نشست تهران؛ فرصت دوباره برای عبور از بحران سیاسی افغانستان

افغانستان در یکی از پیچیدهترین مقاطع تاریخ سیاسی خود قرار دارد؛ وضعیتی که در آن بحران قدرت، انسداد اجتماعی، فروپاشی اقتصادی و تنشهای منطقهای بهطور همزمان بر زندگی مردم سایه انداخته است. در چنین شرایطی، هر ابتکار سیاسی که بتواند حتی روزنهای برای کاهش رنجهای روزمره مردم، بازگشایی مکاتب، ایجاد فرصتهای کار و کاهش تنشهای منطقهای ایجاد کند، بهطور طبیعی با امید و خوشبینی همراه میشود. نشست تهران، که به میزبانی جمهوری اسلامی ایران و با تأکید بر موضوعاتی چون بازگشایی مکاتب، شکلگیری حکومت فراگیر و همهشمول، و کاهش تنش سیاسی میان کابل و اسلامآباد برگزار میشود، از همین منظر بهعنوان «فرصتی دوباره» برای عبور از بحران سیاسی افغانستان مطرح شده است. سخنان آقای سیدعباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، نیز نشاندهنده تلاش ایران برای پیوند زدن ثبات افغانستان با امنیت انسانی، آرامش منطقهای و کاهش رنج مردم است. اما پرسش اساسی این است که این نشست، با توجه به واقعیتهای قدرت در افغانستان و تجربههای پیشین مانند گفتوگوهای دوحه، تا چه حد میتواند از سطح امید سیاسی فراتر رود و به تغییر واقعی منجر شود.
به لحاظ جامعهشناسی سیاسی، بحران افغانستان پیش از آنکه بحران فقدان گفتوگو باشد، بحران «گسست میان قدرت و جامعه» است. قدرت سیاسی در افغانستان امروز بهطور کامل در اختیار طالبان است و این گروه، چه در سطح امنیتی و چه در سطح اداری، تصمیمگیر نهایی در مورد آموزش، حکومتداری و سیاست خارجی است. در چنین ساختاری، موضوعاتی مانند بازگشایی مکاتب یا ایجاد حکومت فراگیر، صرفاً خواستههای انسانی یا سیاسی نیستند، بلکه مستقیماً به منطق بقا و هویت ایدئولوژیک قدرت حاکم گره خوردهاند. بنابراین، هر نشستی که این مسائل را محور قرار میدهد، ناگزیر باید با این واقعیت مواجه شود که بدون تغییر در محاسبه هزینه–فایده طالبان، امکان تحقق عملی این اهداف محدود خواهد بود.
نشست تهران از نظر اجتماعی و منطقهای اهمیت نمادین بالایی دارد. این نشست تلاش میکند صدای مطالبات مردم افغانستان را زنده نگه دارد و نشان دهد که موضوع آموزش، حکومت فراگیر و ثبات منطقهای از دستور کار همسایگان افغانستان خارج نشده است. از این منظر، نشست میتواند نقش مهمی در ایجاد «فشار نرم» ایفا کند؛ فشاری که نه از مسیر زور، بلکه از طریق اجماع منطقهای و اخلاق سیاسی شکل میگیرد. با این حال، تجربه تاریخی افغانستان نشان میدهد که فشار نرم، زمانی اثرگذار میشود که با نوعی فشار عینیتر، مانند انزوای سیاسی، فشار اقتصادی یا نگرانیهای امنیتی داخلی، همراه شود.
در موضوع بازگشایی مکاتب، جامعهشناسی سیاسی به ما میآموزد که آموزش در افغانستان امروز به یک میدان منازعه هویتی تبدیل شده است. طالبان آموزش دختران را نه فقط یک مسأله آموزشی، بلکه تهدیدی برای نظم ارزشی و کنترل اجتماعی خود میدانند. از اینرو، طرح این موضوع در نشست تهران، حتی اگر به تصمیم فوری منجر نشود، میتواند در بلندمدت به افزایش هزینه سیاسی تداوم این سیاست برای طالبان کمک کند، بهویژه اگر با اجماع منطقهای همراه باشد. اما در کوتاهمدت، نباید انتظار داشت که صرف طرح این مطالبه در غیاب طالبان، به تغییر فوری سیاست منجر شود.
در مورد حکومت فراگیر و همهشمول، مسئله ریشهایتر است. فرهنگ سیاسی افغانستان، بهویژه در دهههای اخیر، نشان داده است که گروههای پیروز جنگ، خود را کمتر ملزم به تقسیم قدرت میدانند. طالبان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. آنان حکومت فراگیر را نه یک ضرورت برای ثبات اجتماعی، بلکه امتیازی سیاسی تلقی میکنند که تنها در صورت فشار جدی حاضر به بررسی آن هستند. نشست تهران میتواند این ایده را بهعنوان یک مطالبه منطقهای تقویت کند، اما بدون حضور طالبان یا بدون ابزار الزامآور، این مطالبه بیشتر در سطح گفتمان باقی میماند.
در خصوص تنش سیاسی میان کابل و اسلامآباد، نشست تهران از ظرفیت عملی بیشتری برخوردار است. تنش افغانستان و پاکستان ریشه در مسائل امنیتی، مرزی و تاریخی دارد و بیثباتی در این رابطه نهتنها برای دو کشور، بلکه برای کل منطقه هزینهزاست. ایران، بهعنوان بازیگری که از بیثباتی منطقهای آسیب میبیند، تلاش دارد این تنش را در چارچوب گفتوگو و منافع مشترک مهار کند. از منظر جامعهشناسی سیاسی، کاهش تنشهای منطقهای میتواند بهطور غیرمستقیم بر وضعیت داخلی افغانستان نیز اثر بگذارد، زیرا کاهش فشارهای خارجی ممکن است فضای بیشتری برای تمرکز بر مسائل اجتماعی و انسانی ایجاد کند. با این حال، حتی در این حوزه نیز نقش طالبان بهعنوان بازیگر اصلی قابل چشمپوشی نیست.
مخالفان سیاسی طالبان که در چنین نشستهایی حضور مییابند، معمولاً با یک محدودیت ساختاری مواجهاند: فاصله از جامعه داخل افغانستان. آنان در سطح گفتمان از آموزش، حکومت فراگیر و صلح منطقهای دفاع میکنند، اما فاقد قدرت اجتماعی لازم برای تبدیل این خواستهها به فشار داخلی هستند. در نتیجه، نقش آنان بیشتر در سطح نمایندگی نمادین و دیپلماتیک باقی میماند.
نشست تهران را میتوان نه بهعنوان راهحل نهایی، بلکه بهعنوان «فرصتی دوباره برای زنده نگه داشتن امکان سیاست» در افغانستان ارزیابی کرد. این نشست، با تمرکز بر بازگشایی مکاتب، حکومت فراگیر و کاهش تنش افغانستان و پاکستان، از منظر انسانی و منطقهای اهمیت بالایی دارد و میتواند امید روانی و سیاسی ایجاد کند. اما از نگاه جامعهشناسی سیاسی و با توجه به واقعیت قدرت در افغانستان، این نشست بهتنهایی قادر به عبور کشور از بحران سیاسی نخواهد بود، بهویژه در شرایطی که نمایندگان دولت امارت اسلامی طالبان در آن حضور ندارند یا تحت فشار مستقیم قرار نمیگیرند.
در بهترین حالت، نشست تهران میتواند به افزایش اجماع منطقهای، تقویت فشار اخلاقی و دیپلماتیک بر طالبان و کاهش برخی تنشهای پیرامونی کمک کند و شاید زمینه را برای تغییرات تدریجی فراهم سازد. اما عبور واقعی از بحران سیاسی افغانستان تنها زمانی ممکن خواهد شد که مطالبات مردم به بخشی از معادله قدرت تبدیل شود و گفتوگوها از سطح نمادین و نخبگانی به فرآیندی پیوندخورده با جامعه و واقعیتهای درونی کشور ارتقا یابد.
نویسنده: سید عبدالحمید رضوی مغزاری

