گفت‌وگوی ویژه با حمیده میرزاد در رابطه با رمان «زن تجزیه‌شده»

در دنیایی که مهاجرت به عبارت ساده یعنی تغییر مکان تعریف می‌شود، رمان «زن تجزیه‌شده» پرده از واقعیت‌های تلخی برمی‌دارد؛ واقعیت زنانی که در سنگینی ترک وطن، از دست دادن عزیزانشان در این راه و آغاز صفحه‌ای دیگر از زندگی‌شان با مشکلات در خاک‌های مهاجرت روبرو می‌شوند. این رمان روایت موازی دو زن مهاجر است که در میانه‌ی مرزهای ناپیدای درد و امید، با دستان خالی اما قلبی سرشار از ایستادگی، برای بقا و معنا می‌جنگند. زنانی که شکسته شدند، اما در شکست‌هایشان بذر مقاومت رویاندند.

خانم حمیده میرزاد، شاعر و نویسنده‌ی کتاب «زن تجزیه‌شده»، در گفت‌وگوی اختصاصی با خبرگزاری سریع، در پاسخ به اولین پرسش (درباره‌ی رمان «زن تجزیه‌شده» و محتوای کلی آن برای مخاطبان ما توضیح دهید. این اثر چه داستانی را روایت می‌کند و در چه فضایی شکل گرفته است؟) می‌گوید:
رمان «زن تجزیه‌شده» داستان دو زن از دو نسل متفاوت را روایت می‌کند: رویا، زن دیروز، و هما، زن امروز. این دو زن در بستر مهاجرت، جنگ و روان‌آسیب‌های تاریخی و شخصی، با یکدیگر برخورد می‌کنند و آینه‌ی بخشی از واقعیت‌های پنهان و پیدای یکدیگر می‌شوند.
رویا، زنی است که همسرش سعید را در ایران از دست داده و پس از آن با تنها پسرش وحید به ناروی پناهنده شده است. او از نظر روانی آسیب‌دیده و گاه دچار توهمات و اضطراب‌هایی است که بخشی از آن به گذشته‌ی تلخش بازمی‌گردد. رویا هرگز دوباره ازدواج نکرده و همچنان در پی نگه‌داشتن حافظه‌ی همسر و هویت ازدست‌رفته‌ی خویش است.
در سوی دیگر، هما زنی مهاجر از نسل تازه‌تر است که در ناروی زندگی می‌کند و به‌عنوان مترجم در فرآیند درمان رویا نقش دارد. هما که با فرهاد ازدواج کرده، نماینده‌ی زنی است که تلاش می‌کند میان ارزش‌های سنتی و مقتضیات دنیای مدرن تعادل برقرار کند. او در تعامل با رویا با بخش‌هایی از هویت خود نیز مواجه می‌شود؛ با خاطرات، رنج‌ها و پرسش‌هایی درباره‌ی عشق، استقلال و زن‌بودن.
رابطه‌ی هما و رویا تنها رابطه‌ی یک مددکار و بیمار یا مترجم و پناهجو نیست، بلکه تدریجاً به مکالمه‌ای تبدیل می‌شود میان دو تجربه‌ی زنانه، دو تاریخ و دو نوع نگاه به رنج و مقاومت. «زن تجزیه‌شده» نه‌تنها درباره‌ی گسست‌های اجتماعی و فرهنگی، بلکه درباره‌ی شکست‌ها و پیوست‌های درونی یک زن در مواجهه با جهان است، چه آن زن در دیروز زیسته باشد و چه در امروز.

چه انگیزه‌ها، تجربه‌ها یا دغدغه‌هایی شما را به سوی نگارش این رمان سوق داد؟ آیا الهام‌پذیری خاصی از زندگی شخصی، جامعه یا تاریخ مهاجرت وجود داشته است؟
نوشتن «زن تجزیه‌شده» برای من تنها یک تصمیم ادبی نبود، بلکه ضرورتی درونی بود؛ ضرورتی برای بیان تجربه‌هایی که اغلب نادیده گرفته می‌شوند یا در سکوت فرو می‌مانند. تجربه‌ی مهاجرت، چه در سطح فردی و چه جمعی، همواره با لایه‌هایی از جدایی، گم‌گشتگی و بازتعریف هویت همراه است، به‌ویژه برای زنان که اغلب فشار مضاعف سنت، تاریخ و مسئولیت را نیز بر دوش دارند.
الهام‌بخش اصلی من تماشای زندگی زنانی بود که در مهاجرت، گذشته‌ی خود را بر شانه حمل می‌کردند، بی‌آنکه فرصتی برای بازگو کردنش داشته باشند. زنانی که از جنگ، تبعیض و فقدان آمده بودند، اما در سرزمینی تازه هم با چالش‌های متفاوتی روبه‌رو شدند. برای من، روایت زندگی آن‌ها فقط یک موضوع ادبی نبود، بلکه نوعی وظیفه‌ی انسانی و اخلاقی بود.
از سوی دیگر، تجربه‌ی زیستن میان دو فرهنگ و تلاش برای برقراری تعادل میان ریشه و روزمرگی، مرا واداشت تا بیشتر به مفهوم زن‌بودن، حافظه و سکوت‌های ناگفته بیندیشم. «زن تجزیه‌شده» از دل همین درگیری‌های درونی و بیرونی متولد شد و همچون تلاشی برای شنیده شدن صدای کسانی است که معمولاً روایت‌گر داستان خود نیستند.

عنوان «زن تجزیه‌شده» بسیار تأمل‌برانگیز است. در مورد دلایل انتخاب این عنوان توضیح دهید و بگویید این نام حامل چه لایه‌های معنایی در بستر داستان است؟
انتخاب عنوان «زن تجزیه‌شده» به‌طور عمدی و با دقت صورت گرفت. این عنوان نه‌تنها به تجربه‌ی رویا، بلکه به وضعیت زنان مهاجر به‌طور کلی اشاره دارد. برای من، یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی مهاجرت، گسست‌هایی است که در پی آن ایجاد می‌شود. رویا در هر کشوری که مهاجرت می‌کند، عزیزی را از دست می‌دهد. این فقدان‌ها فقط از دست دادن افراد نزدیک نیست؛ بلکه گویی او تکه‌هایی از خود را در طول مسیر از دست می‌دهد. عزیزان ما همچون تکه‌های جان ما هستند، بخش‌هایی از وجود ما که با آن‌ها پیوند عمیق داریم. بنابراین، وقتی این تکه‌ها از ما جدا می‌شوند، نه‌تنها یک انسان را از دست می‌دهیم، بلکه بخشی از هویت و موجودیت خود را نیز از دست می‌دهیم.
این تجزیه و گسست در زندگی رویا به‌وضوح دیده می‌شود. او در مهاجرت خود دچار گسست‌هایی روانی، فرهنگی و حتی جسمی می‌شود. از نظر روانی، او تحت فشار اضطراب‌ها و توهمات ناشی از تجربیات تلخ گذشته قرار دارد. از نظر فرهنگی، او در جستجوی هویتی است که در میان دو دنیای متفاوت (دنیای گذشته‌اش و دنیای جدید) دچار تردید و بحران شده است. از نظر جسمی، همواره در مرز میان مکان‌ها و تعلقات مختلف در نوسان است. این تجزیه‌ها به گونه‌ای فلسفی به وضعیت انسان مهاجر اشاره دارند که در هر مرحله از سفر خود، بخش‌هایی از وجودش را قربانی می‌کند.
برای من، مفهوم تجزیه تنها محدود به از دست دادن نیست، بلکه به فرآیند بازسازی و جستجوی دوباره‌ی هویت نیز اشاره دارد. رویا، همچنان که در میان تکه‌های گم‌شده‌اش حرکت می‌کند، در تلاش است تا با وجود این تجزیه‌ها، خویشتن را دوباره بیابد. این بازسازی نه‌تنها یک مبارزه‌ی فردی است، بلکه بازتابی از وضعیت انسانی است که در مواجهه با بحران‌های بزرگ، چه در مقیاس فردی و چه جمعی، در جستجوی معنا و تداوم خویشتن است.
بنابراین، «زن تجزیه‌شده» نه‌تنها بیانگر فرآیند گسست، بلکه نگاهی عمیق به تلاش انسانی برای بازسازی خویش در برابر دنیایی است که پیوسته در حال تغییر است.

این رمان چه تصویری از زنان ارائه می‌دهد؟ به‌ویژه در بستر مهاجرت، تبعیض یا چالش‌های فرهنگی-اجتماعی در حال حاضر؛ چگونه وضعیت و تجربه‌ی زنان را به تصویر می‌کشد؟
یکی از محوری‌ترین موضوعات در این رمان، مقاومت زنان است؛ مقاومتی که در برابر انتظارات اجتماعی، ساختارهای فرهنگی محدودکننده و سرکوب‌های درونی ظهور می‌کند. این زنان، هرچند در شرایط مختلف و با پیشینه‌های متفاوت، همگی در تلاش‌اند تا برای خود فضای آزادی بسازند و حق انتخاب را که برایشان به شکل‌های مختلف محدود شده، بازپس بگیرند.
در «زن تجزیه‌شده»، علاوه بر ارائه‌ی تصویری از دو نسل از زنان که در برابر شرایط اجتماعی و فرهنگی مبارزه می‌کنند، با دو نسل متفاوت از مردان نیز مواجه هستیم: نسلی که در تلاش است باورهای قدیمی را حفظ کند و نسلی که در آن، مردان باور به برابری با زنان را پذیرفته‌اند و کارهای خانه و بیرون را به‌طور مساوی تقسیم کرده‌اند.
در این رمان، فرهنگ خانواده نقش بسیار برجسته‌ای دارد. در زندگی رویا مشاهده می‌کنیم که چگونه خانواده‌ها با وجود نزدیکی جغرافیایی‌شان، می‌توانند ارزش‌ها و باورهایی به‌طور متفاوت تعریف کنند و این امر می‌تواند تأثیرات عمیقی بر روان و زندگی افراد در هر خانواده داشته باشد. در این راستا، ارتباطات انسانی و خانوادگی به‌طور مستقیم تحت تأثیر باورهای فرهنگی و اجتماعی قرار دارد و تفاوت‌های فرهنگی خود را در قالب‌های مختلفی از جمله انتخاب‌های شخصی و خانواده‌محور نشان می‌دهند.
این تصویر از دو نسل متفاوت از زنان و مردان، به‌ویژه در زمینه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی، بخش مهمی از ساختار این رمان است و نشان می‌دهد که تغییرات فرهنگی، حتی در خانواده‌ها، چگونه می‌توانند بر هویت فردی و جمعی تأثیرگذار باشند.

نسخه‌ی اولیه‌ی این اثر به زبان انگلیسی منتشر شد و بعداً ترجمه‌ی فارسی آن نیز در دسترس خوانندگان قرار گرفت. فرآیند نگارش و انتشار نخست به نسخه‌ی انگلیسی و پس از مدتی به زبان فارسی چگونه بود؟
رمان «زن تجزیه‌شده» را ابتدا به زبان فارسی نوشته بودم. پس از تغییر حکومت در افغانستان، من با انتشارات پوش در انگلستان تماس گرفتم. در آن زمان، اصلاً فکر نمی‌کردم که درخواست من پذیرفته شود. اما با کمال تعجب، انتشارات پوش از من خواست که طرح رمان را ارسال کنم. پس از ارسال طرح، آن‌ها داستان را پذیرفتند و در نهایت پس از ترجمه به زبان انگلیسی، رمان «زن تجزیه‌شده» در سال ۲۰۲۲ منتشر شد.
نسخه‌ی فارسی این رمان را امسال با آگاهی بیشتر و با تجاربی که طی این سال‌ها از مطالعه و آموزش کسب کرده‌ام، ویرایش کردم و در اختیار مخاطبان فارسی‌زبان قرار دادم. این ویرایش جدید نه‌تنها از نظر ساختاری، بلکه از نظر عمق مفاهیم و جزئیات، به مخاطب کمک می‌کند تا بهتر با شخصیت‌های داستان ارتباط برقرار کند.

از نظر ساختار، این اثر شامل چند شخصیت اصلی است و در چند صفحه تدوین شده است؟ آیا شخصیت‌ها بر اساس افراد واقعی شکل گرفته‌اند یا به‌طور کامل زاییده‌ی تخیل هستند؟
رمان «زن تجزیه‌شده» شامل ۳۰۸ صفحه است. شخصیت‌های اصلی این داستان هما و رویا هستند، دو زن از دو نسل متفاوت که تجربه‌های زیسته‌شان در بستر مهاجرت، جنگ و کشمکش‌های هویتی به‌هم گره خورده است. در کنار این دو، شخصیت‌های فرعی زیادی وارد صحنه می‌شوند و سپس از داستان کنار می‌روند؛ هرکدام حامل بخشی از فضایی هستند که این روایت در آن شکل گرفته است.
شخصیت‌ها ساختگی‌اند، اما داستان‌ها و احساساتی که با خود دارند، بازتابی از واقعیت غم‌انگیز و پیچیده‌ی زمان ماست. تلاش کرده‌ام این چهره‌ها را به‌گونه‌ای بسازم که بتوانند آینه‌ای باشند برای زندگی بسیاری از زنانی که صدایشان کمتر شنیده می‌شود.

در پایان، چه پیامی یا تأملی را مایل بودید با خلق این رمان به خوانندگان منتقل کنید؟
پیام این رمان چندلایه و انسانی است. پیش از هر چیز، «زن تجزیه‌شده» روایتی است از رنج و مقاومت زنان در برابر تبعیض، اجبار و فشارهای اجتماعی؛ زنانی که میان سنت و مدرنیته، گذشته و حال، خاموشی و فریاد، راهی برای زنده‌ماندن و معنا دادن به زندگی می‌جویند. اما در کنار آن، این اثر می‌خواهد تأکید کند که قربانی‌بودن منحصر به زنان نیست. در جوامع بدوی، مردان نیز در چارچوب سنت‌ها، انتظارات و نقش‌هایی از پیش‌تعریف‌شده گرفتارند و خود نیز زخم‌خورده‌ی همان نظامی‌اند که شاید ناخواسته بازتولیدش می‌کنند.
در این داستان، مردانی را می‌بینیم که با انتخاب‌های زنان کنار آمده‌اند، با آنان همکاری می‌کنند و از قالب‌های مردسالارانه بیرون آمده‌اند. اما در عین حال، مردانی نیز هستند که در حصار همان ساختارها مانده‌اند و رنجشان کمتر دیده می‌شود. این رمان تلاش می‌کند تا با صدایی انسانی، و نه صرفاً جنسیتی، از پیچیدگی روابط انسانی در بافت مهاجرت و سنت سخن بگوید و نشان دهد که رهایی، تنها از دل درک متقابل، همدلی و گفت‌وگوی صادقانه ممکن است.

در پایان، بخشی از متن رمان «زن تجزیه‌شده»:
آهسته در کنار پیاده‌رو قدم می‌زدم و به ویترین مغازه‌ها نگاه می‌کردم. رنگ‌ها و نورها هیچ‌کدام توان آرام کردن اضطرابم را نداشتند. ناگهان نگاهم به یک آگهی کوچک چسبیده به شیشه‌ی سبزی‌فروشی خیره ماند: «به تعدادی کارگر سبزی‌پاک‌کن نیازمندیم.»
بدون معطلی وارد مغازه شدم. فضای مغازه بوی سبزی تازه و خاک نم‌دار می‌داد. پشت پیشخوان مردی چاق ایستاده بود. چهره‌ای سبزه با گونه‌هایی برآمده و براق، انگار که همیشه عرق روی پوستش برق می‌زد. سبیل ضخیمی داشت که کمی به پایین متمایل شده بود و چشم‌های کوچک و ریزی که با دقت مرا برانداز می‌کرد. موهایش کوتاه و به‌هم‌ریخته بود و رد خاک و سبزی روی پیش‌بند کثیفش خودنمایی می‌کرد. صدایش وقتی گفت «بفرما»، خش‌دار و کمی خشن بود، اما لحنش نه گرم بود و نه سرد، چیزی بین پذیرش و بی‌حوصلگی.
گفتم: «برای این آگهی پشت شیشه مزاحم شدم.»
مرد کمی مکث کرد و با نگاهی خیره به من گفت: «می‌توانید برای تمرین، امروز ده کیلو سبزی ببرید و پاک کنید، ولی چون شما را نمی‌شناسم، باید پول ده کیلو سبزی را پیشاپیش پرداخت کنید!»
دست‌هایم عرق کرده بود. ده کیلو سبزی؟ پولش؟ اما چاره‌ای نبود.
«باشد، متشکرم!»
مرد مشغول کشیدن سبزی‌ها شد. یک‌آن به فکرم رسید، پولی نداشتم که بابت سبزی‌ها بپردازم. چشمم به انگشتانم افتاد. حلقه‌ی یادگار سعید و انگشتر یادگار مادرم. باید یکی از این دو را گرو می‌گذاشتم تا بتوانم سبزی‌ها را ببرم. سعید را که نمی‌توانستم از خود جدا کنم، اما از یادگاری مادر مایه گذاشتم. عقیق انگشتر را که بسیار برایم ارزشمند بود از انگشتم جدا کرده و داخل ترازوی روی پیشخوان گذاشتم و گفتم: «می‌توانم این انگشتر را گرو بگذارم و سبزی‌ها را ببرم؟»
عقیق انگشتر، چون چشم همیشه نگران مادرم، در داخل ترازوی دکان سبزی‌فروشی می‌درخشید. مرد نگاهی به انگشتر انداخت و گفت: «مشکلی نیست.» انگشتر را برداشت، ده کیلو سبزی را وزن کرد، با نخ نایلونی دورش را بست و به من داد.
بسته‌ی سبزی را محکم بغل زدم و گوشه‌های چادرم را طوری مرتب کردم که بسته زیر سیاهی‌اش پنهان بماند. بوی تند سبزی تازه در بینی‌ام پیچید و حس دوگانه‌ای از امید و نگرانی را در دلم زنده کرد. با قدم‌هایی سریع راهی خانه شدم.

لینک کوتاه

https://sarie.news/s579a

 

دکمه بازگشت به بالا