پانزدهم عقرب، روزی که صدای امیدواری در بغلان خاموش شد

پانزدهم عقرب در حافظه افغانستان، تنها یک تاریخ نیست؛ زخمی است که هنوز از اعماق جان این سرزمین خون‌چکانی می‌کند. در چنین روزی، سال ۱۳۸۶، آسمان ولایت بغلان به ناگاه تیره شد و ساحه کارخانه قند، شاهد یکی از تلخ‌ترین صحنه‌های تاریخ سیاسی کشور گردید؛ جایی که سید مصطفی کاظمی، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس نمایندگان، همراه با پنج عضو دیگر این کمیسیون و ده‌ها غیرنظامی، در انفجاری مرگبار به شهادت رسیدند. آن روز، نه فقط چند سیاستمدار و کودکان دانش‌آموز از میان رفتند، بلکه با شهادت وی امیدی بزرگ به بازسازی، توسعه و اعتماد دوباره به آینده، در خون غلتید و یأس و نا امیدی سراسر این سرزمین را فراگرفت.

آنچه حادثه بغلان را از بسیاری فجایع دیگر متمایز می‌کند، بستر و معنای آن است. هیأتی از نمایندگان مردم، با نیتی سازندگی و توسعه و چشم امید به آینده، به بازدید از کارخانه قند بغلان رفته بودند، جایی که نمادی از اقتصاد، تولید و بازسازی ملی است، این بازدید قرار بود تصویری از افغانستانی نوین را به نمایش گذارد، کشوری که پس از سال‌ها جنگ و ویرانی، به سوی خودکفایی اقتصادی گام برمی‌دارد. اما درست در همان لحظه‌ای که لبخندها بر چهره‌ها نشسته بود و سخن از رونق و سرمایه‌گذاری می‌رفت، انفجاری مهیب همه چیز را درهم شکست.

صحنه‌های آن روز، به گفته شاهدان، باورنکردنی بود؛ کودکانی که برای خوش‌آمدگویی گل به دست داشتند، در یک لحظه در میان خاک و خون افتادند. نمایندگان مجلس، که آمده بودند از نزدیک صدای مردم را بشنوند، خود به صدایی خاموش بدل شدند. آن انفجار، نه تنها جسم آنان، بلکه روح ملت مظلوم افغانستان را لرزاند. سید مصطفی کاظمی، شخصیتی بود که بسیاری او را سیاستمدارِ عقلانیت و توسعه می‌نامیدند. از چهره‌های برجسته و مستقل که میان مردم محبوبیت داشت و در مجلس با صراحت از اقتصاد ملی و عدالت اجتماعی دفاع می‌کرد. او در روزهایی که گفت‌وگو از فساد، ناامنی و بحران سیاسی در همه جا پیچیده بود، از امید، برنامه‌ریزی و اعتماد سخن می‌گفت. شهادت او ضربه‌ای عمیق بود بر پیکر امید افغانستان، چراکه با مرگ او، نسلی از سیاستمداران واقع‌گرا و مردم‌محور، زودهنگام از صحنه حذف شدند.

حادثه بغلان، در نگاه ژرف‌تر، بازتاب وضعیت روانی و اجتماعی جامعه افغانستان در آن زمان است، جامعه‌ای که میان دو قطبِ امید و هراس، توسعه و تخریب، عقلانیت و افراط، در نوسان بود. در آن سال‌ها، کشور در آغاز مرحله‌ای تازه از بازسازی قرار داشت. نهادهای مدنی شکل می‌گرفتند، کارخانه‌ها بازگشایی می‌شدند و نسیم نسبی از ثبات در فضای عمومی کشور حس می‌شد؛ اما زیر لایه‌های این آرامش، شبکه‌های ترور و افراط‌گرایی در کمین بودند؛ همان‌ها که از آبادانی و توسعه کشور می‌ترسیدند، زیرا آبادانی یعنی پایان جنگ، و پایان جنگ یعنی پایان نیروی تخریبی آنان.

از منظر روان‌تحلیلی، این حادثه را می‌توان تبلور اضطراب پیشرفت در جامعه افغانستان دانست. هر بار که نشانه‌ای از رشد و سامان‌یافتگی پدیدار می‌شود، نیرویی تاریک از اعماق ضمير سیه‌دلان سر برمی‌آورد تا آن را در نطفه خفه کند. آن انفجار خونبار در بغلان، نمادی بود از این کشمکش دائمی میان سیه‌دلان وروشن‌ضمیران این سرزمین. در همان مکانی که قرار بود صدای ماشین‌های تولید قند شنیده شود، صدای انفجار و فریاد جای آن را گرفت یعنی پیروزی موقت مرگ بر زندگی نقش بست.

اما تاریخ نشان داده است که مرگ، هرچند قدرتمند، نمی‌تواند پایان توسعه‌ و امید باشد. حادثه بغلان، اگرچه جان بسیاری را گرفت، اما بذر آگاهی و مطالبه عدالت را نیز در دل مردم کاشت. پس از آن روز، برای بسیاری از افغان‌ها روشن شد که مسیر توسعه و عقلانیت، آسان نخواهد بود و دشمنانش، نه تنها در بیرون از مرزها، بلکه در ذهن و رفتار خود جامعه نهفته‌اند، اگر سیه‌دلان این سرزمین در این کشتار خونین همدست نبودند هیچ نیروی خارجی به تنهایی از چنین توان بهره مند نبودند.

در این حادثه، بیش از ۷۰ تن جان باختند و ده‌ها نفر زخمی شدند؛ اما هر عدد، انسانی بود با رؤیاها، خانواده و آینده‌ای ناتمام. کودکی که گل به دست داشت و در یک لحظه ناپدید شد، شاید روزی می‌توانست انجنیر و پرسنل موثر همان کارخانه باشد؛ وکیلانی که با مردم دست داد، شاید روزی برنامه‌ریز اصلاحات اقتصادی این کشور می‌شد. این تراژدی، لایه‌لایه از حس فقدان و سوگ ساخته شده است، سوگی که نه فقط برای انسان‌ها، بلکه برای ایده‌هاست؛ ایده‌هایی چون پیشرفت، همکاری و ایمان به اصلاح.

رسانه‌ها در آن زمان، از حادثه بغلان به عنوان یکی از خونین‌ترین حملات دوران پساطالبان یاد کردند. دولت وقت وعده تحقیقات داد، اما پاسخ روشنی هرگز ارائه نشد. از آن سال تا کنون، هنوز خانواده قربانیان با عکس‌های قاب‌شده عزیزان‌شان زندگی می‌کنند و در پانزدهم عقرب هر سال در سکوت و اندوه، شمعی روشن می‌کنند. این تکرار سالانه، نه فقط یادآور مرگ، بلکه نمادی از مقاومت حافظه است؛ حافظه‌ای که نمی‌گذارد تاریخ فراموش شود.

از نگاه جامعه‌شناختی، حادثه بغلان تنها یک حمله تروریستی نبود، بلکه ضربه‌ای به اعتماد عمومی بود. مردمی که به سیاست‌مداران و نهادهای نوپا دل بسته بودند، در برابر واقعیت تلخ ناامنی و بی‌ثباتی دوباره دچار تردید شدند. اعتماد که آسیب ببیند، بازسازی‌اش دشوارتر از بازسازی یک کارخانه است. در این معنا، انفجار بغلان نه فقط جسم‌ها، که پیوندهای اجتماعی را نیز متلاشی کرد. بااین‌حال، در همین ویرانه‌ها، بذر دیگری نیز جوانه زد، بذر آگاهی و پیگیری عدالت. خانواده‌های قربانیان، رسانه‌ها و فعالان مدنی، با گذر زمان، تلاش کردند صدای آن روز خاموش را دوباره زنده کنند. در حافظه جمعی افغانستان، سید مصطفی کاظمی و همراهانش، دیگر تنها قربانی نیستند؛ آنان به نماد سیاستِ باوجدان بدل شدند، سیاستی که نه برای قدرت، که برای پیشرفت مردم اعمال می‌شد.

پانزدهم عقرب هر سال، فرصتی است تا دوباره بپرسیم: چرا راه توسعه در این سرزمین همیشه با خون آغاز می‌شود؟ و چگونه می‌توان از این چرخه رهایی یافت؟ شاید پاسخ در بازسازی همان روحیه‌ای نهفته است که کاظمی نماینده‌اش بود، روحیه باور به کار، قانون و خرد جمعی. اگر او امروز زنده بود، شاید در سخنرانی‌ای آرام اما قاطع می‌گفت ترور، پایان ترقی و توسعه نیست؛ بلکه آغاز مسئولیت دیگران است.

در واقع حادثه بغلان نه تنها رویدادی برای یادآوری غم است، بلکه آزمونی تاریخی برای اراده یک ملت است. ملتی که اگر بخواهد، می‌تواند از دل خاکستر ترور، دوباره برخیزد. در روزگاری که مرز میان ناامیدی و پایداری باریک‌تر از همیشه است، یاد آن روز باید چراغی باشد؛ چراغی برای وجدان سیاسی، برای اخلاق ملی، و برای ایمان به اینکه افغانستان هنوز می‌تواند رویای ناتمام آن روز را ادامه دهد روزی که قرار بود صدای زندگی در کارخانه قند بغلان طنین‌انداز شود.

لینک کوتاه

https://sarie.news/s172n
دکمه بازگشت به بالا