نگرش قومی و مذهبی به سیاست؛ بازگشت به ورطهی شکستهای تاریخی

ساختارهای اجتماعی هر جامعه نقش تأثیرگذاری در تحولات سیاسی اجتماعی آن جامعه و حتی رفتار سیاستمداران و افراد داشته و بخش مهمی از فرهنگ تشکیلدهنده یک جامعه به حساب میرود. با توجه به ساختار قومی و قبیلهای که جامعه افغانستان دارد، فرهنگ سیاسی این جامعه به شدت متأثر از ساختار اجتماعی جامعه بوده و این فرهنگ تأثیرگذاری مستقیمی بر رفتار و منش سیاسی سیاستمداران و حتی نوع نگاه مردم به سیاست دارد؛ از اینجهت، در تاریخ افغانستان، سیاست و رفتارهای اجتماعی به شدت متأثر از ساختارهای قومی و قبیلهای بوده که در برخی از مقاطع تاریخی، با تشدید شکافهای قومی و اجتماعی، شاهد برخی تعارضات سیاسی در بین جامعه و به خصوص در بین نخبگان بودهایم و متأسفانه به دلیل تأثیرگذاری عمیق ساختارهای قبیلهای بر روی رفتار و فرهنگ سیاسی جامعه، سیاستمداران افغانستان نیز گاها از این عنصر استفادههای ابزاری نموده و موجب استحکام ساختارهای قبیلهای و قومی در جامعه گردیدهاند.
از نظر تاریخی، شکافهای تاریخی بیشتر در ساختار اجتماعی جامعه افغانستان وجود دارد؛ جامعه افغانستان به شدت یک جامعه قومی بوده و اقوام مختلف در آن زندگی میکنند، اما به دلیل اینکه هیچگاه فرآیند ملتسازی به مفهوم مدرن در این جامعه با موفقیت سپری نشده، ساختار قبیلهای و قومی همچنان نقش بسیار مؤثری را تاکنون روی فرهنگ سیاسی و رفتار جامعه داشته است. پس از ۲۰۰۱ با تحولات بینالمللی و داخلی که در افغانستان صورت گرفت، انتظار بر این بود که نوعی عبور از ساختارهای قبیلهای و قومی به سوی فرآیند ملتسازی در افغانستان صورت بگیرد؛ اما در کوتاهمدت نوعی بازگشت و ظهور مجدد رویکردهای قومی و تأثیر ساختار قبیلهای و قومی بر سیاست و حکومت در افغانستان را شاهد بودیم. بنابراین میتوان گفت که زیرساخت زندگی سیاسی اجتماعی در افغانستان هنوز دارای ریشههای عمیق قومی و قبیلهای است که گاهی تحت تأثیر برخی عوامل بیرونی و احیانا داخلی، ممکن شدت و ضعف پیدا کند، ولی همچنان به عنوان آتش زیر خاکستر نهفته است. متأسفانه عواملی مانند وضعیت جغرافیایی افغانستان که اکثریت مردم این کشور به دور از زندگی شهری به سر میبرند و از طرفی دیگر، پایین بودن سطح سواد و آگاهی مردم و همچنین عوامل بیرونی، روی پررنگ ساختن نگرشهای قومی و قبیلهای در سیاست و حکومت افغانستان تأثیرگذار بوده است. بنابراین بعد از ۲۰۰۱، علیرغم حضور جامعه جهانی در افغانستان، به دلیل نگاه متفاوتی که کشورهای بیرونی در افغانستان داشتند، هر کدام از این کشورها تلاش کردند همراهی و همگرایی برخی اقوام را در افغانستان با خود داشته باشند و از این منظر، ما شاهد استحکام و استمرار ساختار قومی و قبیلهای در سیاست و حکومت و نظام سیاسی افغانستان بودهایم.
متأسفانه در جوامع جهان سومی و جامعه سنتی مانند افغانستان، تودههای مردم به دلیل فقدان آگاهی لازم، پایین بودن سطح سواد، وابستگیهای جدی به قدرت سیاسی و حکومت، نمیتوانند نقش بسیار جدی در ایجاد تغییر اجتماعی داشته باشند، اما منافع سیاستمداران این جوامع همواره در گرو استمرار شکافهای قومی و ساختار قبیلهای بوده است؛ با موجودیت ساختار قبیلهای است که رییس قبیله یا رهبران سنتی یک جامعه میتوانند جایگاه و نفوذ اجتماعی خود را داشته باشند. در این میان، در صورتی که عنصر قومیت دگرگون شود، طبعا رهبران سنتی یک جامعه نمیتوانند پایگاه اجتماعی لازم را با استفاده از آموزههای مدرن ایجاد کنند و موقعیت خود را در درون جامعه تثبیت نمایند.
ما در افغانستان هنوز به ترویج گفتمان پلورالیستی و کثرتگرایانه از تفکر اسلامی نیاز داریم که در آن همه مذاهب اسلامی به گونه مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنند. ما در افغانستان به پلورالیسم قومی نیاز داریم که به همه اقوام و خرده گفتمانهای فرهنگی جامعه افغانستان احترام گذاشته شود. از سوی دیگر، نیازمند نهادینهسازی آموزههایی همانند حقوق زن، حقوق بشر، دموکراسی، پارلمانتاریسم (سیستم پارلمانی) و امثال اینها هستیم، اما زمانی میتوانیم این آموزهها را در جامعه اسلامی افغانستان نهادینه کنیم که برداشت تقابلی از اسلام با این پدیدههای مدرن را حل کنیم. تا زمانی که این حس در درون افراد و جامعه وجود داشته باشد که این مفاهیم در تقابل با تفکر و اندیشه اسلامی است، هیچگاه برای نهادینهساختن این پدیدههای مدرن توفیق نخواهیم داشت. بنابراین ما امروزه در جامعه افغانستان به فهم و تفسیر عقلانی و منطقی از شریعت اسلامی نیاز داریم که در درون آن مباحث حقوق شهروندی، حقوق زن، حقوق بشر، کرامت انسانی و احترام به تنوع و تکثر مورد پذیرش واقع گردد. سنتها و ساختارهای قبیلوی آمیخته با تعریف مضیق و سختگیرانه از اسلام باعث طرد نسل نوین از کمک و همکاری با ساختارهای سیاسی_اجتماعی جامعه افغانستان گردیده و نوعی تمرکز قدرت را به وجود میاورد.
تمرکز قدرت و عدم اشتراک نخبگان سیاسی در قدرت و سیاست باعث شکلگیری نا رضایتیهای اجتماعی گردیده و در فرایند زمان زمینهای انقلاب را فراهم میسازد، با توجه به اینکه مردم افغانستان از آگاهی سیاسی لازم برخوردار نیستند و نگرش مردم به قدرت و سیاست هنوز از زاویه قومی_مذهبی است، انقلابها ممکن است تحت مدیریت افراد خاص و استخبارات کشورها قرار گیرد و در نتیجه باعث میگردد که ثمره آن را دیگران بدوشند از این رو، بر حاکمیت کنونی افغانستان لازم است که از فرصت موجود استفاده لازم را در راستای استقرار ثبات و توسعه کشور به کار گرفته و برای تعریف و ایجاد ساختار جدید سیاسی، با رأی و مشوره ملت نظام مقتدر همهشمول که بیانگر نمایندگی از تمام ملت افغانستان باشد به وجود آورند تا افغانستان بار دیگر در باتلاق تجارب پنج دهه ویرانی فرو نرود.
یادداشت اختصاصی / خبرگزاری سریع
لینک کوتاه