نشست تهران و بازتعریف نقش افغانستان در بازدارندگی منطقه

افغانستان؛ محور بازدارندگی منطقهای در نظم پساگلوبالیستی و تقابل راهبردی با پروژه براندازی پاکستان:
تحولات شتابان نظام بینالملل در آستانه گذار از نظم گلوبالیستی بهسوی بازتولید الگوهای کلاسیک قدرت، بار دیگر جغرافیای افغانستان را در کانون رقابتهای ژئوپولیتیکی قرار داده است. پایان کارکردهای نظم گلوبالیستی، تشدید منازعات بر سر انرژی، کریدورها و گلوگاههای ترانزیتی و بازگشت به منطق ژئوپولیتیک سخت، سبب شده است که بازدارندگی منطقهای نه بهمثابه یک شعار، بلکه بهعنوان یک ضرورت راهبردی در دستور کار بازیگران منطقهای قرار گیرد. در این چارچوب، نشست چندجانبه تهران و همزمانی آن با تحولات میدانی، نقطه عطفی در نهادینهسازی بازدارندگی جنگ از محور افغانستان محسوب میشود.
نهادینهسازی طرح بازدارندگی جنگ از محور افغانستان در نشست تهران:
نشست چندجانبه تهران را میتوان نخستین تلاش منسجم منطقهای برای انتقال میدان منازعه از جنگهای نیابتی پراکنده به بازدارندگی هماهنگ دانست. محوریت افغانستان در این طرح، نه از سر تصادف، بلکه ناشی از موقعیت ژئوپولیتیکی آن بهعنوان نقطه تلاقی کریدورهای زمینی شرق–غرب و شمال–جنوب است. در این نشست، منطق غالب بر این فرض استوار بود که هرگونه بیثباتی کنترلنشده در افغانستان، بهسرعت به بحران کریدوری در کل منطقه تبدیل میشود.
نهادینهشدن بازدارندگی از محور افغانستان بدین معناست که بازیگران منطقهای، بهجای پذیرش سناریوی جنگهای فرسایشی، بهسوی مهار منازعه از طریق همپوشانی منافع ترانزیتی، امنیتی و اقتصادی حرکت کردهاند. این رویکرد، افغانستان را از میدان جنگ به کمربند مهار جنگ ارتقا میدهد.
تقابل طرح بازدارندگی تهران با طرح براندازی پاکستان علیه افغانستان:
در نقطه مقابل طرح بازدارندگی منطقهای، سیاستهای استخباراتی پاکستان را میتوان در چارچوب یک طرح براندازی چندلایه تحلیل کرد؛ طرحی که هدف آن انتقال تدریجی جنگ از افغانستان به عمق منطقه از طریق مهندسی بیثباتی است. در این چارچوب، استخبارات پاکستان میکوشد با جمعآوری پنهان برخی جریانهای اپوزیسیون طالبان و هدایت آنها در محور توسعه داعش، نسخهای جدید از جنگ نیابتی را بازتولید کند؛ نسخهای که کارکرد اصلی آن، تبدیل افغانستان به گذرگاه ترانزیت جنگ به آسیای میانه، ایران و فراتر از آن است.
این راهبرد براندازانه، نه در قالب تقابل مستقیم، بلکه از مسیر نفوذ نرم، انشعاب سیاسی و بهرهگیری از شکافهای دروناپوزیسیونی طراحی شده است. هدف نهایی، حفظ نقش پاکستان بهعنوان بازیگر اجتنابناپذیر در معادلات امنیتی منطقه و جلوگیری از شکلگیری یک نظم کریدوری مستقل با محوریت افغانستان است.
در این بستر، نشست تهران توانست با طرح گفتمان همصدایی و گردهمآوردن اکثریت جریانهای اپوزیسیون طالبان در چارچوب راهبرد بازدارندگی و ضرورت ایجاد نظام همهشمول، این سناریوی براندازانه پاکستان را عملاً خنثی سازد. همگرایی اپوزیسیون حول ثبات، گفتوگو و مهار جنگ، فضای مانور پروژه انتقال داعش و ترانزیت جنگ را بهشدت محدود کرد و طرح براندازی پاکستان را در سطح راهبردی دچار اختلال ساختاری نمود.
واکنش پاکستان به این ناکامی، فعالسازی مجدد شبکههای میانجیگرایانه در خارج از منطقه بوده است. در همین راستا، اعزام دوباره مایکل سمپل به ترکیه را میتوان بخشی از تلاش استخبارات پاکستان برای احیای پروژه جذب برخی جریانهای اپوزیسیون طالبان در چارچوب همان راهبرد براندازی ارزیابی کرد. هدف از این مأموریت، ایجاد شکاف در اجماع نوظهور منطقهای و بازگرداندن بخشی از اپوزیسیون به مدار جنگ نیابتی است.
با این حال، تحولات جدید منطقهای نشان میدهد که این تلاش نیز با احتمال بالای شکست مواجه است. عربستان سعودی و ترکیه، با درک خطر آغاز جنگ نفتکشها، انفجار پالایشگاهها و ناامنسازی شریانهای انرژی، منافع راهبردی خود را بیش از پیش در چارچوب بازدارندگی منطقهای تعریف کردهاند. این همگرایی نوظهور، مانع از آن خواهد شد که برخی جریانهای اپوزیسیون به پروژه براندازی پاکستان جذب شوند و بدینترتیب، مسیر انتقال جنگ از افغانستان به منطقه مسدود میگردد.
پایان راهبرد گلوبالیستی و بازتولید طرح مَکِندر در سیاست بقای امریکا:
با افول نظم گلوبالیستی، ایالات متحده بیش از پیش به بازتولید منطق کلاسیک ژئوپولیتیک هالفورد مَکِندر روی آورده است؛ منطقی که کنترل قلب زمین و گلوگاههای ارتباطی را ضامن بقا در نظم جدید میداند. در این چارچوب، تمرکز بر جنگهای کریدوری، حملات به نفتکشها، انفجار تأسیسات انرژی و ناامنسازی مسیرهای دریایی و زمینی، بخشی از راهبرد فشار ساختاری بر رقبا محسوب میشود.
در این الگو، جنگ از حالت جبههای خارج شده و به جنگ بر سر جریان انرژی و تجارت تبدیل میگردد. از این منظر، هر منطقهای که بتواند کریدورهای خود را ایمن نگه دارد، از مزیت راهبردی در نظم پساگلوبالیستی برخوردار خواهد شد.
گسترش جنگهای کریدوری و پیوند آن با آینده پاکستان:
با توجه به تحولات انرژی جهانی و سناریوهای احتمالی در امریکای لاتین، از جمله تشدید رقابت بر سر منابع نفتی ونزوئلا، میتوان انتظار داشت که پس از تثبیت منافع انرژی، جنگهای نیابتی و کریدوری در سایر نقاط افزایش یابد. در این میان، پاکستان بهعنوان حلقه واسط میان آسیای جنوبی، آسیای میانه و خاورمیانه، جایگاهی دوگانه دارد: یا به ابزار توسعه جنگهای کریدوری تبدیل میشود، یا خود در مسیر فروپاشی و حتی تجزیه قرار میگیرد.
تمرکز کریدورهای زمینی در جغرافیای افغانستان، این کشور را به نقطه فشار بر پاکستان بدل کرده است. هرگونه تلاش برای بیثباتسازی افغانستان، بهطور مستقیم امنیت کریدورهای منطقهای را تهدید کرده و واکنش جمعی قدرتهای منطقهای را در پی خواهد داشت.
ضرورت همگرایی کشورهای منطقه برای مهار سیاست مکندری:
در چنین شرایطی، کشورهای منطقه از جمله عربستان سعودی و ترکیه ناگزیرند سیاستهای خود را با محورهای راهبردی قدرتهای مؤثر منطقهای روسیه، چین، ایران، هند و کشورهای آسیای میانه همسو سازند. این همگرایی نه از سر ایدئولوژی، بلکه بهعنوان یک ضرورت بقا در برابر خطر تجزیه و بیثباتسازی ساختاری ناشی از سیاستهای مکندری قابل درک است.
امنیت کریدورها، امنیت انرژی و ثبات اقتصادی، سه ضلع یک مثلث راهبردیاند که بدون همکاری منطقهای قابل تحقق نیستند.
نشست تهران و نقش تفاهم ایران و طالبان در حفاظت از کریدورهای زمینی:
عدم مشارکت برخی بازیگران و در عین حال، تفاهم مدیریتشده طالبان با ایران در چارچوب نشست تهران را میتوان گامی مهم در حفاظت از کریدورهای زمینی ارزیابی کرد. این تفاهم، با دور نگهداشتن افغانستان از سناریوی جنگهای کریدوری، امکان تبدیل این کشور به پشتوانه ثبات اقتصادی منطقه را فراهم میسازد.
در صورت آغاز جنگهای گسترده در کریدورهای دریایی و نفتکشها، مسیرهای زمینی امن بهویژه آنهایی که از افغانستان عبور میکنند، میتوانند به شریانهای حیاتی اقتصاد منطقه بدل شوند. از این منظر، سیاست بازدارندگی نهادینهشده در نشست تهران، نهتنها یک اقدام امنیتی، بلکه یک سرمایهگذاری راهبردی برای تضمین اقتصاد ملی کشورهای منطقه است.
نشست تهران را باید فراتر از یک رویداد دیپلماتیک، بهمثابه نقطه تلاقی منافع ژئوپولیتیکی منطقه در برابر منطق جنگهای کریدوری تحلیل کرد. افغانستان در این معادله، از حاشیه به متن آمده و به محور بازدارندگی منطقهای تبدیل شده است. آینده ثبات منطقه، بیش از هر زمان دیگر، به موفقیت این الگوی بازدارندگی و کنار گذاشتن سیاستهای براندازانه گره خورده است.
نویسنده: سید باقر شاه احمدی

