ژئوپولیتیک؛ چالش مشابه بر سر راه افغانستان و اوکراین

افغانستان و اوکراین دو کشوری در شرق و غرب است که هردو به عنوان ژئوپولیتیک قدرتهای بزرگ نقش حائل را بازی میکند، نقش ژئوپولیتیکی افغانستان در منطقه و از اوکراین میان ناتو و مسکو باعث گردیده که سرنوشت هردو در دست ابرقدرتها قرار گیرد و دولت و ملت هردو کشور نقش کمتری در این سیاستبازیها داشته باشند، سرنوشت باورناپذیر جنگ اوکراین به اثر تغییر یکباره مواضع امریکا، یادآور ترک قوای نظامی امریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱ بود. این مشابهت شاید گویای مشترکات بیشتری بین تاریخ و ژئوپلیتیک این دو کشور باشد. اوکراین و افغانستان، با وجود تفاوتهای فراوان تاریخی و فرهنگی، هر دو از نظر جایگاه استراتژیک در منطقه حساسی قرار گرفتهاند که بیش از یک قرن سرزمین و مردم آنها را به عرصه رقابت قدرتهای بزرگ جهانی تبدیل کرده است، اوکراین بهعنوان پل ارتباطی بین اروپا و روسیه، همواره در کانون تحولات و مرکز تنشهای غرب و مسکو بوده است. عضویت در ناتو یا اتحادیه اروپا، به معنای تهدید مستقیم امنیت روسیه تلقی میشود. از سوی دیگر، روسیه اوکراین را بخشی از «تمدن روسی» میداند و الحاق کریمه در ۲۰۱۴ و جنگ در دونباس از نمونههای بارز این تنشهاست.
افغانستان، قرنهاست که به «گورستان امپراتوریها» شناخته میشود و در تقاطع خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوب آسیا قرار دارد. موقعیت جغرافیایی سرزمین ما، این کشور را در دو قرن گذشته به کانون منازعات امپراتوریهای انگلیس و روس و سپس به میدانی برای رقابت امریکا و شوروی در جنگ سرد تبدیل کرد. اشغال افغانستان به دست شوروی (۱۹۷۹–۱۹۸۹) و سپس حمله امریکا پس از ۱۱ سپتامبر، نشاندهنده اهمیت ژئوپلیتیک کشور برای کنترل منطقه است، اگر به مشترکات کلیدی کابل و کییف بپردازیم، شاید هر دو کشور فاقد مرزهای امن طبیعیاند و از طرفی به قدرتهای جهانی و منطقهای و همسایههای خود وابستهاند، تاریخ هر دو کشور آکنده از مداخلات خارجی و جنگهای نیابتی است. موقعیت ترانزیتی (انرژی برای اوکراین، تجارت برای افغانستان) این دو کشور را به ابزاری در دست بازیگران جهانی تبدیل کرده است، شاید جبر جغرافیایی این دو کشور و هویت تاریخی-فرهنگی خاص آن همراه با منابع و معادن سرشار طبیعی، نیازمند راهبردی خاص در تبیین منافع ملی و سرنوشت این دو کشور است، به نظر بسیاری از کارشناسان بینالمللی، موازنه منفی در جهان چندقطبی جدید، راهبرد مناسبی برای حفظ حاکمیت ملی در اینگونه کشورهاست.
اصطلاح موازنه منفی به معنای خودداری از پیوستن به اتحادیههای نظامی یا سیاسی تحت رهبری قدرتهای بزرگ است تا از تبدیلشدن به میدان نبرد آنها جلوگیری شود. این استراتژی با تکیه بر هویت ملی و توسعه درونزا و بروننگر برای کشورهایی مانند اوکراین و افغانستان نهتنها مناسب است، بلکه به دلیل جایگاه خاص ژئوپلیتیک آن، حیاتی است. پس از فروپاشی شوروی، اوکراین تلاش کرد با حفظ روابط متعادل با روسیه و غرب، حاکمیت خود را تقویت کند. اما فشار برای انتخاب بین ناتو و مسکو، به جای ایجاد موازنه، به جنگ انجامید. اگر اوکراین به جای حرکت یکجانبه به سوی غرب، به سیاست بیطرفی فعال روی میآورد، شاید از تشدید تنشها و جنگ مخرب جلوگیری میشد و هماکنون پس از سه سال تخریب زیرساختها و کشته و زخمیشدن صدها هزار شهروندش، سرنوشت خود را به معامله ابرقدرتها واگذار نمیکرد، افغانستان نیز پس از خروج امریکا در سال ۲۰۲۱، با وجود سلطه طالبان، تلاش میکند روابطی متعادل با همسایگان برقرار کند. موافقتنامه دوحه بین طالبان و امریکا نشان داد که کابل نمیتواند بدون درنظرگرفتن منافع قدرتهای جهانی و منطقهای تصمیم بگیرد. رفتن خفتبار نیروهای نظامی امریکا از افغانستان نیز گویای این واقعیت بود که با اسلحه و منابع مالی سرشار خارجی نمیتوان به توسعه پایدار دست یافت.
موازنه منفی نیازمند دستگاه دیپلماسی فعال، آگاه و صبوری است که ضمن درک عمیق معادلات جهانی تحت تأثیر هیجانات قرار نگرفته و منافع ملی را در افق بلندمدت دنبال میکنند، بدیهی است که قدرتهای بزرگ معمولا به کشورهای ضعیف اجازه بیطرفی نمیدهند، فقدان اتحادیههای منطقهای مستقل نیز باعث میشود این کشورها نتوانند نقش مؤثری در قبال قدرتهای فرامنطقهای ایجاد کنند، در دو دهه اخیر، اوکراین و افغانستان به نوعی قربانی آشفتگی و ناهماهنگی در سیاست خارجی امریکا شده اند. درسی که ملل جهان از این تحولات گرفتهاند، آن است که نهتنها نمیتوان به دولتهای سلطهطلب اعتماد کرد، بلکه به ثبات سیاستهای آنها نیز نمیتوان تکیه کرد. اشغال ۲۰ساله افغانستان از سوی امریکا با شعار مبارزه با تروریسم و دموکراسیسازی، نهتنها ثبات و امنیت به کشور ما نیاورد، بلکه با خروج شتابزده نیروها در ۲۰۲۱، کشور ما را در آستانه فروپاشی اقتصادی و بحران انسانی رها کرد. توافق دوحه بدون مشارکت دولت پیشین که رسمیت بین المللی داشت، نشاندهنده بیتوجهی واشنگتن به حاکمیت ملی افغانستان بود.
اوکراین نیز پس از سال ۲۰۱۴، از طرف امریکا و اتحادیه اروپا بهعنوان ابزاری برای مهار روسیه استفاده شد، اما وقتی روسیه در ۲۰۲۲ به اوکراین حمله کرد، حمایت غرب هرچند درخورتوجه بود، اما نتوانست امنیت کامل را تضمین کند. وعدههای مبهم درباره عضویت در ناتو نیز اوکراین را پس از سه سال و هزینه میلیاردها دالر و تخریب زیرساختها به سرنوشتی مشابه آنچه افغانستان در دوحه بدون نمایندهای از دولت رسمی با آن مواجه شد، در ریاض و بدون حضور نمایندهای از دولت کییف مبتلا کرد. شاید سیاست امریکا در افغانستان بر مبنای مبارزه با تروریسم و سپس کنترل ژئوپلیتیکی منطقه بود که به دلیل ناکامی در درک پیچیدگیهای فرهنگی و سیاسی محلی، به فاجعه و ننگ تاریخی منجر شد. در اوکراین، سیاست امریکا بخشی از استراتژی کلان مهار روسیه و حفظ نظم لیبرال جهانی است که تاکنون توانسته اوکراین را در برابر تهاجم حفظ کند، اما خطر تشدید تنش با روسیه و بیثباتی جهانی را افزایش داده است. افغانستان نشاندهنده محدودیتهای قدرت نظامی مستقیم امریکا بود، درحالیکه اوکراین نمونهای از موفقیت نسبی دیپلماسی و حمایت غیرمستقیم در سه سال اخیر است. افغانستان کنونی به انزوای نسبی بازگشته، درحالیکه اوکراین بهعنوان خط مقدم تقابل غرب و روسیه در کانون توجه جهان غرب قرار دارد. نتیجه نهایی این سیاستها به تحولات آینده بستگی دارد، اما تجربه افغانستان هشداری برای امریکا در اوکراین است که حمایتهای نظامی و مالی بدون راهحل سیاسی جامع و بلندمدت پایدار ممکن نیست به نتایج مطلوب و توسعه منجر شود.
نویسنده: عبدالوهاب تلاش