نوبل صلح یا نوبل سیاست؟ بازخوانی یک انتخاب

اعطای جایزه صلح نوبل به ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، یک رویداد رسانه‌ای پر سروصدا و در عین حال بحث‌برانگیز بود که ابعاد سیاسی آن به‌مراتب بیش از ارزش واقعی جایزه نمود پیدا کرد. رسانه‌های غربی از او به‌عنوان صدای دموکراسی در امریکای لاتین یاد کردند، اما در ورای این تبلیغات پر زرق‌وبرق، واقعیتی نهفته است که ماهیت سیاسی و گزینشی چنین جوایزی را آشکار می‌سازد. بررسی سوابق ماچادو نشان می‌دهد که این انتخاب نه در مسیر صلح، بلکه در امتداد سیاست‌های دیرینهٔ غرب برای تضعیف دولت‌های مستقل و مخالف واشنگتن در امریکای لاتین است.

ماریا کورینا ماچادو چهره‌ای است با پیشینه‌ای طولانی در عرصهٔ سیاست و اقتصاد ونزوئلا؛ اما همزمان با اتهامات متعدد فساد مالی و سوءاستفاده از کمک‌های خارجی مواجه بوده است. بسیاری از تحلیل‌گران در کاراکاس باور دارند که ماچادو در دوران فعالیت سیاسی خود، بیش از آن‌که نمایندهٔ مردم ونزوئلا باشد، سخنگوی منافع سرمایه‌داران و محافل وابسته به غرب بوده است. رسانه‌های مستقل منطقه بارها به این نکته پرداخته‌اند که ماچادو همانند برخی رهبران سابق اپوزیسیون، از منابع مالی نامعلوم بهره‌مند بوده و در پشتیبانی از تحریم‌های اقتصادی امریکا علیه کشورش نقش مؤثر داشته است. اگر جایزه نوبل امروز به چنین چهره‌هایی تعلق می‌گیرد، پس، می‌توان پرسید که چرا به اشرف غنی، رئیس‌جمهور فراری افغانستان، که در فساد، ایجاد خلأ قدرت و خیانت اقتصادی شهرت جهانی یافت، داده نشد؟ این مقایسه هرچند تلخ است، اما نشان می‌دهد معیارهای نوبل دیگر با معیارهای اخلاقی و انسانی سنجیده نمی‌شود.

ماچادو نه‌تنها از تحریم‌های فلج‌کنندهٔ امریکا حمایت کرد، بلکه در مقاطعی به‌طور آشکار از امکان مداخلهٔ نظامی خارجی در ونزوئلا استقبال نمود. چنین مواضعی در منطقه‌ای که خاطرهٔ تلخ استعمار و کودتاهای امریکایی هنوز زنده است، نشانهٔ روشنی از فقدان روحیهٔ ملی‌گرایی محسوب می‌شود. او به جای اتکا به مردم خود، دست یاری به سوی قدرت‌هایی دراز کرد که دهه‌هاست منابع امریکای لاتین را غارت کرده‌اند. برای مردم افغانستان که سال‌ها با پدیدهٔ رهبران وابسته و سیاست‌مداران دست‌نشانده سروکار داشته‌اند، این وضعیت کاملاً آشناست. در ذهن جامعهٔ افغان، تصویر کسانی مانند خلیل‌زاد و اشرف غنی، یادآور همان چهره‌هایی است که با شعار خدمت، ولی با عملِ وابستگی و فساد، اعتماد ملت را از بین بردند، از این منظر، جایزهٔ نوبل صلح دیگر نماد افتخار جهانی نیست. زمانی این مدال، به نشانهٔ ارج‌گذاری به انسان‌هایی داده می‌شد که برای کاهش درد بشر و پایان دادن به جنگ‌ها تلاش می‌کردند؛ اما امروز به کسانی اعطا می‌شود که در صف اول ترویج تحریم، فشار اقتصادی و حتی حمایت از جنگ قرار دارند. چنین چرخشی نشان می‌دهد که مدال نوبل، از مسیر بی‌طرفی و آرمان‌گرایی خارج شده و به ابزاری سیاسی برای مشروعیت‌بخشی به چهره‌های همسو با قدرت‌های غربی بدل گشته است. این موضوع به‌ویژه در کشورهایی مانند افغانستان، که خود قربانی سیاست‌های دوگانهٔ غرب در نام صلح و دموکراسی بوده‌اند، به‌خوبی قابل درک است. مردم ما فراموش نکرده‌اند که چگونه اشغال، بمباران و وابستگی به‌نام صلح و بازسازی توجیه شد.

تناقض آشکار دیگر، در سکوت ماچادو در برابر جنایات رژیم اسرائیل در غزه است. در حالی که در امریکای لاتین بسیاری از جنبش‌ها و دولت‌ها با صراحت در کنار مردم فلسطین ایستاده‌اند، او نه‌تنها موضعی انسانی نگرفت، بلکه عملاً جانب بی‌تفاوتی را برگزید. این سکوت، نشانه‌ای از هم‌سویی فکری و سیاسی او با همان جریان‌هایی است که امروز در غرب، از رژیم کودک‌کش اسرائیل دفاع می‌کنند. اعطاکنندگان جایزهٔ نوبل نیز با همین رویکرد شناخته می‌شوند؛ نهادهایی که خود را مدافع صلح معرفی می‌کنند، اما در برابر بمباران کودکان غزه سکوت می‌ورزند. برای مردم افغانستان که شاهد کشتار، مهاجرت اجباری و فقر تحمیلی‌اند، این دوگانگی‌ها یادآور سیاست‌هایی است که در ظاهر با نام انسان‌دوستی و در باطن با منافع قدرت‌های جهانی گره خورده است، در برابر چنین روندی، مردم و دولت ونزوئلا نمونه‌ای از ایستادگی و اتحاد ملی را به نمایش گذاشته‌اند. باوجود تحریم‌ها و فشارهای گسترده، آن کشور توانسته است وحدت خود را حفظ کند و در برابر تهدیدهای خارجی، با بسیج عمومی و روحیهٔ مقاومت ملی ایستادگی نماید. ارتش ونزوئلا امروزه یکی از منسجم‌ترین نیروهای نظامی در امریکای لاتین است و همین توان بازدارنده، مانع از مداخلهٔ مستقیم امریکا شده است. این واقعیت، پیام روشنی برای کشورهای مستقل دارد، تنها اتحاد ملی، مقاومت در برابر نفوذ بیگانگان و تکیه بر مردم می‌تواند کشور را از بحران عبور دهد، نه وعده‌های رنگارنگ قدرت‌های خارجی.

در سطح منطقه‌ای نیز تحولات جدید امریکای لاتین نشان می‌دهد که بیداری سیاسی در میان ملت‌ها رو به گسترش است. کشورهایی که سال‌ها حیاط خلوت امریکا خوانده می‌شدند، امروز با تشکیل گروه‌های مقاومت و جنبش‌های ضد امپریالیستی، به چالشی برای واشنگتن تبدیل شده‌اند. اگر سیاست‌های تحریم و دخالت ادامه یابد، احتمال گسترش این جنبش‌ها در کشورهای دیگر نیز وجود دارد؛ مسئله‌ای که حتی امنیت ملی امریکا را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این وضعیت در واقع بیانگر واکنش طبیعی ملت‌هایی است که از فشار و تحقیر سیاسی خسته شده‌اند، برای افغانستان، این رخداد یادآور یک واقعیت تلخ اما آموزنده است؛ هیچ قدرت خارجی، چه با نام صلح و چه با عنوان دموکراسی، هرگز منافع ما را نمایندگی نخواهد کرد، همان‌گونه که مردم ونزوئلا با وجود فشارها در برابر دخالت خارجی ایستاده‌اند، ملت افغانستان نیز باید استقلال فکری و سیاسی خود را بازسازی کند. رسانه‌های کشور می‌توانند با تحلیل‌های دقیق و مستند، به مردم یادآوری کنند که ارزش واقعی هر جامعه در وحدت داخلی، صداقت رهبران و پایبندی به منافع ملی نهفته است، نه در مدال‌ها و جوایز نهادهایی که خود در سایهٔ سیاست و منافع می‌اندیشند. لذا جایزه نوبل صلح برای ماچادو بیش از آنکه پیام صلح داشته باشد، نمادی از سیاست‌زدگی نهادهای جهانی است. این رویداد فرصتی است تا ملت‌ها، از جمله مردم افغانستان، درک کنند که نباید فریب شعارهای پر زرق‌وبرق را بخورند. صلح واقعی زمانی تحقق می‌یابد که عدالت، استقلال و صداقت در درون کشورها نهادینه شود، نه آنکه در ویترین سیاست‌های غربی به نمایش گذاشته شود. نوبل امسال بیش از آنکه مدال افتخار باشد، آینه‌ای است که نشان می‌دهد جهان چگونه از آرمان صلح فاصله گرفته و آن را به ابزار قدرت تبدیل کرده است و این حقیقتی است که وجدان هر انسان بیداری در هر نقطه‌ای از جهان، آن را به‌روشنی درک می‌کند.

یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع

لینک کوتاه

https://sarie.news/s2080a

 

 

دکمه بازگشت به بالا