نظام اسلامی منعطف سبب بسیج مردم افغانستان

تاریخ پر فراز و نشیب افغانستان همواره نظامهای سیاسی متعدد را در دل خود پرورانده است، از نظام شهنشاهی گرفته تا جمهوریت، دموکراسی، حکومت اسلامی مجاهدین و… نظامهایی بوده اند که ملت افغانستان تجربه کرده است. با وجودی که اسلام دین مردم افغانستان است و عموم نفوس این سرزمین با فرهنگ اسلامی مأنوس اند؛ اما نظام های سیاسی تلفیقی نیز در این سرزمین حاکم بوده است که به دلایل مختلف یکی پس از دیگری سقوط کرده و حتی دهههایی نیز بوده است که این وطن در فقدان نظام سیاسی و در حالت انارشیست و هرج و مرج نیز سپری کرده است.
اما در هر حالتی که بوده، دین و شریعت مبنای خواست افغانها برای تشکیل نظام سیاسی بوده است و این امر میرساند که در هر حالت، ملت افغانستان نظام سیاسی دینی را بر نظامهای سکولار ترجیح میدهند. اما در این میان اینبار طالبان توانسته است برای مشروعیت بخشی به ایدئولوژی دینی، تفسیر متن قرآن و اجرای قانون شریعت، دکترین و هویت اسلامی را بسیج کند، علاوه بر این، آنها قادرند تا دیدگاههای دینی خود را به عنوان ابزاری مناسب برای سازماندهی سیاسی ـ اجتماعی ارائه کنند.
برای درک این نکته که ایدئولوژی دینی طالبان چگونه پیش از این توانست کشش سیاسی به دست آورد و اینکه آنها در حال حاضر چگونه تلاش میکنند تا بار دیگر جایگاه خود را به عنوان یک بستر حاکمیتی پایدار و کارآمد تثبیت کنند، باید به چند عامل توجه کرد: حقایق سیاسی و اقتصادی افغانستان، استدلالهای دینی و نیز نحوه عملکرد طالبان به عنوان یک نیروی هویت ساز برای ملت افغانستان.
دکترین طالبان که نشأت گرفته از مکتب دیوبندی است، ریشه در فقه حنفی دارد که اکثر مردم افغانستان پیرو آن هستند. این دکترین به خاطر ارتباط با گروههای جهادی جهانی و تعامل با علمای دینی در خاورمیانه و جنوب آسیا، دستخوش تحولات زیادی شده است. لذا دکترین طالبان که امروز در معرض دید قرار دارد، رگههایی از سلفیگری، جهاد سیاسی و آداب و رسوم قبایلی محلی را با خود همراه دارد.
طالبان از این طریق توانسته است تصویری از افغانهای مسلمان وارسته و «روستایی» را به نمایش بگذارد که تجسم آرمانهای والای سادگی و اخلاق مداری قبایلی هستند. این همان چیزی است که آنها تلاش کردهاند آن را به عنوان تنها هویت ملی تثبیت کنند و آنها را نیز به عنوان حافظان دولت اسلامیِ معرفی کنند.
نبود یک تعریف واحد درباره دولت اسلامی و حتی مبهمتر بودن نحوه اجرای آن، این مفهوم را به یک مفهوم سلیقهای بدل کرده و حتی آن را در معرض شکلهای افراط گرایانه قرار داده است. با این حال، طالبان معتقد است که یک دولت اسلامی، دولتی است که حافظ ارزشهای اسلامی میباشد. این یعنی، چنین دولتی که حاکمیت آن براساس فرمان الهی است، تضمین کننده حقوق و رفاه شهروندان است. این بدان خاطر است که این دولت و کسانی که بر آن حکومت میکنند، اراده خداوند را بر روی زمین محقق میکنند و لذا موفقیت آنها تضمین شده است.
به لحاظ تاریخی، گروههای اسلامی، خود و دولت اسلامی را در مقابل فساد فرهنگی الهام گرفته از غرب میدانند؛ فسادی که مسلمانان، از طریق فناوریهای مدرن و قدرت نرم امریکا، در معرض آن قرار گرفتهاند. در اصل، آنها مدعیاند که محافظان اصول اخلاقی هستند که در نهایت منجر به شکوفایی و رفاه میشود و تحقق آن تنها در صورتی امکان پذیر است که کشور از بند بیاخلاقی رها شده و دولت نیز حاضر به پذیرش ساختارها و نهادهای سیاسی غرب نباشد.
گروههای اسلامی همواره تلاش کردهاند تا ساختارهای سیاسی مدرن را که در دوران استعماری به آنها تحمیل شده است رد کنند، مثل دموکراسی پارلمانی، نظام سرمایه داری و حتی گاهی اوقات حدود مرز کشورها. به لحاظ تاریخی، سطح فقر، بیکاری و بیسوادی در افغانستان، به همراه نبود حاکمیت قانون، سبب ایجاد یک خلأ سیاسی شده است که نه تنها جذابیت نظام سیاسی مدرن را کاهش داد؛ بلکه فضا را برای نهادها و گروههای دینی فراهم کرد تا با ارائه خدمات اجتماعی، این خلأ را پر کنند. که طالبان به شکلی فرصت طلبانه، از نبود یک حاکمیت موثر به نفع خود بهره برداری کرد.
غربیها در جریان اقدامهای خود برای ایجاد یک دولت متمرکز و یک نظام قضایی قاعده مند، غالبا شبکههای قدرتی را که به صورت منطقهای و از طریق حاکمیت محلی و اتحادهای قبایلی تشکیل شده بودند نادیده گرفت. اما در سوی دیگر، طالبان در هماهنگی با این حقایق، مبادرت به ایجاد دادگاهها و حاکمیت محلی کرد. یک نمونه خوب از این اقدام، استفاده طالبان از یک نظام قضایی دینی «جدی و در دسترس» بود که در جلب اعتماد و حمایتهای گسترده مردم محلی کمک کرد؛ چیزی که بعدها جمهوریت نتوانست آن را محقق کند. این وضعیت، باعث محبوبیت طالبان در دهه 1990 شد چون آنان توانستند به دغدغههای مردم محلی رسیدگی کرده و همچنین با استفاده از ابزارهای سختگیرانه تنبیهی خود، موثرتر از دولت مرکزی با فساد مقابله کند. یک توضیح دیگر برای این محبوبیت میتواند این باشد که بخش اعظمی از مردم، از یک قانون اساسی مبتنی بر شریعت و نقش آفرینی رهبران دینی در تدوین قوانین کشور حمایت میکردند؛ که این وضعیت حتی تا سال 2010 ادامه داشت.
اما شواهدی وجود دارد که نشان میدهد طی یک دهه اخیر، سطح حمایت از طالبان، حتی در بین پایگاههای روستایی و پشتون آن، تا حد قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. برای مثال، در سال 2019، طبق یک نظرسنجی مشخص شد که تنها 13.4 درصد افغانها از طالبان حمایت میکنند ـ یک اختلاف فاحش با 50 درصد حمایتی که در سال 2009 گزارش شده بود؛ اما در حال حاضر آمار و ارقام دقیقی در دسترس نیست که نیروهای حاکم، چه میزان از حمایت مردمی را از دست داده اند؛ زیرا دولتداری امری است نیازمند برنامه و استراتژی که بتوان از آن در راستای عملیاتی کردن بهره برد.
لذا میتوان به این نتیجه دست یافت که برای تداوم و تثبیت حاکمیت در افغانستان باید اشخاصی عرض اندام نمایند که قادر به حرکت در مسیر فقه حنفی و آداب و رسوم محلی باشند. همچنین نیاز به یک آلترناتیو ایدئولوژیک پایدار نیز هست که موارد متعددی از آن وجود دارد. چنین اقدامی، ضمن اینکه با احساسات دینی مردم افغانستان هماهنگ است، به گروههای حقوق بشری، سازمانهای غیردولتی، دانشگاهیان و سایر بازیگران جامعه مدنی امکان میدهد تا بتوانند در جهت بهبود زندگی مردم افغانستان کار کنند ـ موضوعی که با توجه به بحران انسانی اخیر به وجود آمده در افغانستان، فوریت زیادی پیدا کرده است؛ لذا طرد مطلق نخبگان افغان میتواند باعث تضعیف نظام سیاسی گردیده و سیر مسیر ثبات و توسعه را با کندی مواجه سازد.
لینک کوتاه