تا وقتی مردم دو چهره دارند، حکومت هم دو رو خواهد بود

تحول و بهبود در زندگی فردی و اجتماعی، همیشه از درون آغاز میشود، نه از بیرون. هیچ قدرت، حکومت یا نهاد خارجی نمیتواند جامعهای را تغییر دهد، مگر آنکه مردم خود بخواهند و در درون خویش آمادگی پذیرش تغییر را داشته باشند. این حقیقتی است که خداوند در قرآن کریم با صراحت بیان فرموده است: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» یعنی خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنان در درون خویش تغییر ایجاد کنند. مردم افغانستان همواره در آرزوی صادقترین حکومت، بهترین شرایط زندگی و عادلانهترین نظام اجتماعی هستند، اما این خواسته در تضاد با روحیه، گفتار و کردار غالب در جامعه است. بخش بزرگی از مردم ما با وجود شکایت از ظلم و بیعدالتی، خود در زندگی روزمره همان رفتارهایی را تکرار میکنند که از آن مینالند. این همان دوگانگی است که میان گفتار و عمل فاصلهای عمیق ایجاد کرده و مانع اصلی در برابر تحقق عدالت و توسعه کشور شده است.
مردم ما از هر حکومتی که بر سر کار میآید ناراضیاند. این نارضایتی گاه موجه است، اما در بسیاری موارد ریشه در روحیه همیشگی اعتراض بدون مسئولیتپذیری دارد. گویی جامعه ما عادت کرده همیشه منتظر منجی باشد؛ کسی که بیاید و همه مشکلات را حل کند، بیآنکه خود ما تغییری در رفتار و کردار خود داشته باشیم؛ اما تجربه تاریخی افغانستان نشان داده است که هیچ منجیای از بیرون نخواهد آمد، مگر آنکه ما خود بخواهیم و در پرتو مهربانی، انصاف و مروت عامل شکل گیری حکومتی باشیم که متناسب با شخصیت واقعی ما رفتار داشته باشد، در عمق جامعه ما، نوعی بیاعتمادی ریشهدار وجود دارد. افراد در قبال همدیگر نه دلسوزی دارند و نه صداقت. وقتی کسی دچار مشکل میشود، کمتر دستی برای کمک دراز میگردد؛ برعکس، بسیاریها از مصیبت دیگران خوشحال میشوند و حتی برای سنگاندازی بیشتر تلاش میکنند. این حالت روانی و اخلاقی، نشانه یک جامعه بیمار است که در آن حس همدلی و همنوعدوستی تضعیف شده است. وقتی مردم نسبت به هم بیرحم باشند، طبیعی است که حکومتهایشان نیز بیرحم خواهند بود.
حکومتها، انعکاس مردم خود هستند. اگر جامعهای فریبکار، فرصتطلب و خودخواه باشد، حاکمانش نیز از میان همان مردم برمیخیزند و همان صفات را با خود خواهند داشت. هیچ حکومتی از آسمان نازل نمیشود؛ هر نظام سیاسی، زاده فرهنگ و رفتار عمومی مردم است. پس اگر مردم دروغ بگویند، رشوه بدهند، از حق یکدیگر چشم پوشی کنند یا در برابر ظلم سکوت کنند، طبیعی است که حکومتی شکل گیرد که بر پایه همان بیعدالتیها دوام یابد. مشکل اساسی افغانستان در نبود کمبود منابع نیست، بلکه مشکل در ضعف درونی ماست؛ در اینکه یاد نگرفتهایم چگونه با هم زندگی رضایتمندانه و شرافتمندانه داشته باشیم، چگونه به هم اعتماد کنیم و چگونه برای منافع جمعی از منافع شخصی بگذریم. ما هر روز از فساد، ظلم، قومگرایی و تبعیض سخن میگوییم، اما خود در عمل، همان تبعیضها را در خانواده، محل کار و روابط اجتماعی تکرار میکنیم. ما از حاکمان توقع صداقت داریم، اما دروغ را در گفتار روزمرهمان عادی ساختهایم، این روحیه دوگانه باعث شده است که جامعه ما از درون پوسیده شود. بسیاری از ما با چهرهای مهربان و کلامی دینی سخن میگوییم، اما در عمل بیرحم و خودخواهیم. ما دعا میکنیم که خداوند کشور را آباد سازد، اما در همان حال، در برابر خرابی و ویرانی بیتفاوت میمانیم. این تناقض میان ایمان و عمل، میان گفتار و رفتار، یکی از بزرگترین موانع رشد در افغانستان است.
تا زمانی که مردم افغانستان به خود بازنگردند و مسئولیت اعمالشان را نپذیرند، هیچ تغییری در سطح کشور به وجود نخواهد آمد. تغییر باید از افکار، احساسات و رفتار فردی آغاز شود. وقتی هر شهروند بیندیشد که چگونه میتواند صادقتر، دلسوزتر و عادلتر باشد، در آن صورت حکومتها نیز چارهای جز پیروی از اراده مردم نخواهند داشت. اما وقتی اکثریت جامعه بر پایه بیتفاوتی و خودخواهی عمل میکنند، طبیعی است که نظام حاکم نیز از همان جنس خواهد بود، در بسیاری از موارد، ما دشمن بیرونی را مقصر میدانیم، در حالی که دشمن واقعی در درون خود ماست؛ در ذهنیتهای بسته، در حسادتها، در خودبینیها و در بیاعتمادیهای همیشگیمان. جامعهای که در آن مردم به جای همکاری، در فکر ایجاد مشکل و ضربه زدن به هم باشند، هرگز روی ثبات و آرامش را نخواهند دید، اگر روزی برسد که مردم افغانستان ظلم و ناروایی را علیه یکدیگر قبیح بدانند، اگر در برابر درد همدگر احساس مسئولیت کنند و اگر در سختیها کنار هم بایستند، آنگاه حکومتهایی که بر این سرزمین حاکم میشوند نیز به ناچار مردمی، مسئول و خدمتگذار خواهند شد. چون حکومتها از مردم جدا نیستند، بلکه آیینه تمامنمای روح جمعی جامعهاند.
امروز مردم افغانستان بیش از هر زمان دیگر نیازمند یک تغییر درونی است؛ تغییری در طرز فکر، در نوع نگاه به زندگی و در روابط انسانی. این تغییر از مکتب و خانواده آغاز میشود؛ از تربیت کودکانی که به جای دروغ و تعصب، صداقت و مهربانی را یاد بگیرند. اگر نسل آینده با ارزشهای انسانی و احترام به حقوق دیگران بزرگ شود، اوضاع عمومی کشور نیز به سمت مثبت تغییر خواهد یافت، تغییر از درون آسان نیست، زیرا مستلزم صداقت با خود است. باید بپذیریم که بخشی از مشکلات ما، خود ما هستیم. باید یاد بگیریم که از خود شروع کنیم، نه از دیگران. اگر هر فرد افغان تصمیم بگیرد در رفتار روزانهاش کمی عدالت و صداقت را بیشتر کند، دروغ را کمتر بگوید، و در برابر ظلم سکوت نکند، این کشور بهتدریج از درون به سمت مثبت پیش خواهد شد.
اما اگر همچنان در دام دوگانگی بمانیم و سخن از اصلاح بگوییم ولی در عمل فساد کنیم، در ظاهر از دین حرف بزنیم ولی در باطن بیرحم باشیم آنگاه هیچ تغییری رخ نخواهد داد. هر حکومت تازهای نیز همان تکرار گذشته خواهد بود، چون مردمش تغییر نکردهاند، سرنوشت افغانستان نه در دست قدرتهای خارجی است و نه در ارگ و وزارتخانهها، بلکه در درون هر شهروند نهفته است. زمانی که ما خود را تغییر دهیم، کشورمان نیز تغییر خواهد کرد. اما تا وقتی که منتظر باشیم دیگران ما را نجات دهند، همچنان در دور باطل رنج، فقر و نارضایتی خواهیم چرخید؛ بنابراین، راه نجات افغانستان از «تغییر درونی» میگذرد. تنها وقتی که مردم به خود بازگردند، صداقت را در عمل پیاده کنند و از دوگانگی فاصله بگیرند، میتوان امیدوار بود که فردای بهتری در انتظار مردم این سرزمین خواهد بود فردایی که در آن حکومت از مردم میترسد، نه مردم از حکومت.
یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع