دختران افغان، بار روانی محدودیتها بر آینده افغانستان

افغانستان کشوری سنتمحور و متأثر از ساختارهای فرهنگی مردسالارانه است. خانوادههای افغان از دیرباز با فرزندان دختر و پسر خود رفتارهای متفاوت و نابرابر داشتهاند، اما با بازگشت طالبان به قدرت، این شکاف جنسیتی در درون خانوادهها عمیقتر و سیستماتیکتر شده است. ترس از پیامدهای اجتماعی، فشارهای بیرونی و محدودیتهای تحمیلی باعث شده شماری از خانوادهها، به ویژه در سالهای اخیر، محدودیتهای بیشتری بر دختران اعمال کنند؛ درحالی که پسران خانواده همچنان از آزادی در تحصیل، رفتوآمد، مشارکت اجتماعی و تصمیمگیری برخوردارند، این تبعیضهای روزمره در درازمدت میتواند برای دختران پیامدهای روانی عمیقی به همراه داشته باشد؛ از جمله کاهش عزتنفس، افسردگی و شکلگیری نسلی خاموش، منزوی و بیاعتماد نسبت به خود و جامعه.
دختران افغان از همان سالهای کودکی با تبعیض آشکار میان خود و پسران در فضای خانواده روبهرو هستند؛ تبعیضی که برای آنان نه تنها دردناک؛ بلکه شکلدهنده مسیر زندگیشان میگردد. از همان ابتدا برای کودکان افغان آزادی وجود دارد و برای دختران محدودیت، پسران در خانوادههای افغان میتوانند بیرون بروند، با دوستانشان وقت بگذرانند، حتی در تصمیمگیری مسائل خانواده نظر بدهند، اما دختران همیشه باید گوشهگیر، آرام و فرمانبردار باشند، چون دختر هستند، در خانه با دختران همیشه به گونهای رفتار میشود که گویی دختران جنس ضعيفتر نسبت به پسران هستند و در تصمیمگیریهای مهم دیدگاه آنها را در نظر نمیگیرند، خانوادههای افغان بر این باور نیستند که یک دختر میتواند مستقل فکر کند یا برای خودش تصمیم بگیرد و این مسأله باعث شده کمکم از رویاهایش فاصله بگیرد و احساس کند خواستههایش بیاهمیتاند. قبلا هرچند محدودیتهای خانوادگی برای دختران افغان وجود داشت، اما فضایی برای ابراز نظر، رفتن به دانشگاه و حضور در اجتماع باز بود؛ اما اکنون محدودیتها به اندازهای زیاد شده که حتی دختران افغان توسط خانوادهها نیز به فراموشی سپرده شدهاند، انگار این سرنوشت شوم حق طبیعی دختران افغان است.
این تغییر رفتار خانوادهها در قبال دختران ریشه در باورها و ذهنیتهایی دارد که از گذشته در ذهن بسیاری نهادینه شده و اکنون در سایهی وضع محدودیتها، بیشتر تبارز یافتهاست، این تبعیض ها نه تنها فرصتهای پیشرفت را از دختران گرفته؛ بلکه باعث شده نسبت به خود و جایگاهشان در خانواده دچار تردید شوند، در این اوضاع شماری از خانوادهها به جای حمایت از دختران خود به عامل تداوم محدودیت بدل شدهاند و با توجیههایی چون «آبرو» یا «امنیت»، نقش حذف زنان از جامعه را از درون خانه تکمیل میکنند، لازم به یاد آوری است که ادامهی این روند، تبعیض را در ساختار خانواده نهادینهتر میسازد و پیامدهای روانی و اجتماعی بلندمدتی برای دختران در پی خواهد داشت، شدت گرفتن رفتارهای تبعیضآمیز خانوادهها با دختران، نه تنها نتیجهی ترس عمومی از محدودیتها است؛ بلکه ریشه در باورهای عمیق اجتماعی دارد که سالها در لایههای پنهان باورهای نادرست باقی مانده و اکنون به گونهای آشکار در خانوادهها بروز یافته است.
قبلا هرچند تبعیض وجود داشت، اما فضا بازتر بود و دختران میتوانستند با اتکا به قانون، رسانه و آموزش تاحدی از حقوق خود دفاع کنند. اکنون که این نهادها فروپاشیده، خانوادهها بدون نظارت یا فشار بیرونی به راحتی دختران را خانهنشین و ساکت میکنند، در شماری از خانوادههای افغان، تفاوت برخورد با پسران، فقط از نظر فرصتهای تحصیل یا کار نیست؛ بلکه در کل ساختار خانواده، دختر به عنوان «بار اضافی» و پسر به عنوان «صاحب آینده» تعریف میشود، این نگرش برای خانواده و جامعه خطرناک است؛ زیرا تبعیض را به عنوان امر «طبیعی و ناگزیر» به نسل جدید منتقل میکنند، اگر امروز دختر در خانه احساس بیارزشی کند و پسر با این ذهنیت بزرگ شود که برتر است، فردای افغانستان نه تنها با زنان تحقیرشده؛ بلکه با مردان تبعیضگراتر مواجه خواهد شد، علاوه بر آن اگر زنان در خانوادهها و جامعه تحقیر گردند، نسلی در افغانستان به بار خواهد آمد که پر از بار عقدههای روانی است؛ زیرا دختران امروز مادران فردایند و هرچه که تحت فشار قرار گیرند بار روانی آن بر نسل آینده این سرزمین آشکار خواهد شد، تبعیض میان فرزندان دختر و پسر در خانوادهها، به ویژه در شرایط کنونی، سلامت روانی دختران را به طور جدی تهدید میکند، چنین برخوردی باعث شکلگیری احساس بیارزشی، اضطراب، افسردگی و سرخوردگی در دختران میشود، رفتارهای تبعیضآمیز خانوادهها با دختران، نه تنها فرصتهای رشد را از آنها میگیرد؛ بلکه پایههای سلامت روانیشان را نیز متزلزل میکند، وقتی یک دختر احساس کند در خانواده کمتر از جنس مذکر دیده میشود، یا آزادی و آرزوهایش جدی گرفته نمیشود، دچار احساس بیارزشی و ناکافیبودن میشود، این احساس اگر تکرار شود، به تدریج به افسردگی، اضطراب و حتی انزوا میانجامد.
شماری از خانوادهها، به ویژه در جوامع عقبمانده، اغلب تصور میکنند سکوت و محدودسازی دختران، راهی برای حفظ امنیت آنها است، اما درواقع، چنین رویکردی باعث سرکوب هویت فردی و تخریب تدریجی اعتمادبنفس دختران میشود، اگر این روند ادامه یابد، دختران نه تنها فرصت تحقق خود را از دست میدهند؛ بلکه جامعه با نسلی از زنان خاموش، مضطرب و دلزده از زندگی روبهرو خواهد شد، در کنار رفتارهای تبعیضآمیز خانوادهها، دختران در مناطق دورافتادهی افغانستان با اشکال شدیدتری از خشونت ساختاری روبهرو هستند، ازدواجهای زیر سن، بددادن دختران برای حل منازعات خانوادگی یا قومی، محرومسازی از آموزش و سلامت و لتوکوب در محیط خانواده از جمله چالشهایی است که در زندگی بسیاری از دختران به صورت عادی و نهادینه درآمده است، در برخی از مناطق، حتی ابراز شادمانی برای تولد دختر مایهی شرم تلقی میشود و مادران به خاطر به دنیا آوردن دختر، بارها دچار شکنجههای فیزیکی و روانی شدهاند، در چنین بافتی، دختر بودن به خودی خود تبدیل به باری میشود که فرد باید از همان کودکی آن را در سکوت و بیدفاعی تحمل کند. این شرایط نه تنها کرامت انسانی دختران را پایمال میکند؛ بلکه باعث بازتولید خشونت، نابرابری و فروپاشی تدریجی بنیانهای عاطفی خانوادهها میشود. دختری که به جای حمایت، از سوی خانوادهاش طرد یا معامله میشود، به ندرت میتواند در آینده از نظر روانی یک مادر، شهروند یا انسان سالم باشد، تداوم این فرهنگِ ستمپذیری، نسلبهنسل منتقل میشود و در غیاب نهادهای حمایتگر، فرصت اصلاح نیز از میان میرود.