از میانجیگری سنتی تا راهکارهای جمعی؛ ابتکار ایران در پرونده افغانستان–پاکستان

پس از دوبار ناکامی قطر و  ترکیه در پرونده صلح میان افغانستان و پاکستان، این‌بار ایران با ابتکار متفاوت در این عرصه قدم برداشته است و انتظار می‌رود که این پروسه تکمیل و معضلات افغانستان و پاکستان با تجویز نسخه واقع بینانه حل و فصل گردد؛ هرچند معضلات این دو کشور ریشه‌های ارضی و تاریخی دارد؛ ولی با توجه به اینکه ایران با هردو کشور روابط نزدیک داشته و از اشتراکات فرهنگی برخوردار است حل معضل و درگیری توسط این کشور قابل پیش‌بینی است، این تصمیم، نماد بازگشت تهران به نقش فعال در دیپلماسی امنیتی منطقه است. اما اهمیت اصلی ماجرا وقتی روشن‌تر می‌شود که این ابتکار را با الگوی ترکیه مقایسه کنیم؛ کشوری که اخیرا تلاش کرد میان کابل و اسلام‌آباد وساطت کند، اما شیوه و هندسه میانجیگری‌اش با مدل ایران تفاوت بنیادین دارد.

در رویکرد ترکیه، میانجیگری بیشتر شبیه مدیریت دوجانبه است. آنکارا معمولاً نقش میانجی فعالی را بازی می‌کند که از طریق گفت‌وگوهای مستقیم با هر طرف، تلاش دارد تعهدات لحظه‌ای بگیرد و نتایج سریع و مقطعی به بار آورد. نمونه بارز آن توافق غلات دریای سیاه میان روسیه و اوکراین بود؛ الگویی که در آن ترکیه با هر دو طرف جداگانه مذاکره کرد و مانند یک واسطه اجرایی تلاش نمود مسیر توافق را باز نگه دارد. در پرونده افغانستان نیز ترکیه بیشتر کوشید کابل و اسلام‌آباد را در چارچوب دیدارهای دوجانبه کنار هم بنشاند؛ اما این تلاش‌ها به‌دلیل نبود حمایت یک چارچوب منطقه‌ای گسترده، عمق لازم را پیدا نکرد. میانجیگری ترکیه معمولاً پرتحرک، رسانه‌ای و سریع است، اما پایدار نیست؛ زیرا بر یک میز مدور کوچک استوار است، نه بر یک اجماع بزرگ منطقوی.

ایران اما از زاویه‌ای کاملاً متفاوت وارد شده است. تهران چالش و بحران میان افغانستان و پاکستان را نه یک اختلاف مرزی و نه یک دعوای سیاسی صرف، بلکه حلقه‌ای از معماری امنیت منطقه می‌بیند؛ معماری‌ای که اگر با مشارکت واقعی کشورهای منطقه همراه نباشد، هیچ توافقی در آن ماندگار نخواهد بود. از همین‌جاست که تفاوت بزرگ میان الگوی ایران و ترکیه آغاز می‌شود. ایران به‌جای میانجیگری دوجانبه، به سمت میانجیگری مشارکتی حرکت کرده است؛ یعنی به‌جای اینکه فقط کابل و اسلام‌آباد را پشت یک میز بنشاند، بازیگران مهم منطقه را نیز در روند گفت‌وگو وارد کرده است.

این مدل چندجانبه به ایران امکان می‌دهد از مذاکره نقطه‌ای عبور کرده و به سمت ساختن روند حرکت کند؛ روندی که در آن کشورهای تأثیرگذار مانند چین، روسیه، ایران، ترکیه و حتی برخی دولت‌های آسیای مرکزی احساس کنند بخشی از مسئولیت ثبات افغانستان و مهار اختلافات مرزی میان کابل و اسلام‌آباد به عهده آنان نیز گذاشته شده است. در چنین معماری‌ای، توافق‌ها بار سنگین‌تری از مشروعیت و ضمانت اجرایی خواهند داشت، و هیچ کشوری نمی‌تواند به‌تنهایی توافقات را بی‌اثر کند یا از زیر بار مسئولیت شانه خالی نماید.

ایران در دو سال گذشته، برخلاف ترکیه که بیشتر به نقش یک میانجی سریع تمایل دارد، تلاش کرده نقش تسهیل‌گر جمعی را ایفا کند. تماس‌های متواتر دیپلماتیک تهران با کابل، اسلام‌آباد، پکن، مسکو و انقره نشان می‌دهد ایران به‌دنبال بزرگ کردن میز مذاکره است؛ میزی که در آن نه یک کشور، بلکه مجموعه‌ای از کشورهای منطقه بر سر آینده امنیت جنوب آسیا تصمیم بگیرند. این تفاوت ساده اما بنیادین است، ترکیه بیشتر به دنبال مدیریت یک بحران است؛ ایران به دنبال ساختن یک چارچوب پایدار برای مدیریت بحران‌ها.

این تحول زمانی اهمیت دوچندان پیدا می‌کند که نقش جغرافیا و روابط تاریخی ایران در معادلات همسایگی تأثیربه سزایی دارد. ایران برخلاف ترکیه، با افغانستان مرز طولانی دارد، میلیون‌ها مهاجر افغان در خاکش زندگی می‌کنند و امنیت مرزهایش به‌طور مستقیم با وضعیت ثبات افغانستان گره خورده است. هرگونه تشنج میان کابل و اسلام‌آباد، بلافاصله خود را در مرزهای ایران، در مسیرهای مهاجرت، در بازارهای منطقه‌ای و بر جریان تجارت اثر می‌گذارد. این وابستگی جغرافیایی باعث می‌شود ایران برخلاف ترکیه، انگیزه‌ای بلندمدت و پایدار برای ثبات افغانستان داشته باشد. میانجیگری برای ایران یک حرکت دیپلماتیک کوتاه‌مدت نیست؛ بلکه بخشی از امنیت ملی و ژئوپلیتیک پایدار این کشور است.

مدیریت چندجانبه نیازمند هماهنگی بیشتر است، سرعت کمتر دارد و کار با بازیگران متعدد دشوارتر است؛ اما در مقابل، ثبات بیشتری تولید می‌کند و احتمال تبدیل شدن به یک چارچوب منطقه‌ای ثابت را دارد. درواقع، اگر ترکیه در میانجیگری مانند یک داکتر ایمرجنسی عمل می‌کند که خون‌ریزی را بند می‌آورد، ایران در حال ایفای نقش پزشک متخصص است که درمان ریشه‌ای را هدف گرفته است. این تفاوت در نگاه، اهداف و روش‌ها، آینده دو الگوی میانجیگری را از یکدیگر جدا می‌کند.

نشست تهران می‌تواند نخستین گام برای تبدیل شدن ایران از یک میانجی مقطعی به یک بازیگر ساختاری در مدیریت امنیت جنوب و غرب آسیا باشد. اگر این نشست بتواند یک کانال پایدار میان کابل و اسلام‌آباد باز کند، یا دست‌کم تنش‌ها را از چرخه انتقام و واکنش خارج نماید، آن‌گاه تهران موفق شده است سنگ بنای معماری جدیدی را در منطقه بگذارد؛ معماری‌ای که در آن کشورهای منطقه به‌جای تقابل و رقابت، در مسیر مسئولیت مشترک حرکت کنند.

در واقع اختلاف افغانستان و پاکستان آزمون مهمی است برای سنجش کارآمدی مدل جدید ایران. اگر ایران بتواند با اتکا به مشارکت واقعی کشورهای منطقه، مسیر گفت‌وگوی پایدار را ایجاد کند، این الگو می‌تواند فراتر از این بحران خاص رفته و به چارچوبی برای حل سایر بحران‌های منطقه تبدیل شود. اما اگر تنها به یک نشست محدود بماند، این فرصت تاریخی ممکن است از دست برود. با این حال، نشانه‌ها حاکی از آن است که ایران برخلاف ترکیه که بیشتر به نتایج سریع و مقطعی می‌اندیشد، این‌بار به دنبال آینده‌سازی منطقه است؛ آینده‌ای که در آن بحران‌ها نه توسط یک کشور، بلکه توسط مجموعه‌ای از کشورهای منطقه مدیریت شود.

یادداشت اختصاصی

لینک کوتاه

https://sarie.news/s279n
دکمه بازگشت به بالا