نفوذ سیاسی؛ عامل تحکیم و ثبات دولت در افغانستان

یکی از عوامل اصلی ناکامی نظامهای سیاسی در افغانستان، حداقل در پنج دهه اخیر، عدم نفوذ آنها در سطوح و لایههای مختلف اجتماعی بوده است. در این مدت، تغییر و تحول نظامهای سیاسی عمدتاً از طریق توسل به زور و خشونت نظامی صورت گرفته است. گروههای سیاسی با خلق روایتهای جعلی ملی، قومی و دینی-مذهبی، همواره تلاش کردهاند تا ساختار حاکم را در افغانستان براندازند. پذیرش این روایتها توسط تودهها و اقوام مختلف ساکن در افغانستان، عمدتاً ناشی از احساس ناامیدی و بیچارگی آنها بوده است.
در طول این سالها، هیچگاه شاهد استراتژی واقعی برای ایجاد دولتی پایدار و با ثبات بر اساس رفراندم و رأی مردم نبودهیم. به همین دلیل، قدرتهای حاکم در افغانستان، که ریشه در خواستهای واقعی مردم نداشتند، همواره بازیچه عوامل اطلاعاتی خارجی شدهاند و تقریباً در هر دهه شاهد تغییر رژیم در کشور بودهایم. نظامهایی که نتوانند حمایت اکثریت جامعه را در هر شکلی جلب کنند، دیر یا زود پایههایشان سست شده و قادر به نفوذ در اذهان و ضمیر مردم نخواهند بود.
نفوذ در یک نظام یا روند سیاسی تنها زمانی محقق میشود که مشروعیت آن از سوی مردم به رسمیت شناخته شود. به عبارت دیگر، هر عاملی که مشروعیت ایجاد کند، بهطور طبیعی عامل نفوذ نیز خواهد بود. در نظامهای دموکراتیک، مشروعیت و نفوذ از اراده و رضایت مردم نشئت میگیرد. اما عوامل تعیینکننده رضایت عمومی و نفوذ یک نظام سیاسی، به شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی هر جامعه بستگی دارد. این موضوع را میتوان با استفاده از چارچوب نظری ماکس وبر در مورد منابع مشروعیت نیز تحلیل کرد.
یکی از اصلیترین عوامل مشروعیتبخش، کارآمدی نظام در مدیریت و اجرای سیاستها در چارچوب حاکمیت قانون است. یک نظام سیاسی زمانی از نفوذ برخوردار میشود که بتواند بهصورت مؤثر نیازها و مطالبات مردم را در پرتو قانونمندی، شفافیت و عدالت تأمین کند. این امر شامل ارائه خدمات عمومی عادلانه، تأمین امنیت، توسعه اقتصادی پایدار، ایجاد فرصتهای شغلی برابر و پاسخگویی به چالشهای اجتماعی است. در جوامع دموکراتیک، کارآمدی بهعنوان شاخص کلیدی مشروعیت شناخته میشود. اگر نظامی نتواند به وعدههای خود عمل کند یا ناکارآمد باشد، به سرعت اعتبار خود را از دست خواهد داد. آغاز یک روند ناکارآمد، در واقع آغاز زوال آن است.
در افغانستان، به دلیل تنوع قومی، مذهبی و زبانی، شرایط پیچیدهتر است. تنها در صورتی که نظام سیاسی بتواند به این تنوعات پاسخ مناسب دهد و به جای تکیه بر سیاستهای قومگرایانه، بر تقویت قدرت اقناعی خود تمرکز کند، قادر به ایجاد کارآمدی و نفوذ پایدار خواهد بود.
کارآمدی صرفاً یک مفهوم نظری نیست، بلکه باید در عمل محقق شود. نظامهای سیاسی علاوه بر داشتن مبانی نظری مستحکم، باید در عرصه عملی نیز اثربخش باشند. اگر نظامی نتواند در عمل کارآمدی خود را نشان دهد، نهتنها نفوذ خود را از دست میدهد، بلکه زمینه فروپاشی خود را فراهم کرده و بیاعتمادی عمومی نسبت به سیاست را تشدید میکند.
تجربه افغانستان در این زمینه گویاست:
– نظامهای نظری و عملی ناکارآمد، مانند داعش که مدعی خلافت بود اما فاقد هرگونه پایگاه مردمی و کارآمدی عملی بود.
– نظامهای با پشتوانه نظری قوی اما ضعف عملی، مانند حکومت جمهوری تحت رهبری اشرف غنی که با وجود طرحهای نظری مناسب، در عمل نتوانست به وعدههای خود جامه عمل بپوشاند.
هر دو نوع نظامهای فوق به دلیل عدم نفوذ در جامعه، محکوم به زوال بودند.
با توجه به شرایط کنونی و حذف روندهای فاسد و بیثباتکننده از صحنه سیاسی افغانستان، فرصت مناسبی برای ایجاد یک نظام کارآمد فراهم شده است. حاکمان کنونی باید این فرصت را مغتنم شمرده و با طراحی نظامی که بازتابدهنده تنوع قومی و مذهبی افغانستان باشد، گامهای عملی بردارند.
رفراندم و مشورت مردمی میتواند راهحل اساسی برای تعیین چارچوب نظام آینده باشد. در این روند، مدلهای مختلف حکومتی با در نظر گرفتن واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی افغانستان، توسط کارشناسان طراحی و به رأی مردم گذاشته شود. هر مدلی که مورد پذیرش اکثریت قرار گیرد، باید با مشارکت جمعی تقویت و اجرایی شود. تنها در این صورت است که نفوذ خارجی کاهش یافته و افغانستان میتواند به ثبات و توسعه پایدار دست یابد.
تاریخ افغانستان نشان داده است که هیچ نظامی که بر پایه زور و خشونت بنا شده باشد، نتوانسته دوام بیاورد. تنها راه بقا و ثبات، مشروعیت مردمی و نفوذ سیاسی مبتنی بر رضایت عمومی است.
نویسنده: شکیب احمد سروش