تراژدی شکست امریکا در ویتنام و شوروی در افغانستان، درس عبرت به ترامپ

تصمیم ناگهانی دولت ایالات متحده برای آغاز عملیات نظامی گسترده علیه جمهوری اسلامی ایران، بهمثابه یکی از خطرناکترین اقدامات یکجانبه در دهههای اخیر، منطقه خاورمیانه را در آستانه بحرانی بیسابقه قرار داده است. با بررسی ابعاد ژئوپلیتیکی، تاریخی و حقوقی این تصمیم در مییابیم که در صورت تداوم حمله، تجربه ویتنام دیگر در خاورمیانه برای امریکا رقم خواهد خورد، همینطور شکست امپراتوری شوروی در افغانستان کارنامه دیگری است که به قدرتهای جهانی میآموزاند که توسل به زور و فاز خشونت نه تنها که به پیروزی منجر نمیگردد؛ بلکه پرستیژ و هیمنه متجاوز را با تمام ساز و برگ نظامی به خاک مالیده و رسوای تاریخی خواهد ساخت، طوری که فروپاشی همپیمانان نظامی اش را نیز در پی خواهد داشت.
در شرایطی که نظم بینالملل بیش از پیش شکننده شده و قدرتهای نوظهور در حال تغییر موازنه جهانیاند، تصمیم دونالد ترامپ، برای آغاز تهاجم نظامی علیه ایران، گامی بیسابقه و مخاطرهآمیز بهنظر میرسد.
ترامپ که با شعار «پایان دادن به جنگهای بیپایان» به قدرت رسید، اکنون با چرخشی آشکار، فرمان آغاز جنگی تازه در خاورمیانه را صادر کرده است؛ اقدامی که نهتنها مشروعیت اخلاقی و حقوقی ندارد، بلکه با اصول منشور ملل متحد، بهویژه ماده ۲ بند ۴ آن (منع توسل به زور)، در تعارض مستقیم است.
بررسی ساختار تصمیمسازی در دولت ترامپ نشان میدهد که این اقدام، بیش از آنکه مبتنی بر محاسبات استراتژیک باشد، تحت نفوذ لابیهای افراطی بهویژه در تلآویو و شخص نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، شکل گرفته است. تصمیمی که ایران را نه چون کشوری ضعیف، بلکه بهعنوان ملتی مقاوم و دارای سابقهای طولانی در ایستادگی منطقهای در نظر نگرفته است.
سیاست خارجی ترامپ از ابتدا رویکردی شخصی و غیرقابلپیشبینی داشت؛ اما نفوذ فزاینده لابیهای صهیونیستی و نئومحافظهکاران امریکایی در تعیین جهتگیریهای کلان او، بیش از هر حوزهای در مواجهه با ایران نمود یافت. در این چارچوب، منافع اسرائیل و برخی بازیگران منطقهای، به عامل تعیینکنندهای در تدوین سیاست امریکا در قبال ایران بدل شدند.
برخلاف کشورهایی که تجربه اشغال یا فروپاشی سیاسی را دارند، ایران کشوری با انسجام ملی، توان دفاعی بالا، شبکههای مقاومت منطقهای و پشتوانه تمدنی است. چنین ساختاری، زمینهساز یک مقاومت فرسایشی و غیرقابلپیشبینی خواهد شد. تجربههای تاریخی نظیر جنگ ویتنام برای امریکا و جنگ افغانستان برای شوروی، گواهی روشن است بر اینکه اشغال نظامی سرزمینهایی با هویت ایدئولوژیک، پیامدهایی فاجعهبار دارد.
آغاز جنگ بدون تأیید شورای امنیت، نقض صریح اصول حقوق بینالملل و مخالف ماده ۵۱ منشور سازمان ملل است و جامعه جهانی را با پرسشهای ذیل روبهرو میکند:
- نظام بینالملل تا چه حد قادر به مهار مداخلات یکجانبه است؟
- مسئولیت فجایع انسانی در این جنگ متوجه کدام نهاد یا کشور خواهد بود؟
- آیا راهی برای جلوگیری از تکرار سناریوهای فاجعهبار عراق، سوریه و افغانستان وجود دارد؟
در صورت آغاز جنگ، پیامدهای آن فراتر از مرزهای ایران خواهد رفت:
- دسترسی در تنگه هرمز برای امریکا و متحدانش بهشدت محدود خواهد شد.
- محور مقاومت، منافع امریکا و متحدانش را در سراسر منطقه به چالش خواهد کشید.
- مخالفتهای داخلی در امریکا و شکاف میان متحدان غربی افزایش خواهد یافت.
- ناتوانی امریکا در تحقق اهداف سیاسی، آغازگر افول جایگاه تکقطبی آن خواهد بود.
تاریخ نشان داده که تجاوز نظامی، نه ثبات میآورد و نه مشروعیت پایدار. تصمیم شتابزده واشنگتن برای آغاز جنگی دیگر در خاورمیانه، نهتنها به حل بحرانها نمیانجامد، بلکه آنها را پیچیدهتر خواهد کرد.
جنگ ممکن است با یک فرمان آغاز شود؛ اما پایان آن، دیگر در اختیار فرماندهان نیست. در صورت تداوم تهاجم به ایران، پیامدهای آن میتواند موقعیت نظامی و اخلاقی ایالات متحده و ناتو را در منطقه متزلزل ساخته و همان نقشی را ایفا کند که افغانستان برای فروپاشی شوروی ایفا کرد.
جهان باید در برابر این یکجانبهگرایی بایستد. کشورهای مستقل آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین باید این لحظه را فرصتی برای مقابله با سلطهطلبی و دفاع از منشور ملل متحد بدانند. اکنون زمان آن است که نهادهای بینالمللی، از جمله دیوان کیفری بینالمللی (ICC) و دیوان دادگستری بینالمللی (ICJ)، موضعی شفاف اتخاذ کرده و مانع از وقوع یک فاجعه جدید در قرن بیستویکم شوند.
همانگونه که ویتنام نقطه پایان افسانه شکستناپذیری ارتش امریکا بود، جنگ علیه ایران نیز میتواند آغاز افول یک امپراتوری نظامی دیگر باشد؛ نه پایانی بر تروریسم، بلکه زایش بیثباتی عمیقتر و گستردهتر در خاورمیانه خواهد بود.
یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع
لینک کوتاه