارجیها منافع خود را بر منافع ما ترجیح میدهند، افغانها باید سرنوشتشان را به دست خود رقم بزنند و اجازه ندهند سیاستمداران به خاطر منافع شخصی، منافع ملی را قربانی سازند، سیاست خارجی نیز باید متوازن و بیطرف باشد، افغانستان نباید به میدان رقابت همسایگان یا قدرتهای جهانی تبدیل شود، بلکه باید روابطی متوازن با همه داشته باشد تا هیچ کشوری احساس تهدید یا زیان نکند، اگر یکبار دیگر پای امریکا در بگرام یا هر نقطه دیگر کشور باز شود، قدرتهای منطقوی همچون روسیه، چین و… مجددا به فکر جناح سازی میافتند و این کشور بار دیگر وارد باتلاق جنگهای داخلی خواهد شد؛ چنانچه مخالفین بالقوه این حکومت در بسیاری از کشورها هم اکنون پابرجاست و به فکر حمایت و تمویل کشورهای خارجی هستند که هر کشور میتواند از آنان در راستای منافع خود سو استفاده نماید.
یکی دیگر از ضرورتها، وجود محور تضمینکننده روند صلح به معنی واقعی آن است، حاکمیت کنونی باید با درک از تهدیدات بالقوه از مجرای گفتگو و مذاکره جلوگیر آن گردد، مذاکرات تنها زمانی نتیجه میدهد که یک چارچوب داخلی و پشتیبانی بیرونی آن را تضمین کند، نقش کشورهای منطقه، بهویژه کشورهای اسلامی و نهادهای بینالمللی، در فراهم کردن زمینههای اعتماد و حمایت از توافقها اهمیت دارد، با این حال، محور اصلی باید افغانی باشد و ابتکار صلح از درون کشور بجوشد؛ زیرا نسخه صلحی که در خارج از کشور نوشته میگردد همانند کنفرانس بن نمیتواند راهگشای ثبات و توسعه این سرزمین واقع گردد؛ چنانچه اشاره ضمنی داشتیم که صلح تنها در خروج نیروهای خارجی خلاصه نمیشود؛ حتی اگر جنگ متوقف گردد، بدون یک حکومت توانمند، شفاف و پاسخگو، امید به توسعه بر باد خواهد رفت، کشوری که ظاهرا از استقلال برخوردار باشد اما مشارکت سیاسی در آن بی معنی باشد، باز هم طعمهی دسیسههای خارجی خواهد گردید و شیرازه ثبات نسبی آن با اندک باد خواهد لرزید.
مانع دیگر صلح فقر و تبعیضهای ناروای اجتماعی است، فقر باعث میگردد که مردم خود را در وضعیت تنازع بقا ببینند و برای رسیدن به یک لقمه نان به هر عنصر ضد صلح و امنیت متمسک گردند تا زندگی خود و خانوادهشان را به نحوی تأمین نمایند، در این میان حلقات سیاسی همواره عرض اندام مینمایند که خود را وارث بی قید و شرط قوم و قبیله پنداشته و فرصت مشارکت سیاسی را از دیگران میربایند، این حلقات حتی حاضرند که برای بقا و دوام باندشان هرگونه صلح و گفتگو را نیز مختل نمایند تا چارصباحی نان به نرخ روز بخورند، صلح نیازمند انعطاف است و طرفین باید برای یافتن راهحلهای میانه آماده باشند، وقتی شرایط صلح به معنای تسلیم کامل طرف مقابل باشد، نتیجهای جز بنبست ندارد.
راهحل بحران افغانستان عبارت است از تفاهم ملی واقعی و ایجاد حکومتی مسئول و متعهد به منافع ملی برای تحقق این اصول، به مردم باید فرصت مشارکت سیاسی داده شود و با ایجاد فشار مثبت، سیاستمداران را به سمت صلح سوق دهد، رسانهها، دانشگاهها و متخصصان این عرصه میتوانند با روشنگری و ایجاد گفتوگو، بستر لازم را برای آشتی ملی فراهم سازند، در کنار آن، ایجاد گروههای میانجی بیطرف از میان نخبگان داخلی و حمایت منطقوی میتواند روند گفتگوها را به پیش ببرد، اگر افغانها خود ابتکار صلح را در دست بگیرند و تنها از حمایت بیرونی بهعنوان تضمین استفاده کنند، امکان موفقیت بیشتر خواهد بود، افغانستان همچنین نیازمند همکاری اقتصادی منطقه و جهان است، صلح بدون توسعه اقتصادی پایدار نمیماند، فقر بستر بازتولید خشونت است؛ بنابراین بازسازی، ایجاد شغل، رشد صنعت و زراعت و حمایتهای اقتصادی صادقانه باید در صدر برنامهها قرار گیرد. کشورهای منطقه و جهان که در ویرانی افغانستان نقش داشتهاند، امروز مسئولیت اخلاقی دارند تا در بازسازی آن یاری رسانند، آینده افغانستان در گرو شجاعت سیاسی، پذیرش یکدیگر و کنار گذاشتن فرهنگ حذف است تنها با حاکم شدن روحیه همکاری، احترام به مشارکت سیاسی مردم و ایجاد حکومتی ملی و شفاف میتوان به صلحی پایدار و توسعهی همهجانبه دست یافت، این مسئولیت بر دوش همه افغانها است؛ چه در داخل و چه در بیرون، هرکس باید سهم خود را برای ساختن آیندهی بهتر ادا کند.
نویسنده: محمد امین فرهمند

