بذر امید در ضمیر مردم افغانستان

در میان همهی طوفانهای سیاسی، فروپاشی نظامها، و بیثباتیهای پیدرپی، مردم افغانستان هنوز میان یاس و امید نفس میکشند. مردمان این سرزمین با وجود خستگی، فقر، جنگ، و بیاعتمادی، همچنان بذر امید را در دل خود زنده نگه داشتهاند تا خورشید طلوع نموده و شادیهای این مردم مستدام گردد. شاید این امید، تنها سرمایهی واقعی آنان باشد؛ امیدی که از دل خاکستر و ویرانی برخاسته و به جای ناامیدی، نیرویی برای ادامهی زندگی شده است. جامعهی افغانستان در وضعیتی قرار دارد که هر روز با نوعی بحران جدید روبهروست؛ از نابسامانی اقتصادی گرفته تا فشارهای اجتماعی، از بیثباتی سیاسی تا مهاجرت گستردهی جوانان؛ اما با همهی این چالشها، هنوز مردم در تلاشاند تا خود را از زیر بار ناملایمات بیرون بکشند و راهی برای زیستن با عزت بیابند.
در این میان، فقدان توزیع عادلانهی فرصتها و امکانات، یکی از دردناکترین واقعیتهای امروز افغانستان است. فرصتهای شغلی محدود، بهویژه برای جوانان، و سیاستهای مالیاتی و اخاذیهای حکومتی باعث شده که مردم احساس خفگی کنند؛ انگار نفس کشیدن هم برایشان هزینه دارد. این فشارها، اعتماد عمومی را نسبت به حاکمیت کاهش داده است. مردم میبینند که فاصله میان حاکمان و جامعه هر روز بیشتر میشود، و طبقهای کوچک از قدرت و ثروت بهرهمند است، در حالیکه سائر ملت و تودههای اکثریت، روز را با زحمت و شب را با نگرانی به صبح میرسانند. با این حال، در دل این تاریکی، کورسوی امید خاموش نشده است؛ مردم هنوز باور دارند که زندگی فقط تحمل نیست، بلکه تلاش برای تغییر است.
امید در ضمیر افغانها، نه از روی سادگی، بلکه از روی تجربه و ایمان ریشه دارد. آنان سالهاست که در میان درد و رنج آموختهاند چگونه برخیزند. کودکی که در سایهی فقر رشد کرده، اما با لبخند به مکتب میرود، زن جوانی که با وجود محدودیتها تلاش میکند آموزش ببیند و در تأمین معیشت زندگی با خانواده اش نیز کمک کند و مردی که با کار روزانهاش نان حلال بر سر سفره میگذارد، هر سه تصویرهای زندهای از این امیدند. این مردم بهرغم تنگناها، در دل خود رؤیای زندگی بهتر را پرورش میدهند.
افغانستان در تاریخ خود بارها ویران شده، اما همیشه باز ساخته شده است؛ نه به دست سیاستمداران، بلکه به نیروی ایمان و ارادهی همین مردم. در هر قریه و ولایت، در هر خانه و بازار، صداهایی از امید به گوش میرسد. کشاورزی که در زمین خشک بذر میافشاند، در واقع فقط تخم گندم نمیکارد، بلکه تخم امید را نیز در دل خاک مینشاند. او میداند شاید باران نبارد، اما همچنان میکارد، چون باور دارد که زندگی بدون امید بیمعناست.
این امید، هرچند شکننده است، اما عمیق و اصیل است. اگرچه حکومتها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، اما روح مردم پابرجا مانده است. آنان به جای تکیه بر وعدههای میانتهی سیاستمداران، بر بازوی خود اعتماد دارند. در نبود برنامههای ملی و عدالت اجتماعی، مردم یاد گرفتهاند که با همدلی و همکاری، زندگیشان را بسازند. در بسیاری از مناطق، پروژههای کوچک محلی، تعاونیهای مردمی و کارهای داوطلبانه، نشانهای از همین بیداری اجتماعی است؛ حرکتی آرام اما ریشهدار.
با این حال، امید بدون عمل، نجاتبخش نیست. آنچه مردم را سرپا نگه داشته، تنها احساس نیست، بلکه تلاشی واقعی برای تغییر شرایط است. جوانان افغان، با وجود نبود امکانات، به فضای دیجیتال و تجارت آنلاین روی آوردهاند. گروهی از آنان با اندک سرمایه، کسبوکارهای کوچک ایجاد کردهاند. زنان افغان نیز در سالهای اخیر، حتی در محدودترین شرایط، تلاش کردهاند سهمی در زندگی اجتماعی داشته باشند. این کوششها گرچه پراکندهاند، اما هر یک دانهای از امید را در خاک جامعه میکارند.
از سوی دیگر، نقش مهاجران افغان در حفظ و تقویت امید در داخل کشور بسیار مهم است. میلیونها افغان در کشورهای همسایه و غرب زندگی میکنند و با ارسال پول یا انتقال تجربههای جدید، به خانوادهها و دوستان خود انگیزه میدهند که بایستند و دوام بیاورند. این ارتباط میان درون و بیرون افغانستان، یکی از حلقههای نیرومند پایداری مردم است.
اما امید نیازمند عدالت است. تا زمانی که حاکمان از مردم فاصله داشته باشند، تا وقتی که ثروت در دست عدهای محدود متمرکز باشد و مردم از حقوق ابتدایی خود محروم بمانند، این بذر هرچند زنده است، اما در خاک سخت رشد میکند. مردم افغانستان به حکومتی نیاز دارند که بهجای تحمیل و اخاذی، به آنان اعتماد کند و فرصت دهد. سیاستی که بر پایهی عدالت، آموزش و کارآفرینی استوار باشد، میتواند این امید را از سطح احساس، به مرحلهی واقعیت برساند.
در عین حال، مردم چیزفهم و نخبگان فرهنگی باید نقش خود را در زنده نگهداشتن روح امید ایفا کنند. رسانهها، نویسندگان، معلمان و روحانیون مسئولاند تا در دل تاریکی، چراغ آگاهی بیفروزند. چون امید بدون آگاهی، فقط رؤیاست. باید مردم را به فکر و عمل آگاهانه سوق داد؛ به اینکه امید تنها در دعا نیست، بلکه در اقدام است.
با همهی سختیها، افغانستان هنوز زنده است. در نگاه یک کودک، در کار روزانهی یک کارگر، در صدای معلمی که بدون حقوق یا کمترین معاش در مکتب تدریس میکند، در همهجا نشانههایی از حیات و پایداری دیده میشود. این ملت، بارها سقوط کرده، اما دوباره برخاسته است. امید در افغانستان مانند بذر کوچکی است که حتی در سنگ هم ریشه میدواند.
بنابراین، آیندهی افغانستان نه تنها در تصمیم سیاستمداران، بلکه در قلب همین مردم نهفته است؛ مردمی که در برابر فقر و ظلم، ایمان به فردا را از دست ندادهاند. اگر جامعه جهانی، نخبگان و حاکمان به جای ناامیدی، به این نیروی پنهان مردم توجه کنند، شاید روزی فرا رسد که بذر امید در این سرزمین، به درختی تنومند از صلح، عدالت و پیشرفت بدل شود؛ زیرا تاریخ نشان داده است ملتی که امید را از دل خود بیرون نکرده باشد، هرگز شکست نخواهد خورد.
نویسنده: محمد امین فرهمند

