افغانستان در چنبره محدودیتها؛ پیامدهای خاموش بر روان و معیشت مردم

افغانستان سرزمینی است که طی پنج دهه جنگ و درگیری، هر آنچه از جنس چالش را که بشر در تاریخ تجربه کرده است، در همین مدت پنج دهه چشیده است. این مردم پس از پنج دهه جنگهای خانمانسوز، همچون ققنوسی از میان خاکستر برخاستهاند. تنها چهار سال است که بوی باروت و صدای ترقهها در این سرزمین کمتر شده است و مردم در آغاز احساس میکردند که از این پس امنیت و آرامش فیزیکی و روانی را نیز تجربه خواهند کرد؛ اما امروز، مردمان این سرزمین با وجود تأمین امنیت فیزیکی، از امنیت روانی برخوردار نیستند و بار دیگر در برابر سلسلهای از محدودیتها قرار گرفتهاند که نهتنها بر زندگی روزمره آنان سایه انداخته، بلکه روح و روان جامعه را نیز بهشدت متأثر ساخته است.
محدودیتهایی از قبیل ممنوعیت تحصیل دختران، جلوگیری از ساختوساز خانهها و اماکن مسکونی، انسداد متناوب اینترنت، محدودیت کار و گشتوگذار زنان و مجموعهای از تصمیمات محدودکننده دیگر، واقعیتی تلخ است که هر روز حلقه تنگتری بر زندگی مردم میفشارد. این شرایط نهتنها چالشهای اقتصادی و اجتماعی ایجاد کرده، بلکه زمینه نارضایتی روانی، فرسودگی ذهنی و از بین رفتن امید را در میان مردم گسترش داده است.
در جامعهای که بیش از چهار دهه درگیر جنگ، ناامنی و بیثباتی بوده، هرگونه محدودیت تازه، همچون زخمی بر زخمهای کهنه است. ممنوعیت تحصیل دختران، بهویژه، نهتنها نیمی از پیکره انسانی کشور را از حق بنیادینشان محروم ساخته، بلکه آینده علمی و فرهنگی افغانستان را نیز در خطر قرار داده است. هزاران دختر جوان که روزی با شوق به سوی مکتب و دانشگاه میرفتند و والدینشان برای تحصیلات دختران هزینههای هنگفتی میپرداختند، اکنون در پشت درهای بسته خانهها نشستهاند و استعدادها، آرزوها و تواناییهایشان در سکوت فراموش میشود.
علاوه بر بحران اقتصادی که بر خانوادهها تحمیل شده است، این وضعیت پیامدهای روانی گستردهای نیز در پی دارد؛ احساس بیارزشی، افسردگی و ناامیدی در میان دختران جوان و خانوادههایشان روزبهروز بیشتر میشود. جامعهای که زنانش از آموزش محروم شوند، دیر یا زود در تاریکی جهل و فقر فرو خواهد رفت؛ چنانکه پس از چهار سال محرومیت، آثار آن همچنان آشکار است. در وهله نخست، حس تعلق به وطن از مردمان این سرزمین گرفته شده است و در صورت تداوم، ممکن است به نافرمانی مدنی و هرجومرج منجر گردد. زمانی که مردم احساس بیارزشی کنند و نان نیز از سفرهشان جمع شود، برای ادامه حیات به هر ابزاری دست خواهند زد؛ زیرا طبق قانون تنازع بقا که در جنگل حکمفرماست، ضعفا در برابر اقویا به هر ابزاری متوسل میشوند تا خود را نجات دهند.
از سوی دیگر، جلوگیری از ساخت خانهها و اماکن مسکونی، آنهم در کشوری که بخش بزرگی از جمعیت آن بیسرپناه یا در شرایط نامناسب زندگی میکنند، نهتنها بحران مسکن را تشدید کرده، بلکه بخش مهمی از اقتصاد محلی را نیز فلج نموده است. بخش ساختمانسازی یکی از معدود عرصههایی بود که در سالهای اخیر برای دهها هزار کارگر، انجینیر، معمار و فروشنده مواد ساختمانی زمینه کار فراهم میکرد. با توقف پروژههای ساختمانی، موج تازهای از بیکاری در سراسر کشور بهراه افتاده است.
بیکاری، بهویژه در میان جوانان، زمینهساز ناامنی روانی، افزایش خشونت خانوادگی و مهاجرتهای اجباری شده است. افزون بر آن، قطع و محدودسازی اینترنت نیز یکی دیگر از چالشهای جدی است که بر جامعه افغانستان سایه افکنده است. در جهان امروز، اینترنت نهتنها وسیله ارتباط و آموزش، بلکه یکی از پایههای اساسی توسعه اقتصادی است. بسیاری از جوانان افغان در سالهای اخیر توانسته بودند از طریق کارهای آنلاین، طراحی گرافیک، ترجمه، آموزش مجازی و تولید محتوا برای خود و خانوادهشان درآمدی کسب کنند. اما با انسداد متناوب اینترنت یا محدودسازی دسترسی به برخی شبکهها، این امکان از بسیاری از آنان گرفته شده است. نتیجه آن، فقر بیشتر، بیکاری گستردهتر و وابستگی شدیدتر اقتصادی به کمکهای بیرونی است.
افزون بر آن، محرومیت از فضای آزاد اطلاعات باعث میشود جامعه افغانستان از تعامل فکری و فرهنگی با جهان باز بماند و در قعر جدول کشورهای توسعهیافته باقی بماند.
محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی تأثیرات سنگینی بر روان جمعی مردم بر جای گذاشته است. جامعه امروز افغانستان با نوعی خستگی روانی، اضطراب و ترس از آینده مواجه است. وقتی انسانها احساس کنند که بر سرنوشت خویش هیچ کنترلی ندارند، بهتدریج روحیهشان میشکند. این احساس ناتوانی و بیاعتمادی نسبت به آینده میتواند به فروپاشی اجتماعی منجر شود. خانوادهها بیشتر درونگرا و افسرده میشوند، جوانان انگیزه خود را از دست میدهند و میزان امید به بهبود شرایط بهشدت کاهش مییابد.
از منظر اقتصادی، تداوم این وضعیت تبعات گستردهای بر رشد کشور دارد. در حالیکه کشورهای همسایه در تلاش برای جذب سرمایه و گسترش زیرساختها هستند، افغانستان در چرخهای از رکود و بیاعتمادی اقتصادی گرفتار آمده است. سرمایهگذاران داخلی و خارجی، به دلیل نبود تضمینهای قانونی و وجود سیاستهای محدودکننده، حاضر به سرمایهگذاری نیستند. در نتیجه، نهتنها فرصتهای شغلی از بین میرود، بلکه پول ملی نیز ارزش خود را از دست میدهد و تورم به شکل بیسابقهای افزایش مییابد. چنین شرایطی فقر ساختاری را تشدید کرده و فاصله طبقاتی میان اقشار جامعه را افزایش میدهد.
اما در این میان، شاید مهمترین پیامد این محدودیتها، فرسایش مشروعیت اجتماعی حاکمیت باشد. هر حکومتی برای بقا نیاز به رضایت نسبی مردم خود دارد. وقتی تصمیمات حکومت باعث رنج، فقر و نارضایتی گسترده شود، فاصله میان مردم و حاکمیت بیشتر میشود. بیاعتمادی اجتماعی، سکوت اجباری و احساس بیعدالتی دیر یا زود به شکلهای مختلف خود را نشان میدهد؛ یا در قالب مهاجرت و فرار از کشور، یا در قالب اعتراضات پنهان و مقاومت مدنی. حاکمیتی که از صدای مردم خود فاصله بگیرد، هرچند مدتی دوام آورد، اما در نهایت پایههای خود را از درون سست میکند.
با این همه، افغانستان هنوز فرصت بازگشت به مسیر ثبات و توسعه را دارد. نخستین گام در این مسیر، بازگشت به گفتوگو و درک متقابل است. هیچ جامعهای با سرکوب و تحمیل دوام نمیآورد؛ بلکه با مشارکت، اعتماد و عدالت است که ریشه میدواند. حاکمیت کنونی اگر میخواهد آیندهای پایدار برای افغانستان بسازد، باید صدای مردم را بشنود و از ظرفیتهای داخلی، بهویژه نیروی عظیم جوانان و زنان، بهره گیرد. بازگشایی مکاتب دخترانه، تشویق به آموزش، ایجاد زمینه اشتغال برای جوانان و فراهم کردن بستر آزاد ارتباطات دیجیتال میتواند نقطه آغاز یک تحول مثبت باشد.
افغانستان به رهبرانی نیاز دارد که آیندهنگر باشند؛ کسانی که بدانند کشور بدون علم، بدون کار و بدون آزادی، نه میتواند پیشرفت کند و نه میتواند در جهان جایگاهی بیابد. مردم این سرزمین، پس از دههها جنگ، اکنون بیش از هر زمان دیگر به آرامش، عدالت و فرصت نیاز دارند. اگر بهجای محدودیت، به مردم فرصت داده شود، اگر بهجای ترس، اعتماد ساخته شود، و اگر بهجای سکوت، اندیشه شکوفا گردد، افغانستان میتواند بار دیگر به کشوری زنده، پویا و امیدبخش تبدیل شود.
سرنوشت این ملت به تصمیمهای امروز گره خورده است. تداوم محدودیتها تنها جامعه را از درون میفرساید؛ اما گشودن درهای آموزش، کار و ارتباطات میتواند دریچهای تازه به سوی فردایی روشن باشد. افغانستان، با همه رنجهایش، هنوز ظرفیت برخاستن را دارد؛ بهشرط آنکه به مردمش اعتماد شود و فشار محدودیتها از سر آنان برداشته شود.
یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع