وحدت ملی در افغانستان؛ وقتی ملت شریک شود وطن معنا مییابد

در کشوری چون افغانستان که قرنها میدان تقابل اقوام، زبانها، و منافع سیاسی بوده است، سخن گفتن از «وحدت ملی» نه تنها آرمان سیاسی بلکه ضرورتی حیاتی برای بقا و ثبات است. تجربه چند دههی گذشته نشان داده است که هیچ گروه، قوم یا جریان سیاسی بهتنهایی نمیتواند افغانستان را به سوی ثبات و رفاه ببرد. تحقق وحدت ملی و تشکیل یک حکومت فراگیر که عموم ملت خود را در آن ببینند و احساس تعلق نمایند، در واقع پاسخ به یک نیاز تاریخی است؛ نیازی که اگر نادیده گرفته شود، جامعه را بار دیگر به ورطهی تفرقه، بیاعتمادی و فروپاشی سوق خواهد داد، نخستین محور در تحقق وحدت ملی، درک واقعبینانه از ساختار اجتماعی و ذهنیت تاریخی مردم افغانستان است. ملت افغانستان نه یک تودهی یکدست، بلکه مجموعهای از هویتهای قومی، مذهبی و زبانی است که هر کدام روایت خاص خود را از تاریخ دارند. سیاستگذاران هرگاه این تنوع را نادیده گرفتهاند و کوشیدهاند وحدت را با زور و حذف رقم بزنند، نتیجه معکوس حاصل شده است. وحدت ملی نه از راه اجبار، بلکه از طریق احترام به تفاوتها و تقسیم عادلانهی قدرت و فرصتها ممکن میشود. در همین راستا، تشکیل یک حکومت ملی و فراگیر میتواند نقطهی آغاز باشد؛ حکومتی که نه بر محور انحصار، بلکه بر پایهی مشارکت واقعی همهی اقوام و گروهها شکل گیرد.
اما فراگیری تنها در نام حکومت خلاصه نمیشود. بسیاری از حکومتهای گذشته در افغانستان خود را «ملی» و «فراگیر» معرفی کردند، در حالی که در عمل، ساختار قدرت در دست حلقههای محدود قومی یا سیاسی باقی ماند. فراگیری واقعی زمانی تحقق مییابد که هر شهروند، از کابل تا بدخشان، از ننگرهار تا هلمند، خود را در سرنوشت کشور سهیم بداند و احساس کند که صدایش در ساختار قدرت شنیده میشود. این امر مستلزم آن است که حکومت نه تنها از نظر ترکیب قومی، بلکه از لحاظ فکری و سیاسی نیز تنوعپذیر باشد. حذف مخالفان، محدود کردن آزادی بیان، و تبعیض ساختاری، هیچگاه پایههای وحدت ملی را مستحکم نخواهد کرد، احساس تعلق به وطن، از مجرای مشارکت سیاسی و رعایت حقوق شهروندی تقویت میشود. هرگاه شهروندان احساس کنند که رأی و نظر آنان در تصمیمگیریهای کلان کشور تأثیر دارد، حس تعلق و مسئولیت نسبت به وطن در آنان زنده میشود. در مقابل، هرگاه مردم از فرایندهای سیاسی کنار گذاشته شوند، بیاعتمادی و بیتفاوتی نسبت به آیندهی کشور گسترش مییابد. در جوامعی که جنگ و بحرانهای طولانی مدت روح مردم را خسته کرده است، مشارکت سیاسی میتواند نقش روانی مهمی در بازسازی حس همبستگی ملی داشته باشد. وقتی مردم فرصت بیان دیدگاه خود را داشته باشند، حتی اگر همهی خواستههایشان برآورده نشود، احساس میکنند که بخشی از تصمیماند نه قربانی آن، طی چهار سال اخیر با وجودی که امنیت تأمین است و ساخت و ساز نیز تا حدودی جریان دارد؛ اما به دلیل عدم نقش مردم در ساختار قدرت نوعی بی تعلقی در ضمیر مردم افغانستان شکل گرفته است که تداوم آن میتواند برای توسعه و ثبات کشور منفی تلقی گردد.
در افغانستان امروز، یکی از موانع بزرگ در برابر شکلگیری وحدت ملی، ضعف اعتماد میان مردم و حاکمیت است. حکومت باید از مرحلهی «کنترل و تسلط بر مردم» عبور کند و به مرحلهی «نمایندگی از مردم» برسد. این امر مستلزم اصلاح ساختار تصمیمگیری، توزیع عادلانه فرصتها، و پاسخگویی به مردم است. شهروندان نیز باید از نگاه قومی و منطقهای فراتر روند و هویت ملی را بر هر نوع وابستگی مقدم بدانند. وحدت ملی زمانی معنا دارد که شهروند هزاره، پشتون، تاجیک یا ازبک، در کنار هم به عنوان «افغان» بیندیشند، نه به عنوان رقیب در تقسیم قدرت و منابع که تحقق این اندیشه نیز در نوع رفتار حاکمیت با مردم تعیین کننده است؛ وحدت ملی بدون مشروعیت سیاسی، بهویژه مشروعیت داخلی، دوام نخواهد داشت. مشروعیت داخلی زمانی حاصل میشود که مردم باور داشته باشند حکومت بر اساس رضایت آنان و مطابق با ارزشهای جامعه شکل گرفته است. در این میان، عدالت اجتماعی، شفافیت، و رعایت حقوق انسانی از مهمترین مولفههای مشروعیت داخلیاند. هیچ حکومتی، هرچند قدرتمند از نظر نظامی، بدون رضایت نسبی مردم پایدار نمیماند. تجربهی سقوط حکومتهای گذشته نشان داده است که نادیده گرفتن رضایت عمومی دیر یا زود به فروپاشی سیاسی میانجامد.
در کنار مشروعیت داخلی، مشروعیت بینالمللی نیز برای حکومت افغانستان حیاتی است. در دنیای امروز، هیچ کشور مستقلی در خلأ نمیتواند دوام آورد. مشروعیت بینالمللی به معنای شناسایی حکومت از سوی جامعه جهانی، تعامل سیاسی و اقتصادی با سایر کشورها، و دسترسی به منابع و حمایتهای بینالمللی است. با این حال، این مشروعیت زمانی پایدار خواهد بود که بر پایهی مشروعیت داخلی استوار باشد. کشورها ممکن است در کوتاهمدت به گونهای غیر رسمی تعاملات با افغانستان داشته باشند، اما در بلندمدت تنها نظامهایی پایدار میمانند که از حمایت مردمی برخوردارند و این کشورها نیز میزان مقبولیت مردمی حکومت را در نظر خواهند گرفت؛ لذا اگر حکومت کنونی افغانستان بتواند اعتماد مردم را جلب کند، مشروعیت بینالمللی نیز بهطور طبیعی حاصل میشود.
گام برداشتن به سوی مشروعیت داخلی و بینالمللی، به معنای پذیرش اصلاحات، رعایت حقوق بشر، و تعامل خردمندانه با جهان است. در شرایط کنونی، افغانستان نیازمند سیاستی متعادل است که نه در انزوا فرو رود و نه استقلال خود را در پای وابستگی قربانی کند. تعامل با جهان باید بر پایهی احترام متقابل و منافع ملی باشد، نه بر اساس فشار یا امتیازدهی یکجانبه. هر گام در مسیر مشروعیت باید در خدمت منافع مردم افغانستان باشد، نه منافع زودگذر یک قشر سیاسی، در نهایت، وحدت ملی و حکومت فراگیر تنها زمانی تحقق مییابد که مردم افغانستان خود را نه تماشاگر، بلکه بازیگر سرنوشت کشور بدانند. حکومت نیز باید بپذیرد که مشروعیت نه از تفنگ، بلکه از رضایت مردم سرچشمه میگیرد. در سایهی عدالت، مشارکت و احترام متقابل، میتوان امید داشت که روزی افغانستان از چرخهی بیاعتمادی و درگیری بیرون آید و به سوی همسرنوشتی ملی گام بردارد. وحدت ملی نه یک شعار، بلکه نقشهی راه بقا و سربلندی این سرزمین است.
نویسنده: شکیب احمد سروش