چه کسی نجاتدهنده و چه کسی فروشنده افغانستان بود؟
مقایسه تاریخی و تحلیلی دوران حاکمیت حامد کرزی و اشرف غنی

پس از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ به کمک ائتلاف جهانی، سرنوشت سیاسی، اقتصادی و امنیتی افغانستان به دست دو رئیسجمهور افتاد: حامد کرزی (۲۰۰۱–۲۰۱۴) و اشرف غنی (۲۰۱۴–۲۰۲۱). این نوشته به یک مقایسه عمیق، تحلیلی و تاریخی میپردازد تا روشن شود که از میان این دو رهبر، چه کسی برای نجات افغانستان تلاش کرد و چه کسی عوامل تباهی و سقوط کشور را تقویت نمود.
حامد کرزی بهعنوان رئیسجمهور موقت، انتقالی و منتخب، از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۴ در قدرت بود. او بهعنوان فردی شناخته میشود که به سیاستهای قومی، توازن قومی و ساختارهای سنتی نزدیک بود. دوران او با حمایت جهانی، کمکهای مالی گسترده و ساختار نوین اداری همراه بود، اما چالشهایی چون فساد، زورمندی و بیثباتی امنیتی نیز وجود داشت.
اشرف غنی با شعار «اصلاحات، قانونگرایی و شفافیت» به قدرت رسید. او اقتصاددان، نویسنده و چهرهای شناختهشده در سطح بینالملل بود، اما از ضعف در سیاست عملی، ارتباط با مردم و ایجاد اجماع ملی رنج میبرد. دوره او با انزوا، شکاف قومی و در نهایت سقوط دولت و بازگشت طالبان پایان یافت.
حامد کرزی – تلاشگر صلح یا بنیانگذار فساد؟
کرزی توازن سیاسی نیرومندی ایجاد کرده بود. او تلاش نمود تا نمایندگان همه اقوام را در دولت شامل کند. از طریق لویه جرگهها، ساختارهای مشورتی و نفوذ قبیلهای نوعی مشروعیت نسبی ایجاد نمود. اما در عین حال، فساد گسترده اداری، تقویت مجدد جنگسالاران و ضعف نظام عدلی و قضایی از انتقادهای مهم به دوران اوست.
وضعیت امنیتی با وجود چالشها، بهگونهای بود که طالبان هیچ ولایت یا ولسوالیای را بهطور کامل تحت سلطه خود نداشتند. حتی هیچ قریهای بهطور دایم در دست طالبان نبود. کرزی مانع گسترش طالبان شده بود و حاکمیت دولت در سراسر کشور حفظ شده بود.
کرزی در برابر خط دیورند، پاکستان و طالبان، موضع ملی نسبی داشت. او همواره میگفت که دیورند یک خط استعماری است و افغانستان هرگز آن را بهرسمیت نمیشناسد. او تلاشهایی برای صلح انجام داد، اما به توافق مستقیم با طالبان دست نیافت.
اشرف غنی – شعارهای اصلاحی یا معمار سقوط؟
غنی بهعنوان یک فرد فکری و علمی شناخته میشد. او بر «ملتسازی»، «بازسازی دولت» و «استقلال» تأکید داشت. اما سیاست عملی او فاقد اجماع ملی، مشارکت و ارتباط با مردم بود. غنی بهزودی از متحدانش فاصله گرفت. انتخابات جنجالی، سیاستهای قومگرایانه و ناتوانی در مدیریت بحرانهای سیاسی داخلی از عوامل شکست او بودند.
اشرف غنی با پاکستان معاملات پنهانی انجام داد، که نمونه واضح آن اجازه کشیدن سیمخاردار در امتداد خط دیورند است. این اقدام ضربهای به موضع تاریخی افغانها بود. در دوران او نفوذ طالبان گسترش یافت، روند صلح امریکا بدون حضور دولت افغانستان انجام شد، و در نهایت فرار او همهچیز را فروپاشید.
در پایان حکومت غنی، طالبان نه تنها ولسوالیها بلکه ولایتها را یکی پس از دیگری تصرف کردند و در نهایت کل کشور به دست طالبان افتاد. این وضعیت نشاندهنده شکست کامل دولت و ضعف رهبری غنی بود.
فساد اداری و اخلاقی:
در دوران اشرف غنی، فساد نه تنها مهار نشد، بلکه بهگونهای بیسابقه گسترش یافت. دزدی از منابع دولتی، قراردادها و استفاده مقامهای بلندپایه از قدرت، به فرهنگی عادی تبدیل شده بود. فساد اخلاقی، رشوه جنسی، تعیینات ناسالم و واگذاری قدرت بر اساس وفاداریهای شخصی، مشروعیت نهادها را تضعیف کرد. همچنین، استخدامها بیشتر براساس روابط شخصی صورت میگرفت که اعتماد مردم را از بین برد.
ترورهای هدفمند، تصفیههای داخلی و تلفات انسانی:
در دوره غنی، ترورهای هدفمند علیه رهبران سیاسی، جنرالان بازنشسته و افسران فعال نظامی افزایش یافت. این ترورها یا نتیجه رقابتهای داخلی پنهان بود، یا تلاشی از سوی حلقه نزدیک او برای حذف رقیبان احتمالی. در کنار سیاستهای ناکام غنی، غیرنظامیان و نظامیان در سطح وسیع قربانی شدند. شهرها، قریهها و ولسوالیها به میدانهای جنگ تبدیل شدند و دولت نتوانست از مردم محافظت کند.
خط دیورند – از کرزی تا غنی
در زمان کرزی، «دیورند» خطی مردود بود. او معتقد بود که این خط نباید هیچ مشروعیتی داشته باشد. اما اشرف غنی اجازه داد که در امتداد این خط سیمخاردار کشیده شود که نوعی شناسایی غیرمستقیم این خط بود. این نهتنها یک خطای سیاسی بلکه یک عقبگرد تاریخی محسوب میشود.
دیدگاه جهانی، سیاست داخلی و رفتار با طالبان
کرزی از آشتی با طالبان حمایت میکرد، اما از امریکا نیز انتقاد مینمود. غنی در ابتدا موضع سختگیرانه داشت، اما بعدها رفتاری نرم در پیش گرفت. او تلاش کرد با طالبان دولت مشترک تشکیل دهد، اما طالبان تنها بر قدرت تمرکز داشتند.
چه کسی نجاتدهنده بود؟ چه کسی فروشنده؟
کرزی، با وجود انتقادها در زمینه فساد و ضعف، رهبری بود که تا حدی به مواضع و ارزشهای ملی افغانستان وفادار ماند. او مخالف دیورند بود، تلاشهایی برای صلح انجام داد و نمایندگی نسبی از ملت میکرد. وضعیت امنیتی نسبتا باثبات بود و طالبان نتوانستند قدرت خود را گسترش دهند.
اما غنی، با وجود شعارهای علمی و فنی، در عمل رهبری ناکام، منزوی و در نهایت معمار سقوط بود. فرار او، سکوتش درباره دیورند، تسلیم کشور به طالبان، فساد گسترده اداری، ترورهای هدفمند سیاسی و نظامی و تلفات بیسابقه مردمی همه نشانههایی از فروش کشور است.
پس در قضاوت تاریخی:
کرزی با تمام نواقص، نجاتدهنده نسبی باقی ماند؛ و غنی با دروغهای اصلاحطلبانهاش، نماد سقوط و فروش بود.